فرهنگ
شاید هیچ مفهومى در علوم اجتماعى نباشد که به اندازه فرهنگ، موضوع بحث و جدل و انگیزهاى براى ارائه اندیشهها و تبادلات فکرى بوده باشد. از اینرو، فرهنگ یکى از مفاهیمى است که امروزه بیشترین شمار تعاریف از آن و بزرگترین حجم از مباحث نظرى درباره آن وجود دارد و بر پایه همین مباحث و نظریات بیشترین میزان از پیشنهادات کاربردى و برنامهریزىهاى مربوط به آن نیز در قالب انواع ایدئولوژىهاى حاکم و یا مدعى حاکمیت، عرضه شدهاند. در تعریف و تدقیق فرهنگ، هیچ علمى همچون انسانشناسى، که آن را در محور تمامى دلنگرانىهاى خود قرار مىدهد، پیشقدم نبوده است. از اینرو، شروع اندیشه و بحث درباره مفهوم Culture را باید به دورانى متأخر یعنى قرن نوزدهم بازگرداند. پیش از این واژه Culture از ریشه لاتین Colere به معانى متعددى از پرورش Culture گرفته تا کیش Cult و مهاجر Colonusدامن زده بود، اما هرگز معنى فرهنگ در مفهوم جدید آن؛ یعنى آنچه امروز با شنیدن این واژه در ذهن ما تداعى مىشود، همچون در اندیشه مردمشناختى و انسانشناختى قرون نوزدهم و بیستم شکل نگرفته بود.
آنچه مردمشناسى بر آن تأکید مىکرد، رابطهاى بود که میان انسان بهعنوان یک موجود زیستى (بیولوژیک) ضعیف و طبیعت بهمثابه یک محیط قدرتمند زیستى در طول زمان طولانى پیدایش و تداوم انسانها به وجود آمده است. رابطهاى که با سلطه طبیعت بر انسان آغاز مىشود و انسان مىتواند با تکیه بر دو قدرت خویش؛ یکى قدرت ابزارسازى و دیگرى قدرت سخنورى یا نمادسازى خود سلطه طبیعت را از میان ببرد و خود بر آن سلطه یابد و به این ترتیب تغییر طبیعت را به صورت یک فرایند پیوسته درآورد و محیط طبیعى خام را به محیط طبیعى انسانساخت، بدل سازد. این رابطه و فرایند است که در واقع ریشه معناى فرهنگ را مىسازد.
در تاریخ علوم اجتماعى، تعریف کلاسیک برنت تایلور از فرهنگ در کتاب فرهنگ ابتدایى (۱۸۷۱)، که فرهنگ را به سادگى «مجموعهاى از قابلیتها، رفتارها، عادتها، و محصولات انسانى، اعم از اشیاءِ مادى، فنون، سنتها، ارزشها، باورها، و غیره» تعریف مىکند، بیش از اندازه کلى است و هرچند واقعیت دارد اما نیازمند تدقیقى بیشتر است. این تدقیق به وسیله برونیسلاو مالینوفسکى انسانشناس لهستانى در کتاب «یک نظریه علمى فرهنگ» انجام گرفت. مالینوفسکى در این کتاب، فرهنگ را «مجموعه» پاسخهاى سازمانیافته انسان به نیازهاى زیستشناختى (بیولوژیک) او تعریف کرد. در این معنى، او نشان مىداد که هر یک از نیازهاى انسان، که بیش از هر چیز یک موجود زیستى است، باقى خواهد ماند. نظیر تغذیه، سوخت و ساز، تولید مثل، امنیت و سرپناه، حرکت، سلامتى، به گروهى از پاسخهاى نخستین و بلافصل فرهنگى، اغلب در شکل ابزارى و گروهى از پاسخهاى ثانویه و پیچیدهتر فرهنگى به صورت سازوکارها و تقسیم کارهاى اجتماعى انجامیدهاند که جوامع انسانى را در شکل شناخته شده آنها به وجود مىآورند. این تعریف کارکردگرایانه را مىتوان با تعریف جامعترى که تلاش مىکند عناصر مختلف متداخل در مفهوم فرهنگ را بیان کند به صورت زیر تکمیل کرد: «فرهنگ مجموعهاى از پدیدهها و قابلیتهاى مادى و معنوى اکتسابى است که انسانها در جامعهاى خاص براى پاسخدهى سازمانیافته به نیازهاى ناشى از رابطه خویش با محیط طبیعى و با محیط انسانساخت، به وجود مىآورند و از نسلى به نسل دیگر منتقل مىکنند». در این تعریف چندین عنصر مهم وجود دارد. نخست تأکید بر «مجموعه» بودن فرهنگ که به آن یک دینامیسم درونى مىدهد و آن را در رابطهاى پویا از لحاظ درونى و از لحاظ بیرونى (در رابطه با سایر فرهنگها) قرار مىدهد، سپس تأکید بر دو بعد مادى (اشیا و ابزارها) و معنوى (باورها و عقاید) در فرهنگ که همان شناخت علمى و شناخت نظرى یا به عبارت دیگر فناورى و ایدئولوژى انسانها هستند، سوم تأکید بر رابطه میان فرهنگ با یک «جامعه خاص» یا همان مفهومى که ما در معنى «هویت فرهنگى» مىشناسیم، چهارم تأکید بر پاسخدهى سازمانیافته به نیازها، که در اینجا به مفهوم کارکردگرایانه فرهنگ بازگشتهایم و سرانجام پنجم تأکید بر اکتسابى بودن و انتقال فرهنگ از نسلى به نسل دیگر که اهمیت آموزش را در آن نشان مىدهد.
