چرخه بى‏‌پایان نظم و تنش (بخش دوم)

ناصر فکوهی

امر سیاسى از دیدگاه انسان‏‌شناسى‏
دومین فرایند در هر نظام اجتماعى آن است که این نظام به ایجاد و گردهم‏‌آوردن زیرنظام‏‌هایى گرایش دارد که باید کمابیش با آن و با یکدیگر متناسب باشند. بنابراین، همان نکته‏‌اى که در مورد اجزاى یک نظام کوچک مطرح بود، این‏جا درباره اجزاى یک نظام بزرگ هم مطرح است. با این تفاوت که بُعد زمان در این‏جا، به پهنه بُعد تاریخى است و از این‏‌رو هر اندازه پیشینه تاریخى جامعه‏‌اى کهن‏‌تر باشد با انبوهى بزرگ‏تر از زیرنظام‏‌ها مواجه هستیم. اتفاقى که در این‏جا مى‏‌افتد آن است که نظام‏‌هاى اجتماعى باید به ناچار میان زیرنظام‏‌هایى ایجاد تناسب کنند که اغلب به اعصار و نسل‌هایی تاریخى بسیار متفاوت تعلق دارند و حفظ و پایدارى آن‏‌ها در طول زمان لزوماً (و برخلاف تصور داروینیستى) به مفهوم اصلح بودن آن‏‌ها نیست؛ بلکه مى‏‌تواند حاصل پارامترهایى بسیار گوناگون و بسیار مبهم باشد. به هر رو، عدم تجانس میان زیرنظام‏‌ها در این‏جا به‏‌دلیل بُعد تاریخى بیش‏تر شدت مى‏‌گیرد و کنترل آن از سوى نظام اجتماعى بسیار مشکل‏‌تر است. به‏ دلیل این مشخصه در فرایند ایجاد نظم میان نظام و زیرنظام‏‌هاى آن، تمامى نظام‏‌هاى اجتماعى در حالتى «تقریبى» قرار مى‏‌گیرند؛ یعنى نوعى ناپایدارى و حتى «درک‏‌ناپذیرى»، به‏ ویژه از سوى بازیگران اجتماعى که درون آن‏‌ها قرار گرفته‏‌اند. نیاز به فاصله گرفتن تاریخى از پدیده‏‌ها براى درک عمیق واقعیت‏‌هاى اجتماعى، از همین‏‌روست. در این فرایند تقریبى بودن نظام‏‌ها، دو حرکت یا فرایند دیگر نیز ایجاد مى‏‌شود: نخست، حرکت به‏ سوى تکامل یا تنش‏‌زدایى که همان ایجاد نظم است و دیگرى حرکت به‏ سوى اعتراض، تنش‏‌زایى و یا نفى نظم. مثال این مورد ورود دولت مدرن به درون بافت‏‌هاى یک جامعه سنتى است. تضاد میان عناصر تاریخى متضاد به ایجاد عدم تناسب‏‌هاى جزئى منجر مى‏‌شود که مى‏‌توانند تا از کار انداختن کل نظام به پیش روند.
سرانجام سومین فرایند در هر نظام اجتماعى، تبعیت آن از کُنش‏‌ها یا رفتارهاى اجتماعى است. دلیل این تبعیت دقیقاً در همان تقریبى بودن نظام اجتماعى نهفته است و تبعیت نظام به‏طور کلى از سه گونه رفتار یا کُنش اجتماعى انجام مى‏‌گیرد. نخست، کنش‏‌هاى دنباله‏‌روانه یا نوعى انفعال اجتماعى که مى‏‌تواند به انفعال نظام و رکود تاریخى آن منجر شود. دوم، رفتارهاى استراتژیک یا سودجویانه، که به‏ صورت دست بردن در واقعیت و قواعد بازى اجتماعى براى دست‌یابی به حداکثر سود شخصى بدون توجه به اثرات اجتماعى کنش فردى، انجام مى‏‌گیرند و تأثیر اجتماعى آن‏‌ها، گرایش شدید به فساد و سُست‏‌شدن بنیان‏‌هاى انسجام‏‌دهنده جامعه است. و سرانجام، رفتارها یا کنش‏‌هاى اعتراض‏‌آمیز که مى‏‌توانند به معنى زیرسؤال بردن جزئى یا کلى نظام باشند. در این نوع از کنش مى‏‌توان از سازوکارهاى عقلانى شده اعتراض و ایجاد امکان تغییر اجتماعى به‏‌صورت تعدیل‏‌شده استفاده کرد؛ اما همواره این امکان نیز وجود دارد که در صورت عملکرد نادرست یا نامتناسب آن سازوکارها و یا در صورت نبود یا کمبود آن‏‌ها، کنش‏‌هاى اعتراضى تا اشکال شدید و خشونت‏‌آمیز تغییر اجتماعى نیز پیش روند.

