پارهای از یک کتاب (۱۴۲): دانشگاهی که بود…
ناصر فکوهی، تهران، انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1397، رقعی، 472 صفحه
نظام دانشگاهی و نظام های سیاسی و فرهنگی جوامع انسانی در موقعیت کنونی
یکی از مباحثی که در طول سال های اخیر از جمله به وسیله امانوئل تود مطرح شده(همان) آن بود که افزایش رقم تحصیلکردگان دانشگاهی میتواند وقتی به حد بالایی برسد، برای مثال در فرانسه در حد ۳۳ درصد افراد در سن تحصیل، به تدریج میتواند تحصیلکردگان یا نخبگان دارای تحصیلات دانشگاهی را از یک اقلیت ولو در مقامات بالا، به یک قشر بزرگ بدل کند که درون خود با سلسلهمراتبی شدن، میتوانند جامعهای درون یک جامعه دیگر ایجاد کرده و افراد دارای سرمایه فرهنگی پایینتر را به حاشیه برانند. این خطر میتواند به اولیگارشیک شدن نظام سیاسی منجر شود به گونهای که نظام دموکراتیک هر چه بیشتر به سوی فنسالار شدن و بوروکراتیزه شدن یا به عبارت دیگر «حرفهای» شدن پیش برود و در نتیجه معنای نمادین در آن از میان برود و سیاست دموکراتیک از یک نظام مبتنی بر تفویص اختیارات موقت تبدیل به اشرافیتی مبتنی بر دانش فناورانه سیاسی شود. این خطری بود که پیر بوردیو نیز در کتاب معروف خود «اشرافیت دولت» (۱۹۸۹) نسبت بدان هشدار میداد. البته بودیو موضوع را بیشتر در روابط میان سه گروه از سرمایههای اقتصادی (صاحبان قدرت اقتصادی)، فرهنگی (صاحبان امتیازات تحصیلی و فرهنگی) و اجتماعی( در اختیار دارندگان روابط اجتماعی پر سود) میدید که با یکدیگر دست به مبادله سرمایهای زده و قدرت را میان خود و درون نظامهای خویشاوندی مشخصی حفظ میکنند. با این وصف، مباحث که در حوزه جهانی شدن و جامعه شبکهی مطرح شده است از جمله از طرف آپادورای(۱۹۹۶)، کاستلز(۲۰۰۱) و دیگران، گویای آن است که مسئله به این سادگی نیست . به عبارت دیگر، گسترش سرمایههای فرهنگی به دلیل شبکهای شدن نظام جهانی پیآمدهایی دارد که به سهولت قابل کنترل نیستند و میتوانند به مجموعهای از زنجیرههای پیدرپی و با نتایج نامعلوم منجر شوند.
برای نمونه نگاهی به افزایش تعداد تحصیلکردان دانشگاهی در جهان و در کشور خود بیاندازیم: قشر تحصیلکرده، دقیقا به دلیل تحصیلی که انجام میدهد، رویکردهایش نسبت به جهان، انتظاراتش از زندگی خود، سبک زندگیاش، روابطش با جهان بیرونی، توقعاتش از زندگی و نیازهایش تغییر میکند. به عنوان مثال این قشر به سرعت تبدیل به یک مصرفکننده بزرگ محصولات فرهنگی میشود. از روزنامه و کتاب و مجله و گرفته تا اینترنت و مویایل و برنامههای نمایشی، موسیقی و سینما و اینترنت و حتی خود تحصیلات دانشگاهی به مثابه یک کالای مصرفی که کمتر به آن فکر کردهایم. بسیاری از افراد بنا بر منطق درونی و تاریخی تحصیلات دانشگاهی تصور میکنند که روی آوردن به این تحصیلات صرفا برای راهیابی به بازار کار است در حالی که لزوما چنین نیست و حتی نمیتوان همانگونه که گفتیم جذابیت تحصیلات را صرفا به دلیل تمایل به دست آوردن سرمایه فرهنگی دانست که سپس آن را با نوعی دیگر از سرمایه مثلا پرستیز اجتماعی تعویض کرد (موردی که در کشور ما به خصوص در مورد تحصیلات دختران دیده میشود). تحصیلات دانشگاهی را میتوان امروز به مثابه نوعی برخورداری از یک سبک زندگی (دانشجویی) ، حضور و تجربه کردن این زندگی، برخورداری از خدماتی آموزشی و امکان یافتن یک تجربه علمی نیز دانست. گذار از چنین فرایندی و به عبارت دیگر مصرف این کالای کلان، به تغییراتی گسترده در سبک زندگی و روزمرگی فرد منجر میشود که به نوبه خود و در فرایندی چرخهای تغییر در سایر نظامهای اجتماعی را ضروری میکند این نکتهای است که هر کجا با گسترش نظامهای آموزشی سروکار داریم باید نسبت به آن نیز دقت داشته باشیم.
