پاره‌ای از یک کتاب(۱۳۷): خسرو سینایی به روایت ناصر فکوهی

تهران، انتشارات گهگاه، 1402، رقعی، 222 صفحه

+ آن زمان آقای «تهامی نژاد» در تلویزیون بود؟

-ایشان بعدها آمدند در تلویزیون و بیشتر هم روی کارهای تحقیقی کار می‌کردند. جزو فیلمسازانی نبودند در آن زمان که به عنوان یک فیلمساز مؤلف مطرح باشند. آن زمان که من به «فرهنگ و هنر» رفتم تنها جایی بود که من می‌شناختم – چون «طیاب» که عرض کردم دوستم بود و در فیلمش بازی کرده بودم، دو، سالی زودتر به ایران برگشته بود و آنجا بود- و یک سال تابستان قبل از این که فارغ التحصیل شوم آمدم به ایران و او داشت فیلمی می‌ساخت به اسم «کران تا کران» که من به عنوان دستیار و شاهد – این که ببینم در ایران چگونه می‌شود کار کرد- با او سفر کردم در شهرهای مختلف و «هوشنگ بهارلو» فیلمبردار ایشان بود. به این ترتیب من «طّیاب» را می‌شناختم و می‌دانستم که «فرهنگ و هنر» جایی است که می‌شود کار کرد. همان سالی که سال قبلش به ایران آمده بودم، «شیردل» تازه از ایتالیا آمده بود و همان سال‎ها بود که «هژیر داریوش» فعال بود و همه اینها در «فرهنگ و هنر» بودند و «احمد فاروقی» که قبلأ آمده بود. در آن زمان حقوق خوبی بود و اواخر سال ۱۳۴۶ با ماهی ۴۰۰۰ تومان در «فرهنگ و هنر» استخدام شدم. اما چگونگی استخدام من که بسیار برخورنده بود این گونه بود که به مدیر کل «فرهنگ و هنر» که آقایی به اسم «دکتر حشمتی» بود مدارکم را نشان دادم و گفتم که من شاگرد اول شده‌ام در کارگردانی و فیلم نامه نویسی و… و او گفت اینها همه به جای خود برای ما یک فیلم بساز ببینیم چه کار می‌کنی. گفتم خب چه می‌خواهید بسازم؟ گفت برو سر همین پله‌ها بایست و از همین به سر کار آمدن کارمندان به اداره یک فیلم ۵ دقیقه‌ای بساز. این برایم خیلی برخورنده بود که بعد از آن سابقه‌ی کاری و تحصیلی بروم سر پله و از کارمندان فیلم بگیرم. گفتم اگر اجازه دهید من خودم فکر می‌کنم و یک سوژه در حد ۷،۸ دقیقه‌ای می‌سازم. قبول کرد. آن زمان این کار لحاف دوزی –پنبه زنی- که راه می‌افتادند در خیابان و با آن کمان‌شان و اینها، هنوز در تهران بود و این به نظرم رسید و پیشنهاد دادم و گفتند بساز که همان موقع ساختم و هنوز که هنوز است گرفتارش هستم – خیلی‌ها آن را هنوز بسیار دوست دارند- فیلمی بود ۸ دقیقه‌ای به اسم «آوایی که عتیقه می‌شود» که در واقع نشان می‌داد که با شکل گرفتن تکنولوژی و اینها، این صدا دارد عتیقه می‌شود. نمی‌دانم از شانس خوبم بود یا بدم که این مهر مستندساز را به من زدند. با مستند هیچ مشکلی ندارم و خیلی هم مستندِ خوب را دوست دارم اما از این ماجرا سوءاستفاده شده و برای این که نمی‌توانستند بگویند در سینمای بیرون اصلأ فیلم ساختن بلد نیستند به ما مستند ساز می‌گفتند. عرض کردم با مستند سازی مشکلی نداشتم اما این که این عنوان محدودیت ساز شود و نتوانم وارد سینمای بیرون شوم برای من سنگین بود. که هنوز هم عواقب‌اش را بعد از حدود ۴۷، ۴۸ سال دارم حس می‌کنم. بعد از «آوایی که عتیقه می‌شود» یک فیلمی بود به اسم «۲۵ سال هنر ایران» که یک نمایشگاهی بود در موزه‌ی ایران باستان –ساختمان کناری‌اش- و آثار هنرمندان مختلف از سنتی و مدرن در آنجا بود. فکر می‌کنم که اولین فیلمی است که با تکنیکی که این اواخر مد شده است که هرکس حرفی بزند و کات کنند به هم ساخته شد که من به آن شکل هنرمندان مختلف را در مقابل هم گذاشته بودم. هنرمندانی که اگر امروز آن فیلم –که متأسفانه گم شد- وجود داشت ۸۰ درصدشان نبودند و ۲۰ درصد باقی که بودند پیرمردان خیلی جاافتاده‌ای هستند. در آن فیلم استاد «فرشچیان» -که خوشبختانه امروز هست-، مرحوم«بهادری» -که طراح قالی بسیار هنرمندی بود- جوانی آقای «نامی» و جوانی آقای «محجوبی»، خانم «معصومه سیحون» هست و دیگران.

