پایان دیکتاتورى‌‏ها، آغاز دزدسالارى‏‌ها

ناصر فکوهی

یازده سپتامبر، تنها یادآور حمله تروریستى معروف در نیویورک نیست، بلکه دقیقاً سالگرد روزى در سى سال پیش از آن نیز هست: کودتاى شیلى و دیکتاتورى نظامیان (۱۹۷۳ – ۱۹۹۸) که بیلان رسمى آن بیش از ۳۰۰۰ کشته و ناپدید شده و ۳۵۰۰۰ نفر شکنجه‌دیده بوده است. این کودتا که با هدایت سیاسى امریکا، به هزینه شرکت‏‌هاى چندملیتى و با پشتوانه نظرى مکتب اقتصادى راست شیکاگو (میلتون فریدمن) به انجام رسید، آغازگر دوران سیاهى در اکثر نقاط جهان بود که اثرات کوتاه‏‌مدت آن – حکومت‏‌هاى خونین و جنگ‏‌هاى منطقه‏‌اى و کشتارهاى هزاران هزار نفرى – و اثرات درازمدت آن – تروریسم بین‏‌المللى و نظامى‏‌شدن جهان – تا امروز آرامش و ثبات را از جهان سلب کرده است.
با این وصف، تقریباً در همه جهان از نیمه دهه ۱۹۸۰، رژیم‏‌هاى دیکتاتورى و توتالیتر شروع به سقوط کردند. اگر تنها امریکاى لاتین را به‏‌ عنوان یک مثال درنظر بگیریم، فرایند دموکراتیزه شدن قاره به‏ سرعت به جریان درآمد و هم‏ اکنون محاکماتى بى‏‌شمار در کشورهاى مختلف، آن دیکتاتورهاى پیشین را هدف قرار داده‏‌اند: در شیلى آگوستو پینوشه چندین بار به پاى محاکمه کشیده شده است؛ در برزیل از سال ۲۰۰۵، فهرست جنایات و قربانیان دوره دیکتاتورى (۱۹۶۱ – ۱۹۹۸) در حال انتشار است؛ در پاراگوئه دیکتاتور پیشین، آلفردو ستروسنر (۱۹۵۴ – ۱۹۹۱) موضوع تعقیب قضایى است. همین وضعیت درباره چندین دیکتاتور در دوره ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۵ در اروگوئه در جریان است – خوزه ماریا بوردابرى، خورخه پاشکو آرکو، نلسون رودریگز. آرژانتین تنها کشورى است که رسماً قوانین عفو دیکتاتورها را لغو کرده و براى دوره دیکتاتورى ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۲، تاکنون بیش از ۱۲۰ نفر را دستگیر و متهم و دیکتاتورهاى اصلى را؛ یعنى خورخه ویدلا و امیلیو ماسه‏‌را را هدف گرفته است. در بولیوى گارسیا مزا و لویس آرسه گومز دیکتاتورهاى نظامى پیشین در دوره ۱۹۶۹ تا ۱۹۸۱ سرانجام به سى سال زندان محکوم شدند. همین وضع در مکزیک علیه رئیس‏‌جمهور پیشین لویس اچه‏‌وریا – براى کشتار دانشجویان در سال‏‌هاى ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۶ – و در گواتمالا علیه دیکتاتور پیشین افراین ریوس مونت (۱۹۸۲ – ۱۹۸۳) وجود دارد. در سایر نقاط جهان نیز از عراق و صدام حسین (۱۹۷۹ – ۲۰۰۳) گرفته، تا سلوبودان میلوسویچ‌ یوگسلاوى (۱۹۸۹ – ۲۰۰۱) و خیو سامپان، از رهبران اصلى دیکتاتورى خمرهاى سرخ در کامبوج (۱۹۷۶ – ۱۹۷۹) در همه جا محاکماتى بى‏‌شمار در حال آماده‏‌سازى یا اجرا هستندو یا به پایان رسیده‌اند. البته شاید بسیارى از این پیگردها هرگز به نتیجه نرسند – هنوز کشتارها به‏ صورتى آرام در چندین کشور امریکاى مرکزى و جنوبى ادامه دارند – اما مهم روشن شدن و به پایان رسیدن عصرى است که باید آن را عصر دیکتاتورى‏‌ها و نظام‏‌هاى توتالیتر نامید.
