پاره‌ای از یک کتاب(۱۳۵): درسی درباره درس

پیربوردیو، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر نی،چاپ چهارم،1403 ، رقعی، 130 صفحه

[قاعدتا باید در اینجا] می توانستیم درس خود را (ولو درسی برای افتتاح یک کرسی) ارائه می کردیم بی آنکه از خود بپرسیم: به چه حقی چنین چیزی را از ما خواسته اند؟ اما برای آنکه چنین پرسشی را از ذهنمان دور کنیم، نهاد کلژ دو فرانس و در کنار آن، اضطراب ناشی از تصمیم های خودسرانه ای که ممکن است فرد را در آغاز کار قربانی کنند، حضور دارند: درس افتتاحیه، خود یک منسک تفویض اختیار و مسئولیت است، کنش آغازینی که به صورتی نمادین، عمل انتقال نمایندگی را به انجام می رساند، کنشی که در انتهایش، استاد جدید از سخن گفتن با اقتدار برخوردار و سخنانش به گفتمانی مشروعیت یافته بدل می شوند که از زبان فردی محق به سخن گفتن بیان می شوند. کارایی ِحقیقتا جادویی این منسک، بر مبادله ای خاموش و ناپیدا استوار است که از یک سو میان استاد نورسیده، که به سخن گفتن عمومی فرا خوانده شده ، و از سوی دیگر دانشمندانی که شخصا در اینجا حضور یافته اند تا به این سخنان گوش بسپارند( به عبارت دیگر آن سخنان را بپذیرند) انجام می گیرد؛ و این پذیرش دانشمندان است که بدل یه پذیرشی جهانشمول می شود و سخنان استاد جدید را به معنی واقعی کلمه به یک سخنرانی استادانه تبدیل می کند. اما بیائیم بازی درس افتتاحیه درباره درس افتتاحیه را بیش از این به پیش نرانیم: جامعه شناسی- علم نهاد و رابطه – خوشبختانه یا بدبختانه، در این نهاد، نوعی فاصله گذار ناپذیر را ایجاب و تولید می کند که گاه تحمل ناشدنی است؛ فاصله ای نه فقط در این نهاد، بلکه همچنین برای خود ما زیرا موقعیت معصومیتی را که می توانستیم بر آن تکیه زنیم و با خوشبختی به انتظارات این نهاد پاسخ مثبت دهیم، از ما سلب می کند.

درس درباره درس، گفتمانی که اندیشیدن بر خویش را در خود عمل گفتمان انجام می دهد، چه به مثابه تمثیل و چه به مثابه پارادایم، می توانست لااقل این حسن را در بر داشته باشد که یکی از اساسی ترین ویژگی های جامعه شناسی را، به گونه ای که ما درک می کنیم، به یادمان بیاورد: تمام گزاره هایی که این علم پیش می نهد، می توانند و باید بر موضوعی که علم را می سازد، کاربرد پذیر باشند. و زمانی که جامعه شناسی نمی تواند این فاصله عینی سازنده(objectivante)، و بنابراین انتقادی، را ایجاد کند، به منتقدان خود، به کسانی میدان می دهد که در آن نوعی مفتش تروریست و آماده انجام هر عملی برای اجرای نظارتی نمادین می بینند. نمی توان درون جامعه شناسی راه یافت بی آنکه ابتدا خود را از بند تبعیت ها و  پیوند هایی که ما را به گروه های مختلف متصل کرده اند، رها ساخت؛ بی آنکه باورهایی را که به این تعلق ها دامن زده اند را نفی کرد؛ بی آنکه تمام بندهایمان به هر جایی و هر تباری را به دور انداخت. جامعه شناسی از آنچه ما «مردم» می نامیم، ریشه گرفته و به آنچه ما، «نحبگان» نام می دهیم، رسیده است، و بدین ترتیب نمی تواند به روشن بینی که در هر نوع از جا به جایی اجتماعی وجود دارد، دست یابد، مگر آنکه از یک سو بازنمود عامه گرایانه(پوپولیستی) مردم را (که تنها می تواند سازندگان آن را گول بزند) و از سوی دیگر بازنمود نخبه گرایانه نخبگان را (که صرفا می تواند کسانی را که خود را نخبه می دانند و کسانی که نخبه نیستند را گول بزند) کنار گذاشته و محکوم کند.

اینکه موقعیت اجتماعی دانشمند را مانع و سدی غیر قابل عبور برای ساختن یک جامعه شناسی علمی بدانیم، از آنجا ناشی می شود که فراموش می کنیم جامعه شناسی می تواند ابزارهایی به ما بدهد که به جنگ جبرگرایی های اجتماعی حتی در علمی که آنها را به روز می کند و بنابراین با وجدان خود انطباقشان می دهد، برویم. جامعه شناسیِ ِجامعه شناسی است که به ما امکان می دهد با در اختیار گرفتن دستاوردهای علمی  ای که تاکنون کسب شده اند، علیه [نوعی از ] علم دست به بسیج بزنیم، و این ابزاری ناگزیر در روش شناختی است: ما می توانیم همان اندازه علیه آنچه آموخته ایم، علم تولید کنیم – به خصوص در جامعه شناسی- که با آنچه آموخته ایم. و تنها تاریخ است که می تواند ما را از بند تاریخ رها کند. بدین ترتیب است که تاریخ اجتماعی علوم اجتماعی، به شرط آنکه خود را به مثابه یک علم ناخودآگاه درک کند، در سنت بزرگ شناخت شناسی تاریخی که ژرژ کانگیلم(Georges Canguilhem) و میشل فوکو آن را ترسیم کرده اند، یکی از قدرتمندترین ابزارهایی است که ما در دست داریم تا بتوانیم خود را از چنگ تاریخ رها کنیم، یعنی از چنگ سلطه «گذشته» ای بدون کالبد که در «حال» تداوم می یابد و یا از چنگ «حال»ی که همچون مدهای رایج روشنفکری، در لحظه ظهورش دیگر از مد افتاده است. اگر جامعه شناسی نظام آموزش و جهان روشنفکری به نظر من اساسی می آیند، دلیلش آن است که این جامعه شناسی  به ما در شناخت سوژه شناخت نیز کمک می کند و برای این کار بیشتر از تمام تحلیل های بازتابنده (reflexive) به ما امکان ورود مستقیم به مقولات اندیشه اندیشیده نشده ای را می دهد که [نه فقط] محدوده های آنچه می تواند اندیشیده شود را تعیین می کند [بلکه خود] از پیش، [مفهوم]اندیشه را نیز معین می کند: کافی است در این مورد به جهان پیش داوری ها، سانسور ها و به نقصان هایی بیندیشیم که هر نوع آموزش و پرورشی موفق می شود آنها را برغم مخالفت همه، به همگان بپذیراند و حتی این نکته را نیز به فراموشی بسپارد که اشرافیتی حقیر در حلقه ای جادویی مدارس نخبگان و برگزیدگان خویش را محصور کرده است.