محتواى امر سیاسى‏
امر سیاسى را عامل اساسى تنظیم نظام در نظر گرفتیم. در همین معنى و با توجه به فرایند تکرارپذیر نظم‏ تنش، امر سیاسى وظیفه خطیر تولید و بازتولید انسجام اجتماعى را برعهده دارد. منظور آن است که امر سیاسى باید بتواند پیوندهاى اجتماعى را همواره دست‏کم در حدى حفظ کند که تنش‏‌هاى ادوارى سبب از هم‏‌پاشیدن تمامیت اجتماعى نشوند. امر سیاسى این وظیفه را در حدود یک طیف از فشارها و محدودیت‏‌ها انجام مى‏‌دهد که با حرکات انبساطى و انقباضى خود، پیوسته تنظیم خودبه‏‌خود (خودکار) جامعه را تحقق مى‏‌بخشند. براى این کار، امر سیاسى باید دو عمل را به‏ صورت هم‏زمان انجام دهد. نخست عمل حفظ ثبات و انسجام درونى که از طریق قوانین اجتماعى در عام‏‌ترین معنى آن؛ یعنى خطکشى‏‌ها و تعیین محدودیت‏‌هاى اجتماعى انجام مى‏‌گیرد، به گونه‏‌اى که رقابت و تنش پیوسته میان افراد یا اجزاء اجتماعى به حدى نرسد که سبب ازهم پاشیدگى و نفى اصل تمامیت شود. دومین عمل، حساس‏‌سازى بدنه و بافت‏‌هاى اجتماعى در برابر پیرامون است. هر تمامیت اجتماعى، خود را در برابر دیگرى باز مى‏‌شناسد. به عبارت دیگر، موضع‏‌گیرى در برابر دیگرى، تشخیص تفاوت و تضاد با او، تنها راه بازشناختن و پى بردن به هویت خویش است. این موضع‏‌گیرى در حوزه سیاسى به دو طریق تهاجم و تدافع صورت مى‏‌گیرد. تهاجم یا تدافع نیز از طریق موازنه‏‌هاى قدرت میان تمامیت اجتماعى و پیرامون آن تعیین مى‏‌شوند. ضعف یک تمامیت اجتماعى سبب هجوم تمامیت قدرتمند همجوار به آن است و برعکس. توجه داشته باشیم که هر دوى این حرکات، از خاصیت اصلى هر موجود زنده (از جمله هر موجودیت اجتماعى) به رشد و توسعه و تداوم در محور زمان و مکان نشأت مى‏‌گیرند.
امر سیاسى، براى انجام وظیفه خود ناچار است در قدرت فیزیکى تبلور یابد. قدرت فیزیکى ضامنى براى اجراى تصمیماتى است که نظم سیاسى اتخاذ کرده است. بنابراین مى‏‌توان گفت که قدرت تصمیم‌گیرى به‏ علاوه قدرت اجراى تصمیمات، محتواى امر سیاسى را مى‏‌سازند. با وجود این نباید مفهوم قدرت فیزیکى را معادل تمام‏‌عیارى براى زور و خشونت گرفت. در بعضى از جوامع انسانى، که گاه اروپاییان با بى‏‌عدالتى نام «بدوى» بر آن‏‌ها گذاشته‏‌اند، قدرت با نوعى مشروعیت غیرخشونت‏‌آمیز همراه است که منشأهاى خود را در مکان‏‌هایى به‏ کلى خارج از خشونت مى‏‌یابد.
