پاره‌ای از یک کتاب(۱۴۰): هویت و بی‌هویتی شهری

ناصر فکوهی، تهران، مرکز مطالعات و برنامه‌ریزی شهر تهران، 1399، وزیری، 304 صفحه


مسئله شکل‌گیری حاشیه‌ها (سکونتگاه‌های غیررسمی) تحت تأثیر چه عواملی در ایران شکل گرفت و از چه دوره‌ای رشد یافت؟ آیا ایرآن‌هم ازنظر شکل‌گیری حاشیه‌ها، شرایطی مشابه سایر کشورها را تجربه می‌کند؟
حاشیه‌نشینی شهری، پدیده‌ای خاص ایران نیست، ازلحاظ تاریخی با شروع انقلاب صنعتی در کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم که با فقر روستاها همراه بود، جمعیت‌های روستایی روانه شهرها شدند و چون در شهر نمی‌توانستند مسکنی بیابند در حاشیه‌های شهرهای بزرگ برای خود مسکنی اغلب بسیار نامناسب و با کم‌ترین امکانات می‌ساختند و در آن ساکن می‌شدند. بدین ترتیب بود که کمربندهای فقیری در اطراف شهرها به وجود آمد. برخی از این کمربندها بعدها به شهرهای کارگر نشینی تبدیل شد که اثرات آن هنوز در کشورهایی مثل فرانسه و شهر پاریس باقی است. ما همین فرایند را، تقریباً با همین دلایل، پس از جنگ جهانی دوم به علت رشد صنعتی شدن و تخریب ساختارهای سنتی تولید و توزیع و زیستگاه‌های سنتی در کشورهای درحال‌توسعه شاهد بوده‌ایم. این فرایند است که اغلب «شهر جهان‌سومی» نامیده شده است: شهری عموماً آلوده، پرجمعیت، با امکانات بسیار کم و آکنده از آسیب‌های اجتماعی و خشونت که باید آن را میراث مستقیم فرایند استعماری دانست. در کشور ما، این فرایند از دهه ۱۳۳۰ و با افزایش درآمد نفتی آغاز شد و پس از انقلاب و از دوره پایان جنگ تحمیلی شدت بیش‌تری گرفت.
ازلحاظ حاشیه‌نشینی، ایران به‌رغم شباهت با سایر حاشیه‌نشینی‌های شهری در کشورهای درحال‌توسعه، تفاوت عمده‌ای با آن‌ها دارد و آن این است که به دلیل رشد بسیار بالای بافت‌های شهری به‌صورت افقی، در موارد زیادی حاشیه‌های قبلی در مدتی نسبتاً کوتاه، به جزئی از شهر تبدیل می‌شوند و بنابراین مسائل خاصی در مورد مالکیت زمین‌ها و سازمان‌دهی به آن‌ها در چارچوب زمین‌های شهری درمی‌گیرد. از سوی دیگر در مقایسه با حاشیه‌نشینی‌های کشورهای فقیر نظیر پاکستان، هندوستان و آمریکای لاتین، وضعیت حاشیه‌نشینی در ایران قابل‌مقایسه نیست و اغلب این حاشیه‌ها از موقعیت‌های بهتری برخوردارند و از امکانات شهری استفاده می‌کنند؛ اما باید توجه داشت که این امر دارای آسیب‌های خود هم هست، بدین معنا که اولاً ایران کشوری به‌شدت ثروتمند است که قاعدتاً نباید در آن با پدیده حاشیه‌نشینی روبرو باشیم و از طرف دیگر، حاشیه‌نشینی موجود هراندازه هم از موقعیت بهتری نسبت به نقاط فقیر شهری در جهان سوم برخوردار باشد، به دلیل تفاوت فاحشی که با نقاط نزدیک شهری در آن‌ها مشاهده می‌شود، پتانسیل بسیار بالایی برای تنش و شورش شهری ایجاد می‌کند. از این لحاظ شاید بتوان گفت که حاشیه‌نشینی در ایران بیش‌تر با حاشیه‌نشینی‌های شهرهای اقماری کشورهای توسعه‌یافته‌ای نظیر فرانسه، آلمان و بریتانیا قابل‌مقایسه است تا با کشورهای جهان‌سومی. البته تمام آنچه گفته شد در دیدگاه‌های کلی است و وقتی به سطح خرد برسیم باید مورد به موردبحث و تحلیل کرد.