با توجه به آنچه گفته شد، مشخص مىشود که مفهوم فرهنگ، مفهومى عامتر از تمدن است، اما باید دقت داشت که برقرار کردن رابطهاى علت و معلولى میان این دو و یا حتى تفکیک کامل آن دو از یکدیگر ممکن نیست. نزدیکى و تداخل معنایى و صورى این دو با یکدیگر به حدى است که در بعضى زبانها، با یک واژه از آنها یاد شده است. مثلاً در قرن نوزدهم، در آلمانى Kultur در واقع هم معناى تمدن مىداد و هم معناى فرهنگ، و همانگونه که گفتیم نظریهKulturkreise را مىتوان هم «دایره فرهنگى» و هم «دایره تمدنى» ترجمه کرد.
با این همه، اگر خواسته باشیم به بحث خود بازگردیم، مىتوانیم معناى فرهنگ را با معناى انسانشناسانه از تمدن نزدیک کنیم و در تمدنها، در واقع فرهنگها را ببینیم. این امر که فرهنگهاى کنونى جهان چه در ریشههاى تاریخى خود و چه به ویژه در موقعیت کنونى خویش فرهنگهاى «شهرى» یا «مدنى» هستند، نکتهاى مهم است. در اینجا «شهر» به عنوان یک «محیط انسانساخت» یا یک «طبیعت تغییر شکلیافته و بلافصل» مطرح است که وارد رابطهاى متقابل با انسان و سبب زایش فرهنگ و تداوم آن مىشود. از این رو سخن گفتن از «گفتگوى تمدنها» در واقع به معناى همان گفتگوى فرهنگهاست. در اینجا باید به نکته مهم دیگرى نیز توجه داشت و آن ماهیت تکثرگرایانه و گوناگون فرهنگهاى موجود در جهان کنونى است. در اکثر مجموعههاى فرهنگى امروز، یا تمدنها، که با قالبهاى دولت ملى پیوند خوردهاند، ما نه با یک فرهنگ، بلکه با فرهنگهایى متعدد روبهرو هستیم که از آنها با عنوان خردهفرهنگ یاد مىشود و در قالب یک فرهنگ غالب، تبلور عمومى مىیابند. بحث درباره رابطه دینامیک فرهنگ غالب و خردهفرهنگهاى تشکیلدهنده آن و حتى رابطه آن با ضدفرهنگهاى درونىاش که در شرایط دموکراتیک به انواعى از خردهفرهنگها گرایش به تبدیل دارند، تا به اندازهاى پیش رفته است که اصولاً مفهوم «فرهنگ غالب» به گونهاى که تا چند دهه قبل درک مىشد را به زیر سؤال بردهاند و گوناگونى و آمیزش فرهنگى یا Cultural Crossing که با واژه فرانسوى Mettisage Culturel بهتر بیان شده است را به عنوان یک اصل جدید که خود را به انسان امروزى تحمیل مىکند، مطرح کردهاند.
با این همه آنچه به بحث «گفتگوى تمدنها» در ارتباط با فرهنگ، اهمیت مىدهد، لزوم حفظ فرهنگها به عنوان هویتهاى اجتماعى و موانع اصلى بازدارنده جامعه از حرکت به سوى ساختارزدایى فرهنگى اجتماعى، است که امروز به وسیله فرایند جهانىشدن که در واقع اشاعه شتابزده و قدرتمند یک فرهنگ یا مجموعه فرهنگى با تکیه بر ابزارهاى فناورانه عمدتاً ارتباطى و به صورت یک سویه است، مورد تهدید قرار گرفتهاند. از میان رفتن این هویتها نه تنها هیچ سودى براى انسانیت ندارد، بلکه ضربهاى مهلک به میراث فرهنگى آن وارد مىکند که آن را به شدت فقر زده خواهد کرد. از این دریچه دید، گفتگوى تمدنها، مىتواند خدمتى بزرگ به انسانیت بکند و در واقع بازگشتى باشد به فرایندى طبیعى در رابطه میان تمدنها و فرهنگها که اصل در آن بر تبادل و نه تحمیل یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر با قصدِ از میان بردن آن بوده است.