سرانجام به این نکته در تعریف محتواى امر سیاسى نیز اشاره کنیم که هر حوزه سیاسى، لزوماً باید بر یک حوزه زمانى مکانى و بر یک حوزه کارکردى نیز انطباق داشته باشد. قدرت سیاسى همواره در ارتباط با مشخصات جغرافیایى (اعم از انسانى و طبیعى) و تاریخى خاصى تعریف مى‏‌شود که تأثیرى مستقیم بر تعیین محتواى آن دارند. گذشته از این، قدرت سیاسى همواره در چارچوب‏‌هاى کارکردى مشخصى اعمال مى‏‌شود که به‏ شدت اراده فردى را محدود مى‏‌کنند. چه دیکتاتورها، چه رهبران دموکراتیک و چه حتى شخصیت‏‌هاى کاریزماتیک (فرمند)، هیچ کدام در رفتارهاى سیاسى خود مطلقاً آزاد نیستند و همگى در چارچوب‏‌هایى بسیار تنگ‏‌تر از آن‏چه خود مى‏‌پندارند و به‏ ویژه بسیار تنگ‏‌تر از آن‏چه مردم مى‏‌پندارند، عمل مى‏‌کنند.

منشأهاى امر سیاسى‏
منشأ اساسى امر سیاسى قشربندى اجتماعى، یا دقیق‏‌تر گفته باشیم نابرابرى‏‌هایى است که از سطوح بیولوژیک و فرهنگى خود را به‏ سطوح اجتماعى منتقل مى‏‌سازند. نابرابرى‏‌هاى جنسى، اختلاف سن، اختلاف در قدرت فیزیکى و قدرت ذهنى، اختلاف شرایط بیولوژیک (براى مثال بیمار یا سالم بودن) از یک سو، و اختلاف‏‌هاى اکتسابى نظیر نابرابرى در ثروت، منزلت اجتماعى، سطح آموزشى، موقعیت خانوادگى، و … از سوى دیگر، خود را مستقیماً به سطح سیاسى منتقل مى‏‌کنند؛ یعنى از بدو ایجاد خود، سبب به‏ وجود آمدن روابط سلسله‏‌مراتبى و رابطه فرماندهى فرمانبرى مى‏‌شوند که اساس قدرت سیاسى را تشکیل مى‏‌دهد.
در کنار این قشربندى‏‌هاى اجتماعى که زمینه اصلى شکل‏‌گیرى قدرت سیاسى را مى‏‌سازند و در هر جامعه‏‌اى متفاوت بوده و مطالعه آن‏‌ها شرط اساسى براى درک فرایندهاى سیاسى در آن جامعه است، امر سیاسى از دیدگاه انسان‏‌شناسى داراى سه منشأ اساسى است که هر یک از خلال سازوکارهاى اجتماعى خاصى در تعیین حوزه‏‌هاى قدرت بر جامعه اثر مى‏‌گذارند. این سه منشأ عبارت‏اند از سه نظام اصلى در حیات انسان‏‌ها؛ یعنى خویشاوندى، ایدئولوژى، و اقتصاد.

نظام خویشاوندى‏
نخستین، و شاید بتوان گفت کهن‏‌ترین منشأ امر سیاسى، نظام خویشاوندى است. خانواده ابتدایى‏‌ترین حوزه یک قدرت سیاسى است که رابطه‏‌اى سلسله‏‌مراتبى میان زن و مرد و فرزندان به‏ وجود مى‏‌آورد. حتى در ریشه واژه خانواده در زبان‏‌هاى اروپایى به واژه Famulus به معنى «برده» مى‏‌رسیم؛ زیرا در یونان باستان خانواده از یک پدرسالار در رأس خود و زن و فرزندان و بردگان او تشکیل مى‏‌شد که همگى با پدر خانواده رابطه‏‌اى کمابیش ارباب بردگى داشتند. در توزیع قدرت سیاسى از طریق خانوار، تمامى روابط نسبى و سببى بر محور حفظ یا افزایش حوزه نفوذ قدرت سیاسى انجام مى‏‌گیرد. مکان افراد در تقسیم‏‌بندى سیاسى بستگى مستقیمى به مکان آن‏‌ها در نظام خویشاوندى دارد و تبادل‏‌هاى این نظام، به‏ ویژه ازدواج‏‌ها، همواره ازدواج‏‌هایى سیاسى هستند. یک ازدواج مى‏‌تواند در حوزه قدرت سیاسى انجام گیرند. مکان افراد در تقسیم‏‌بندى سیاسى بستگى مستقیمى به مکان آن‏‌ها در نظام خویشاوندى دارد و تبادل‏‌هاى این نظام، به‏ ویژه ازدواج‏‌ها، همواره ازدواج‏‌هایى سیاسى هستند. یک ازدواج مى‏‌تواند دو حوزه قدرت سیاسى رقیب را به یکدیگر پیوند دهد، سبب انسجام درون آن‏‌ها شود و در مقابل قدرت تدافعى یا تهاجمى