در کشور ما اغلب و هر چند آزگاهی بحث بومی کردن علوم انسانی و یا اسلامی کردن آنها مطرح میشود و دلیل این امر را نیز تغییری اعلام میکنند که محتواهای غیربومی بر زدگی دانشجویان و اندیشه آنها ایجاد میکند ما بدون آنکه در این مقاله قصد ورود به این بحث را داشته باشیم، بر آنیم که مسئله فراتر ازعلوم انسانی شامل کل نظام آموزش عالی میشود. بدین معنی که این نظام با مختصاتی که دارد و جز این نیز عملا نمیتواند داشته باشد، بهر رو زندگی کسی را که از آن عبور کند تغییر میدهد. بنابراین بهترین راه برای جلوگیری از اثرات منفی این تغییر آن است که بتوانیم آن را مدیریت کنیم و نه آنکه تصور کنیم مسئله مربوط به این با آن رشته و حوزه خاص میشود. تنها یک مثال شاید در این حوزه اکتفا کند، بررسی تاریخ جنبشهای دانشجویی، محتوا و مطالبات آنها، چه در جهان و چه در ایران نشان میدهد که رشتههای دانشگاهی نیستند که بر این ترکیب و مطالبات تاثیرگذاری میکنند، بلکه اتوپیا و تخیل نظام دانشگاهی است که در همراه شدن با شور و هیجان جوانی و باور به فصیلت تغییر چنین توان و پتانسیلی را در این جنبشهای به وجود میآورد(لوگوا و دیگران، ۲۰۰۷).
در این حالت باید توجه داشت که نیاز به بالا رفتن سرمایه فرهنگی در قالب دانشگاهی نه خاص جامعه ما است و نه ما میتوانیم تاثیر تعیین کنندهای بر محتوا و شکل آن داشته باشیم. این تاثیر البته ممکن و مطلوب است اما حد انجام آن یا مارژ آن نسبتا محدود است زیرا ما در یک نظام جهانی زندگی میکنیم که گرایش به یکسانکردن شیوههای عملکرد برای پایین بردن هزینه و بالا بردن سود را دارد. اگر به حوزه مهندسی وارد شویم مسئله را بهتر درک میکنیم: ممکن است ما شیوهای خاص برای به پرواز درآوردن هواپیما در میان خلبانان ایرانی داشته باشیم که تا اندازهای با شیوه خلبانان به فرض انگلیسی متفاوت باشد، اما این تفاوت در حدی بسیار اندک است زیرا اگر این تفاوت بخواهد افزایش یابد به همان میزان کل سیستمهای کنترل، فرمان، نظارت، هدایت، فرود و برخاست هواپیماها و حتی ساخت و مصرف آنها و به تبع آن کل سیستمهای توریستی و استفاده از هواپیما و غیره باید تغییر کنند. با این وصف هر استاد خوبی میداند که آموزش پرواز را باید با موقعیتهای فرهنگی، اجتتماعی و اقتصادی و غیره یک دانشجو انطباق داد.
درمورد نظام آموزش عالی نیز باید گفت که این یک واقعیت است که با تغییر سبکهای زندگی و روزمرگیهای جدید و با ایجاد مدرنیته ها (و نه یک مدرنیته واحد) و حتی با نیاز به حفظ سنتها ( و نه یک سنت) واحد برای جوامع انسانی نیاز هر چه بیشتری به بالا رفتن سطح آموزش فرهنگی در جوامع وجود دارد و این نیازمند بسط شاید باز هم بیشتر نظام دانشگاهی است. اما این بسط باید مدیریت شده باشد. به عبارت دیگر این یک واقعیت است که نظام دانشگاهی امروز دیگر یک رابطه کامل با بازار کار ندارد اما این رابطه را نیز دارد و در اینجاست که با چشماندازهای این نظام باید بتوان آن را مدیریت کرد.