گفتگو
سومین مفهوم کلیدى در گفتگوى تمدنها، بحث گفتوگوست. زمانى که از گفتگو سخن به میان مىآید، دو محور اساسى مطرح مىشود. نخست تفکیک یک رفتار از رفتارهاى دیگر: گفتگو نوعى تبادل اندیشه است که اصل در آن بر گذار اندیشهها از یک دستگاه نمادین یا زبان است. این دستگاه نمادین عمدتاً بر واژگان و درک متقابل آنها به صورت شنیدارى یا نوشتارى، و همچنین بر گروهى از رفتارها و حرکات نمادین و معنادار استوار است، اما در معناى متعارف این دستگاه، خشونت به مفهوم اعمال زور فیزیکى براى تحمیل اراده یک فرد یا گروه به فرد یا گروه دیگر را برنمىتابد. از این رو، گفتگو ذاتاً در مقابل و در تضاد با خشونت قرار دارد. جایى که گفتگو آغاز مىشود، قاعدتاً باید خشونت متوقف شود. بیهوده نیست که در جنگها و تعارضهاى خشونتآمیز، آتشبسها با آغاز «مذاکرات» همراه هستند و برعکس، شکستِ «مذاکرات» باب برخورد و نبرد را باز مىگشاید. این امر؛ یعنى پرهیز از خشونت که در بطن گفتگو قرار مىگیرد، نخستین نکته و پراهمیتترین نکته نهفته در مفهوم گفتگوى تمدنهاست. پرهیز از خشونت در جهان کنونى و براى کشورهاى در حال توسعه که فشارهایى گوناگون را از لحاظ اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى تحمل مىکنند، صرفاً مسئلهاى اخلاقى – که البته در باورهاى دینى و اخلاقى آنها داراى ریشههاى عمیق است – نیست، بلکه سواى این بعد که اهمیت خودش را دارد، براى این کشورها مفرى حیاتى است که هزینههایى سنگین را از دوششان برمىدارد. خشونت که همه اشکالش از تعارضها و تنشهاى درونى جامعه گرفته تا اشکال سازمان یافتهتر و بیرونى آن نظیر جنگهاى خارجى، امروزه با توجه به پیچیدگى هرچه بیشتر و پیوستگى ناگزیر افراد و اجزاء جوامع انسانى به یکدیگر، چنان پرهزینه است که هر شکلى از آن ضربهاى سخت بر کالبد ناتوان جوامع در حال توسعه وارد مىکند و ضعف آنها را دوچندان مىسازد. کوچکترین تنش منطقهاى، بودجه نظامى این کشورها را به سود کشورهاى صنعتى و به زیان بودجه رفاهى و مورد نیاز مردم آنها به شدت افزایش مىدهد. کوچکترین ناآرامى داخلى، سرمایههاى درونى و مغزهاى متفکر آنها را از کشور فرارى مىدهد و همچون مانعى بزرگ براى جذب سرمایههاى خارجى عمل مىکند.
بنابراین، گریز از اجتناب از خشونت با گفتگو چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى، کمکى بزرگ و مؤثر و شعارى واقعى براى توسعه اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى براى این کشورها به شمار مىآید.