به نظر شما چه کسانی بیش‌تر امکان افتادن به دامان حاشیه‌نشینی رادارند؟
حاشیه‌نشینی به معنای اجبار به اقامت و مسکن گزینی در حاشیه شهرها با محرومیت مطلق یا نسبی از مجموعه‌ای از امکانات شهری و سطح پایین‌تری از رفاه و امنیت و سطح بالاتری از تنش و عدم امنیت شهری و خشونت، موقعیتی است که بیش از هرکسی، جمعیت‌های تازه‌وارد به شهر، یعنی مهاجران روستایی یا مهاجران از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ را تهدید می‌کند. این مهاجران معمولاً به دنبال سقوط در وضعیت‌های ورشکستگی و فقر مطلق به این شهرهای بزرگ پناه آورده‌اند و فاقد سرمایه‌های قابل‌توجه هستند و ازاین‌رو تقریباً همیشه یا به گتوها یا جزایر فقر درون‌شهری پناه می‌برند که پیش از آن‌ها دوستان یا اقوامشان در آنجا ساکن شده‌اند و یا به نقاط حاشیه‌ای شهر می‌روند که بتوانند از مسکن ارزان‌تری برخوردار شوند و امیدشان آن است که در اولین فرصت از این وضعیت نجات یابند، درحالی‌که این امر گاه یک یا چند نسل به طول می‌انجامد و گاه هرگز اتفاق نمی‌افتد.
افزون بر این، حاشیه‌نشینی جمعیت‌های درون‌شهری فقیر را نیز تهدید می‌کند: با افزایش قیمت زمین شهری که خود حاصل توسعه و بالا رفتن تراکم درون‌شهری است، بخش‌های کم‌تر توسعه‌یافته از شهر گرایش بدان می‌یابند که به‌گونه‌ای پهنه فقر تبدیل شوند. از این پهنه‌ها با عناوینی چون «گتوهای شهری»، «جزایر فقر»، «بافت‌های فرسوده» و غیره نام‌برده می‌شود. ساکنان این پهنه‌ها همواره با این خطر روبرو هستند که زیر تهدید مسئولان شهر و یا بخش خصوصی از زیستگاه خود اخراج شوند و به بیرون از شهر و نقاط حاشیه‌ای آن، رانده شوند. البته این مسئله که عموماً با بهانه‌هایی همچون «بهبود زیستگاه» و «تفویض مسکن‌های مناسب‌تر» و غیره انجام می‌گیرد، فرایندی شناخته‌شده در شهرهای بزرگ است که در سال‌های اخیر تشدید شده است. این فرایند را باید بخشی از یک حرکت عمومی‌تر نامید که به آن نام «باز اشرافی شدن» داده‌اند یعنی بازگشت و یا استقرار اقشار ثروتمند در مراکز شهری که تا چند دهه پیش مراکز صنعتی را در خود جای‌داده و آلوده بود و به همین دلیل سبب شده بود که گروهی از ثروتمندان شهر را ترک کنند. این بازگشت سبب می‌شود که در کنار استقرار یافتن مراکز شرکت‌های بزرگ و اداره‌های بزرگ دولتی، قیمت‌های زمین شهری به‌شدت افزایش‌یافته و ساکنان محله‌های فقیر یا جزایر فقر تهدید به اخراج از شهر شوند. نمونه‌های بارزی از این قضیه را در کشورهای ثروتمند در چند دهه اخیر برای مثال در پاریس و لندن و در کشورهای درحال‌توسعه ازجمله در تهران دیده‌ایم.

