پارهای از یک کتاب (۱۲۳): درباره اسطورهشناسی به مثابه نقد ادبی
درباره اسطورهشناسی به مثابه نقد ادبی، ناصر فکوهی و جبار رحمانی، انتشارات انسانشناسی، ۱۴۰۲
در آرزوی جاودانگی
پیشکش به استاد زندهیاد جلال ستاری / ابوالقاسم اسماعیلپور مطلق
در میان شخصیتهای پُرآوازهای که در آرزوی جاودانگی و رسیدن به اکسیر حیات بودهاند، دو تن از همه برجستهترند: گیلگمش و اسکندرِ افسانهای. جالب این است که هر دو چهرههایی تاریخی بودهاند که یکی در وادی اسطوره به آوازهای جهانی دست یافت و دیگری در پهنۀ افسانه.
در این جُستار، نگارنده به بررسی تطبیقی شخصیت گیلگمشِ اسطورهای و اسکندر افسانهای میپردازد و شالودۀ کار را بر پژوهشی گرانسنگ از زندهیاد جلال ستاری در این موضوع قرار میدهد و ضمن بررسی دیدگاه خاص او در این باره، تحلیل و برآیند ویژۀ خود را نیز مطرح خواهد کرد.
گیلگمش بیگمان شخصیتی تاریخی بود که نامش در فهرست پادشاهان سومر آمده است. او پنجمین پادشاه از شاهان سلسلۀ اِرِخ است و در حدود سالهای ۲۷۰۰ و ۲۵۰۰ پ.م. میزیست. برپایۀ اسناد سومری، سلسلۀ اِرِخ دومین سلسلۀ پس از توفان بزرگ است. بنا به متنهای خاور نزدیک باستان، نخستین متن سومری گیلگمش و آگگا خوانده شده است. مضمون اصلی این اولین متن باستانی، «بازتاب درگیریهایی است که میان دولت-شهرهای اولیۀ سومری بر سر قدرت در جریان بود. این متن داستان کشمکش میان پادشاهی به نام گیلگمش از اِرِخ، و آگگا آخرین پادشاه سلسلۀ کیش-که نخستین سلسلۀ بعد از توفان است- را در بر دارد» (هوک، ۱۳۶۶: ۴۷).
گیلگمش به عنوان پادشاهی تاریخی، شخصیتی خودکامه و آزارگر داشت و همین وجه شخصیتیاش در اسطوره نیز بازتاب یافته است. متن دیگری در متنهای خاور نزدیک باستان با نام گیلگمش و سرزمین زندگان آمده که آشکارا دربردارندۀ عناصر و درونمایههای اساطیری مربوط به گیلگمش است؛ متنی که پایۀ سرایشِ حماسه یا پهلواننامۀ گیلگمش قرار گرفت و درونمایهاش جستو جوی جاودانگی و نامیرایی است.
فرآیند تحول شخصیتی تاریخی به یک شخصیت اساطیری را آشکارا در شخصیت اسکندر نیز میبینیم. از نظر تاریخی اسکندر مقدونی (۳۵۶-۳۲۳ پ.م.) عمر کوتاهی داشت و در سی و سه سالگی که از کشورگشایی هند به ایران بازگشت و تا به میانرودان رفت، در پی بیماری قانقاریا درگذشت. او در هوای بنیانگذاری یک امپراتوری جهانی بود و کردهها و پیروزیهایش تا سدهها در یونان و روم تأثیرگذار بود. از این رو آوازهای جهانگیر یافت. اما همین شخصیت تأثیرگذار تاریخی، طی سدهها به شخصیتی افسانهای بدل گشت و پیش از این که نویسندگان و شاعران ایرانی از او شخصیتی افسانهای رقم زنند که در جست و جوی آب حیات است، نویسندگان و تاریخ-نگاران یونانی و رومی از او روایاتی افسانهوش و ناتاریخی عرضه کردند.
پانصد سال پس از مرگ اسکندر مقدونی، تاریخنگاری به نام آریان نیکومدیایی حماسۀ اسکندر را برپایۀ نوشتههایی از آریستوبول کاساندریایی و بطلمیوس نگاشت؛ نوشتههایی که بعدها از میان رفت. این اثر، تاریخ اسکندر، آناباز، نام دارد که در دهه هشتاد میلادی به فرانسه برگردانده شد. البته کتاب آریان به گونۀ نوشتههای تاریخیِ گذشتگان ماست که از تاریخ، بیشتر داستانپردازی و داستانسرایی را مدّ نظر داشتند و رخدادهای تاریخی و وقایع شگرف افسانهای، فراطبیعی و تخیلی را با هم میآمیختند (ستاری، ۱۳۸۰: ۱۱۲-۱۱۳).