دومین نکته مهم در مفهوم گفتگوى تمدنها، دوگانگى و بلکه چندگانگى طرفهاى این گفتگوست. زمانى که از «گفتگو» سخن مىگوییم خواه ناخواه به نوعى تکثر گرایش یافتهایم و تکثرگرایى عنصر اصلى اندیشه دموکراسى و آزادى است که امروز بیش از هر زمان دیگر براى کشورهاى در حال توسعه ضرورت دارد. در اینجا همچون مورد خشونت باید بر نکتهاى تأکید کنیم. اگر بر ضرورت دموکراسى در این کشورها سخن مىگوییم، این ضرورت را بیشتر از آنچه در نیازهاى ذاتى انسانها بدانیم که این نیز یک واقعیت است که تاریخ معاصر آن را به اثبات رسانده است، بر ضرورت فناورانه براى توسعه این کشورها، تأکید داریم. در واقع پیچیدگى جوامع معاصر و شدت یافتن تقسیم کار اجتماعى در آنها، که به صورت یک امر جهانى درآمده است و از مدتها پیش خود را به تمامى کشورهاى جهان تحمیل کرده است، امروز روابطى کاملاً جدید در این کشورها به وجود آورده است که اصل و اساس آنها محوریت فناورى است که با منطقى مستقل و کمابیش تفکیک شده از اراده انسانها حرکت مىکند. این محوریت سبب شده است که سازوکارهاى توسعه به صورتى اجتنابناپذیر ناچار به تبعیت از منطق فناورانه شوند و این منطق در تحول کنونى خود به ویژه از دهه ۱۹۸۰ به این سو، منطقى دینامیک، تکثرگرا و گریزان از ایدئولوژىهاى غیرفناورانه است و به شدت در برابر این ایدئولوژىهاى مقاومت مىکند و آنها را تا حد نابودى خود به خود پیش مىبرد. البته اگر اینجا از منطق فناورانه سخن مىگوییم، غرض آن نیست که باید این منطق را به همین صورت پذیرفت. برعکس مقاومت در برابر این منطق ممکن و بلکه ضرورى است و این مقاومت در کشورهاى صنعتى نیز آغاز شده است و اندیشه پسامدرن به گونهاى آن را متبلور مىسازد، اما مقاومت تنها با وارد شدن در پارادایم همین منطق ممکن است و نه با توسل به پارادایمهاى پیش صنعتى.
وارد شدن به پارادایم فناورانه نیز امروزه تنها با پذیرش منطق عمومى جامعه صنعتى، که همان منطق دموکراتیک است، ممکن است. از این رو، گفتگو در اینجا در معنى اصل تسامح و بردبارى و پذیرش دیگرى است. چندگانگى و تکثر نه فقط در توسعه سیاسى، بلکه در تمامى عرصههاى زندگى مدرن اصلى اساسى است که بدون آن دینامیسم و انعطافپذیرى جامعه از میان مىرود و به دلیل رکود حاصل شده، جامعه از حرکت باز مىماند و توسعهنیافتگى در آن تشدید مىشود و این خود به منبعى براى تنشزایى بدل مىشود.
پروژه انسانشناختى گفتگوى تمدنها
با توجه به آنچه گفته شد، تدوین برنامه گفتگوى تمدنها قدمى مؤثر در کمک به برنامههاى توسعه کشورهاى در حال توسعه به شمار مىآید. این برنامهها مىتوانند و باید به صورت همزمان در دو بعد مورد توجه قرار گیرند؛ نخست بعد داخلى، و دوم بعد خارجى. منظور از بعد داخلى ترویج اندیشه و تفکر گفتگو و تشویق و تقویت تبادل فرهنگى درون مرزهاى یک جامعه و منظور از بعد خارجى اقدام در همین جهت میان آن جامعه و سایر جوامع است. باید به این نکته توجه داشت که تبادل فرهنگى مىتواند سطوحى بسیار متفاوت داشته باشد. به عنوان مثال، در بعد داخلى، این گفتگو مىتواند شکل گفتگو میان اقشار اجتماعى، گروههاى ایدئولوژیک، ردههاى سنى، جنسى، حرفهاى، و غیره را به خود بگیرد و یا حتى به معنى گرد هم آمدن و تبادل اندیشه میان شخصیتهاى حقوقى و مدیریتى و غیره باشد. همین امر در ارتباط با جامعه یا جوامع بیرونى نیز مطرح است. در اینجا نیز شکل تبادل مىتواند از سطوح نهادینهشده و رسمى تا اشکال غیررسمى و با درجه نهادینگى کم انجام بگیرد. تأثیر و دخالت سازمانهاى غیردولتى NGO در این سطوح مىتواند بیشترین نقش را ایفا کند.
اما آنچه مىتوان به عنوان برنامه هاى اجرایى در نظر گرفت در موارد زیر ممکن به نظر مىرسد: تدوین و تدقیق و ارائه مفاهیم سهگانه تمدن، فرهنگ و گفتگو از طریق ترویج و انتشار فرهنگى شامل مواردى چون تألیف و ترجمه و انتشار کتاب و نشریه، تهیه و ارائه برنامههاى سمعى و بصرى، تهیه و اجراى برنامههاى نمایشى و موسیقى، برگزارى گردهمآیىها و تبادلات فرهنگى در سطوح دانشگاهى و فرهنگى و تدوین و اجراى پژوهشهایى در جهت تغییر کتب درسى و ارائه راهحلهاى اجرایى براى برنامهریزىهاى توسعه اقتصادى اجتماعى و سیاسى.
این مطلب نخستین بار در روزنامه خرداد، ش. ۲۱۵، ۱۵ شهریور ۱۳۷۸ منتشر شده است