+ فیلم چگونه گم شد؟

-خدمتتان خواهم گفت که چگونه گم شد. در فیلم من این جملات را در مقابل هم طوری گذاشتم بودم که خیلی تضاد وجود داشت. و این تضاد واقعأ وجود داشت. و تنها جمله‌ای که از آن یادم هست این است که مرحوم «معصومه سیحون» گفت من که نمی‌توانم به دلیل این که ایرانی هستم هر روز آبگوشت بخورم. شاید دلم بخواهد که یک روز استیک بخورم. و این حرف ایشان بود که کات شده بود به یک هنرمند سنتی که جواب ایشان را می‌داد. فیلم ۳۵ میلیمتری بود و موزیک‌اش را برای اولین بار خودم نوشتم و نوازنده‌های خوبی هم در آن بود که مثلأ اقای «علی رهبری» که الان رهبر ارکستر بزرگی است و در آن زمان یا تازه هنرستان موسیقی را تمام کرده بود یا هنوز در هنرستان موسیقی بود و یکی از سازهایی که یادم نیست چه بود را می‌زد. از این نظر دلم می‌سوزد بابت گم شدن فیلم که نوازنده‌ها هم نوازنده‌های خوبی بودند. استاد «اسماعیلی» بود –برای ضرب- و بعدها هم در چند فیلم با من بود، آقای «بدیعی» بود. اما این که چه اتفاقی افتاد که فیلم گم شد. آقای «پهلبد» آدم با فرهنگ، فهمیده، هنرشناس تا حد زیاد اما بسیار محتاطی بود. این خصلت محتاط بودن‌اش را من ‌نمی‌توانم بگویم خوب بود یا بد بود فقط می‌توانم بگویم محتاط بود. فیلم را که دید گفت «سینایی» فیلم خیلی جالبی است اما اگر این الان بیرون بیاید و پخش شود همه‌ی هنرمندان می‌ریزند سرِ «فرهنگ و هنر» دعوا و مرافعه و جنجال راه می‌افتد. به همین دلیل این فیلم برود به لابراتوار برای «قطع نگاتیو»، آماده باشد هر زمان که مناسب شد کپی کشیده شود و پخش شود. آن فیلم رفت به لابراتوار برای «قطع نگاتیو» و تا امروز کسی نمی‌داند کجاست. و من بسیار غصه می‌خورم نه برای فیلم، چون آن هم یک فیلم بود اما برای این که یک سند تاریخی بود به اسم «۲۵ سال هنر ایران» که نابود شد. اگر کسی نگاتیو آن فیلم را پیدا بکند و در بیاد یک سند تاریخی است که بسیاری از هنرمندان ما یا نیستند یا اگر باشند خیلی سالخورده هستند در آن فیلم در سن جوانی‌شان هستند. بعد از آن فیلم به من پیشنهاد شد درباره‌ی «مدرسه ناشنوایان باغچه‌بان» که آن زمان در میدان کلانتری «یوسف آباد» بود، فیلمی بسازم. موضوع سختی بود.

+ آن فیلم که اسمش «آن سوی هیاهو» بود؟

-بله.