آن‏‌ها را در برابر حوزه‏‌هاى دیگر تقویت کند. مطالعه بر نظام‏‌هاى چندهمسرى در ازدواج‏‌هاى بین قبیله‏‌اى و در ازدواج‏‌هاى درون‏‌گروهى (درون خانوادگى) همگى گویاى تمایلى سیاسى به حفظ یا تحکیم انسجام درون حوزه‌ه‏اى قدرت سیاسى هستند. نظام خویشاوندى به‏ عنوان یکى از ریشه‏‌هاى قدرتمند نظام‏‌هاى سیاسى تا عصر مدرن نیز تداوم پیدا کرده است، به‏ صورتى‏‌که امروزه به‏ ویژه در کشورهاى در حال توسعه، کلید درک بسیارى از رفتارهاى سیاسى را نباید در عقلانیت به ظاهر نهادینه‌شده سازوکارهاى سیاسى، بلکه در روابط خویشاوندى و سازوکارهاى درونى آن‏‌ها جُست. ترکیب این سازوکارهاى پیچیده، نهان و غیرعقلانى، با سازوکارهاى شفاف و عقلانى دنیاى مدرن، معمولاً به اشکال بسیار غیر عقلانى و مبهمى حیات مى‏‌بخشند که اثرگذارى اجتماعى بر آن‏‌ها جز در فرایندى درازمدت و تنها در شرایطى از شفافیت کامل تبادلات اطلاعاتى ممکن نیست.

نظام ایدئولوژیک‏
دومین منشأ امر سیاسى، نظام ایدئولوژیک هر جامعه‏‌اى است. در انسان‏‌شناسى، ایدئولوژى کم‏تر در مفهوم متعارف آن؛ یعنى نوعى جهان‏‌بینى آرمان‏گرایانه (از مُثُل = Idea ) یا بازنمایى جهان در ذهن انسانى، درک مى‏‌شود. در این‏جا هرچند شناخت، اصلى اساسى در ایدئولوژى به حساب مى‏‌آید، اما این شناخت به خودى خود ارزش ندارد، بلکه کارکرد اجتماعى آن اهمیت دارد که بازیگران اجتماعى را درون ساخت‏‌ها جاى داده و حفظ آن ساخت‏‌ها را در کوتاه یا درازمدت ممکن مى‏‌سازد. ایدئولوژى در سه شکل زبانى (گفتار و نوشتار در آموزش رسمى و غیررسمى)، رفتارى (آداب ظاهرى، پوشش، آرایش، الگوهاى رفتارى و کنش اجتماعى)، و نهادى (اشکال سازمان‏‌یافته ایدئولوژیک نظیر دولت، مجلس، حکومت، حزب، …) عمل مى‏‌کند. هدف ایدئولوژى برقرارى چنان نظمى است که بتواند در پایدارترین شکل یا در طولانى‏‌ترین زمان ممکن، روابط میان عناصر یا اجزاى یک تمامیت اجتماعى را حفظ و کارکرد آن تمامیت اجتماعى را تضمین کند. براى مثال کارکرد یک ایدئولوژى ملى، حفظ انسجام یک ملت و کارکرد یک ایدئولوژى حزبى، فقط حفظ انسجام یک حزب خاص است. تمامى جوامع، اعم از کوچک و بزرگ، براى آن‏که از پراکندگى و ازهم پاشیدگى در امان باشند ناچارند یک محور ایدئولوژیک، اغلب به‏ صورت یک فرهنگ غالب را ایجاد کنند. البته در کنار این فرهنگ غالب، همواره خُرده فرهنگ‏‌هایى به‏ عنوان اجزاى آن و حتى ضدفرهنگ‏‌هایى به‏ عنوان نافى آن ممکن است وجود داشته باشند. در طیفى که از یک جامعه توتالیتر تا یک جامعه باز مى‏‌توان تصور کرد، ایدئولوژى مى‏‌تواند از یک‏سو تمامى خرده‏‌فرهنگ‏‌ها و ضدفرهنگ‏‌ها را از داشتن تبلور بیرونى باز دارد و سبب ایجاد نوعى اطاعت صورى مطلق از ایدئولوژى غالب شود – بى‏‌آن‏که بتواند آن‏‌ها را از میان ببرد – و از سوى دیگر، ایدئولوژى غالب مى‏‌تواند برعکس، چنان به خُرده‏‌فرهنگ‏‌ها و ضدفرهنگ‏‌ها میدان دهد که خود در میان آن‏‌ها چندان پیدا نباشد. در این‏جا تصور یک تکثرگرایى مطلق به‏ وجود مى‏‌آید. درحالى‏‌که هرچند اطاعت در چنین حالتى ممکن است شکل ظاهرى کاملاً مشخصى نداشته باشد و بسیار تفسیرپذیر شود، اما در واقع از سوى سازوکارهاى پیچیده و به غایت عقلانى شده نهادهاى اجتماعى ضمانت اجرایى و تداومى تقریباً کامل مى‏‌یابد.