دلایل این فروپاشى عمومى چنین نظام‏‌هایى متعدد و بسیار پیچیده هستند و بى‏‌شک دینامیسم و جنبش‏‌هاى اجتماعى را باید از مهم‏‌ترین آن‏‌ها دانست. اما اگر بر جنبه اقتصادى موضوع نیز دقیق شویم، به‏ سرعت درمى‏‌یابیم که این رژیم‏‌ها به‏ سرعت ناچار مى‏‌شدند بیش‏ترین میزان از منابع داخلى و خارجى خود را در محورهاى پلیسى و امنیتى هزینه کنند و به‏ صورتى روزافزون نیز این هزینه‏‌ها را افزایش دهند تا بتوانند توازن شکننده درونى خود را حفظ کنند. درعین‏‌حال این رژیم‏‌ها هیچ مکان و فضایى را براى تجارت و روابط اقتصادى آزاد باز نمى‏‌گذاشتند و منشأ فسادهاى گسترده در دستگاه‏‌هاى دولتى مى‏‌شدند که به‏ تدریج اما به‏ صورتى قطعى کل نظام‏‌هاى اقتصادى را از کار مى‏‌انداختند و درنهایت یک کالبد سنگین دولتى، اما بدون کفایت و غیرکارا باقى مى‏‌گذاشتند که با امواجى هرچه بزرگ‏تر و سنگین‏‌تر از مخالفت‏‌هاى عمومى درونى و برونى (در افکار عمومى جهان) روبه‏‌رو بودند. بنابراین، نتیجه منطقى، تز جدید دفاع از دموکراتیزه شدن و قانون‏‌گرایى در جهان بود که امروز در تمامى گفتمان‏‌هاى قدرت‏‌هاى بزرگِ توسعه‏‌یافته با آن سروکار داریم.
گفتمان مزبور تلاش مى‏‌کند به‏ زحمت بسیار زیاد خود را با رفتارهایى کاملاً معکوس نظیر نظامى کردن کامل جهان، به راه انداختن هرچه بیش‏تر جنگ‏‌هاى منطقه‏‌اى، اشغال کامل کشورهایى نظیر افغانستان و عراق، کاهش آزادى‏‌هاى دموکراتیک در کشورهاى توسعه‏‌یافته به بهاى مبارزه با تروریسم و … سازش دهد. اما این گفتمان درعین‏‌حال با یک مشکل بزرگ ساختارى نیز روبه‏‌روست. این مشکل آن است که از میان رفتن دیکتاتورى‏‌ها در اکثریت قریب به اتفاق موارد نه با برپایى دموکراسى‏‌هایى حتى شکننده که با نوعى جدید از رژیم سیاسى همراه شده است که هنوز بر سر نامگذارى بر آن توافق کاملى وجود ندارد: برخى از صاحب‏نظران به این رژیم‏ها پاتریمونیالیست یا نوپاتریمونیالیست نام مى‏‌دهند، برخى آن‏ها را اشکالى جدید از رژیم‏‌هاى سلطانى مى‏‌شمارند، برخى دیگر از دموکراسى‏‌هاى سست نام مى‏‌برند و گاه نیز نامى ساده‏‌تر و شاید گویاتر بر آن‏‌ها گذاشته شده است و آن دزد سالارى است.