در جُستارِ پیشِ رو، ما به سویههای تاریخی و واقعی گیلگمش و اسکندر نمیپردازیم؛ آنچه برای ما اهمیت دارد، سویۀ اساطیری گیلگمش و سویۀ افسانهای اسکندر است. پس، بهتر آن است که نخست شخصیت اسطورهای گیلگمش را برپایۀ نوشتههای باستانیِ در دسترس بشکافیم و دوم شخصیت افسانهای را برپایۀ نوشتههای نیمهتاریخی و افسانهای ترسیم کنیم؛ آنگاه به بررسی و تحلیل تطبیقی سویههای گوناگون آن دو بپردازیم.
آنچه وجه شخصیتی گیلگمش را ممتاز میکند، طبعا مرگ-اندیشی و کنجکاوی او در مقام یک شاه-پهلوان با شهامتی است که میخواست اسرار مرگ و جاودانگی را دریابد. از این رو، اسطورۀ گیلگمش همیشه زنده است، چون که دغدغۀ خاطر او امروز در عصر پسامدرن نیز دغدغۀ خاطر ما هم هست: معمای ناگشودۀ مرگ و جاودانگی. آشکار است که سرنوشت انسان را مرگ رقم میزند، رازی که گیلگمش نیک بدان آگاهی داشت. تفاوت ما با گیلگمش از یک نظر شاید در این است که او دربارۀ مرگ و نامیرایی سخت کنجکاو است و ما عادی از آن میگذریم و در پرتو سرنوشت پذیرای آنیم.
اما این کنجکاوی، گیلگمش را دلنگران میسازد، از این رو او مشتاقانه در پی یافتن راز جاودانگی میشتابد و سفر پرمخاطرۀ او درونمایهای را پدید آورده که در نگرانی انسان امروز نیز دیده میشود. از این نظر، اسطورۀ گیلگمش خود اسطورهای امروزی، جاودانه و نامیراست، هرچند خود گیلگمش به جاودانگی دست نیافته است. البته زنده بودن و ماندگاری اسطوره گیلگمش، «امری مستثنا نیست، چون درواقع همۀ اسطورههای بزرگ «روزآمد»ند، برخلاف پندار بعضی خاماندیشان که میپندارند عمر اسطورههایی چون اودیپ و پرومته به سر آمده است و کندوکاو در آنها عبث و در حکم غفلت از واقعیات زمانه است» (همان، ۱۳).
اسطورۀ گیلگمش بسی آموزنده است؛ نخست میآموزد که درست است که انسان نامیرا نیست و هرگز نمیتواند همچون خدایان به جاودانگی دست یابد، اما گونهای دیگر از جاودانگی را میتواند به دست آورد و آن این است که هر انسانِ میرا میتواند با ادغام اَعمال ستُرگ و تمدنساز، آوازهای جاودانه و جهانگیر کسب کند و تا روزی که زنده است از زمان به نیکوترین وجه بهره جوید. او این راز نوین جاودانگی را در طول سفری پرمخاطره و دشوار خود کشف و آفتابی کرد. گیلگمش به ما میآموزد که از راه مبارزه با مرگ و ایستادگی و پایداری دربرابر نومیدی و شکست در زندگی میتوان به کردههای شگرف دست زد و جاودانه شد. گیلگمش «پهلوان شگفتی است که کاوش بزرگ او در پی هدفی معنوی، یعنی فراگیری دانش است. پهلوانی دلیر، با ارادهای آهنین، شکیبا و ثابتقدم است که به سرنوشت مقدّر خویش دست مییابد. سرانجام، چون مشقّات بدنیِ بسیاری را تحمل میکند، باید بر نومیدی چیره گردد، بهویژه آن هنگام که درمییابد عمر جاودانی میسّر نیست و به تجربیاتی دست میزند که به زندگی ارزش دهند و روشهایی اتخاذ میکند که نامش را جاودان کنند» (رُزنبرگ، ۱۳۹۶: ۱۲۶-۱۲۷).