دلایل خروج جمعیت روستایی در سال‌های اخیر و پیوستن آن‌ها به خیل جمعیت حاشیه شهرها را در چه مواردی می‌دانید؟
دلایل در ایران از زمان اصلاحات ارضی، فقر روستایی بوده است. البته این دلیلی عمومی است که در کشورهای توسعه‌یافته در قرون هجده و نوزدهم نیز حاکم بود؛ اما فقر روستایی به دلایل مختلفی ایجاد می‌شود. در کشورهای توسعه‌یافته صنعتی دلیل اصلی فرایندی بود بانام «حصارکشی» که منظور از آن، حصار کشیدن به دور زمین‌های با مالکیت خصوصی بود که از خلال آن بسیاری از زمین‌های عمومی روستاها نیز از دسترس روستاییان خارج‌شده و امکانات زیست برای روستاییان فقیر تقریباً ناممکن شد و فقر ابعادی غیرقابل‌تحمل برای آن‌ها پیدا کرد و بنابراین همه آن‌ها را روانه شهرها کرد. در ایران مسئله با اصلاحات ارضی و تکه‌تکه کردن زمین به واحدهای بسیار کوچک آغاز شد و چنین شرایطی با ساختار کشاورزی در ایران در تضاد قرار داشت و به ورشکستگی کشاورزان خرده‌پا و کوچ آن‌ها به شهرها منجر می‌شد؛ اما در کنار این مسئله، جذابیت‌های شهری نیز نقشی اساسی داشتند. بدین معنا که شهرها با ورود عناصر مدرنیته درونشان، نه‌فقط می‌توانستند امکانات بسیار بیش‌تری برای رفاه و اوقات فراغت به مردم بدهند، بلکه با تمرکز ثروت در خود سبب می‌شدند تعداد مشاغل «انگلی» و غیر تولیدی ولو شکننده و غیرمستمر زیاد شوند؛ بنابراین انتخاب چندان سخت نبود، مسئله بر سر آن بود که روستانشین‌ها در روستاهایی رو به ویرانی از فقر و بدون هیچ جذبه‌ای باقی بمانند و یا روانه شهری پرزرق‌وبرق شوند و شانس خود را در آنجا بیازمایند، شهرهایی که در آن‌ها آن‌قدر افراد ثروتمند زندگی می‌کردند که با خدمتگزاری به ایشان می‌توانستند حداقل درآمدی بیش‌تر از روستای خود داشته باشند و درعین‌حال از برخی از مزایای رفاه شهری نیز برخوردار شوند.
در ابتدای انقلاب جهاد سازندگی تلاش کرد که به‌گونه‌ای «توسعه روستایی» دامن بزند و با آباد کردن روستاها از مهاجرت روستاییان به شهرها جلوگیری کند؛ اما این تلاش‌ها هرچند تا مدتی و بیش‌تر تا اواخر جنگ تا حدی مؤثر بودند، تأثیر خود را بعدازاین زمان از دست دادند؛ زیرا ازیک‌طرف بودجه لازم برای تداوم بخشیدن به ساخت‌وسازهای روستایی وجود نداشت و ثانیاً، رشد شهرها به دلیل ثروت بسیار وسیع نفتی به حدی بود که اغلب روستاها را درون خود می‌گرفتند و به بخشی حاشیه‌ای از خود تبدیل می‌کردند. روستاهایی هم که فاصله زیادی با شهرها داشتند، به دلیل ورود به منطق شدیداٌ لیبرالیستی، برای سرمایه‌گذاری فاقد ارزش به‌حساب می‌آمدند و درنتیجه رو به ویرانی می‌رفتند. از طرف دیگر سوداگری بر زمین از نیمه دهه ۱۹۷۰ و ابتدای دهه ۱۹۸۰ به حدی بالا گرفت که خریدوفروش زمین‌های روستایی و حرکت شهرنشینان برای استقرار و اقامت در روستاها و ویلاهای شخصی‌شان آغاز شد. بدین ترتیب ما با پهنه‌هایی چون بسیاری از زمین‌های شمال کشور و مناطقی چون کلاردشت و لواسانات روبرو شدیم که شهرنشینان جای روستاییان را گرفتند و آن‌ها چاره‌ای نداشتند جز آن‌که روانه شهرها و حاشیه‌های فقرزده آن‌ها شوند؛ به‌جز گروه اندکی از روستاییان که با فروش زمین‌هایشان به درآمدهای خوبی رسیدند و روانه شهرها در مناطق بهترشان شدند.