در واقع بسیارى از این رژیم‏‌ها امروز دیگر چندان خود را درگیر مسائل، ارزش‏‌ها، و باورهاى ایدئولوژیک نمى‏‌کنند و محور گفتمانى خود را پراگماتیسم اعلام مى‏‌کنند. اما این پراگماتیسم به‏ گونه‏‌اى کاملاً جدید در فرایند جهانى‏‌شدن نولیبرالى تعبیر و تفسیر مى‏‌شود. تشریح و بیان ساختار این نوع از نظام‏‌ها در نظام جهانى کنونى نیاز به مباحث بسیار زیادى دارد اما به اختصار مى‏‌توان آن‏‌ها را این‏‌گونه توصیف کرد: در سطح داخلى ما عموماً با گروهى از مافیاهاى گوناگون سروکار داریم که بنابر مورد و منابع هر کشور تلاش دارند خود را در بهترین موقعیت استقرار دهند و منافع آن بخش را براى خود تضمین کنند. این گروه‏‌ها عموماً با یکدیگر وارد ائتلاف‏‌هاى شکننده کوتاه یا میان‏‌مدت مى‏‌شوند که اساس آن‏‌ها باز هم نه مسائل ایدئولوژیک که مسائل اقتصادى و جابه‏‌جایى محورهاى سود است. این گروه‏‌ها دولت و دستگاه‏‌هاى مختلف آن را در اختیار خود مى‏‌گیرند و آن را از درون خالى و به یک کالبد آسیب‏‌پذیر بدل مى‏‌کنند که طبعاً از این لحاظ کل نظام را بسیار شکننده و ضربه‏‌پذیر مى‏‌کنند. این مجموعه طبعاً در قالب یک دولت ملى، اما همچنین به‏ صورت خاص‏‌تر از خلال شبکه‏‌هاى نیمه‏‌دولتى و نیمه‏‌خصوصى و یا حتى کاملاً خصوصى خود – که در آن‏‌ها نیز مرزها کاملاً مبهم و دینامیک هستند – با چندین مجموعه دیگر در نظام جهانى در ارتباط است و با آن‏ها تداخل‏‌هاى کارکردى، حقیقى، و حقوقى دارد: نخست با سایر دولت‏‌هاى ملى جهان سومى که کمابیش همین وضعیت را دارند اما بر اساس موقعیت‏‌هاى ژئوپلیتیک، منابع داخلى، و اتحادهاى استراتژیک برونى اشکال بسیار متفاوت و بى‏‌پایان دیگرى از توزیع و چینش‏‌هاى مافیایى را عرضه مى‏‌کنند؛ دوم، با دولت‏‌هاى ملى توسعه‏‌یافته که با وجود آن‏که میزان نفوذهاى مافیایى و اقتصاد غیررسمى در آن‏‌ها کم‏تر است، اما از چنین نفوذهایى مبرا نیستند و به‏ ویژه بر اساس استراتژى‏‌هایى کاملاً سودجویانه – دست‏‌کم با در نظر گرفتن منافع ملى خود و تاکتیک‏‌هاى انتخاباتی‌شان – عمل مى‏‌کنند، ولى چندان علاقه یا دغدغه‏‌اى نسبت به سرنوشت مردمان کشورهاى جهان سومى ندارند و دفاع از این سرنوشت برایشان اغلب شکل ابزارگونه دارد؛ سوم، شرکت‏‌هاى چندملیتى که رفتارها، استراتژى‏‌ها، و تاکتیک‏‌هایى کاملاً سودجویانه و درعین‏‌حال بسیار گستاخانه و تهاجمى دارند و مى‏‌توان آن‏‌ها را با موقعیت سرمایه‏‌دارى اروپایى قرن نوزدهمى مقایسه کرد. این شرکت‏‌ها در عین آن‏که ظاهراً شکل رسمى دارند، درحقیقت به‏ دلیل موقعیت‏‌هاى حقوقى پیچیده خود همواره در مرز بین حوزه رسمى و قانونى و حوزه کاملاً غیررسمى و غیرقانونى قرار مى‏‌گیرند و این دو حوزه را به‏ طور کامل در یکدیگر تداخل مى‏‌دهند و سرانجام؛ چهارم، حوزه گسترده مافیاى بین‏‌المللى؛ یعنى اقتصاد غیررسمى در معناى عام و اقتصاد جنایتکارانه در معناى خاص آن. این چهار حوزه با نظام‏‌هاى دزدسالار در روابطى کاملاً پیچیده و دینامیک قرار مى‏‌گیرند که تحلیل آن‏‌ها بسیار سخت است و ما تنها با پیامدهاى ناگوار آن براى مردمان جهان سروکار داریم.
با وجود این، نباید تصور کرد که هیچ نوع مقابله‏‌اى با این وضعیت ممکن نیست. وجود شبکه سازمان‏‌هاى غیردولتى و ابتکارهاى فردى و جمعى گسترده‏‌اى که آن‏‌ها را نیز مى‏‌توان با کمک فرایند جهانى‏‌شدن به‏ دست آورد، امکان این مبارزه را فراهم مى‏‌کند.

پیام بگذارید