رابطه منشأ ایدئولوژیک با امر سیاسى از خلال سازوکارى مى‏‌گذرد که «ذهنیت جمعى» را در ارتباط با «واقعیت اجتماعى» قرار مى‏‌دهد. در این فرایند هر واقعیتى از طریق بازتاب در ذهنیت جمعى، تصورى در آن نسبت به خود ایجاد مى‏‌کند که عامل تغییر و سپس عمل فردى و جمعى بر آن واقعیت است. نتیجه عمل، تغییر یافتن واقعیت است که بار دیگر چرخه‏‌اى مشابه را ایجاد مى‏‌کند. در این چرخه بازتاب تصور تفسیر عمل، به‏ دلیل پیچیدگى ذاتى مفهوم ذهنیت اجتماعى، با مجموعه‏‌اى بسیار پیچیده و غیرقابل پیش‏‌بینى روبه‏‌رو هستیم. آن‏چه گروه‏‌هایى کمابیش بزرگ از بازیگران اجتماعى در لحظه‏‌اى خاص درباره واقعیت اجتماعى تصور مى‏‌کنند، بى‏‌شک در فردفرد آن‏‌ها متفاوت است. اما لزوم انسجام اجتماعى از طریق قشربندى‏‌هاى گوناگون بیولوژیکى یا فرهنگى نیاز به‏ وجود ذهنیت‏‌ها و آراى «عمومى» منطبق با آن قشربندى‏‌ها را ایجاب مى‏‌کند که لزوماً باید به شکل‏‌گیرى ناقص یا کامل یا «تصور مشترک» و ابراز بیرونى آن منجر شوند. این «تصور مشترک» خود با گونه‏‌هاى رفتارى متفاوتى مى‏‌تواند ابراز شود که فراوانى آن‏‌ها مى‏‌تواند در حد فراوانى افراد باشد، اما در این‏جا نیز چاره‏‌اى نیست جز آن‏که الگوهاى رفتارى مشترک یا یک «رفتار مشترک» پیدا شده و بر واقعیت اجتماعى اثر بگذارد. نظام‏‌هاى سیاسى جدید اعم از توتالیتر یا دموکراتیک با شناختى که از چنین سازوکارهایى دارند، کمابیش مى‏‌توانند در شکل دادن به افکار عمومى و هدایت آن‏‌ها به‏ سوى اطاعت سیاسى موفق باشند. در نظام‏‌هاى سنتى سیاسى، تأثیر ایدئولوژیک بنابر باورهاى اسطوره‏اى، دینى، اخلاقى، و غیره صورت مى‏‌گیرد و بر اساس همان سازوکارها وارد عمل و سبب ایجاد اطاعت مى‏‌شود.

نظام اقتصادى‏
سومین و آخرین منشأ امر سیاسى، نظام اقتصادى است؛ یعنى نوع سازماندهى کار و نوع توزیع ثروت در جامعه. در این نظام بازیگران اجتماعى بنابر موقعیتى که در تقسیم کار اقتصادى و بهره‏‌بردارى از ثروت اجتماعى دارند، در فضاى سیاسى جاى مى‏‌گیرند. از لحظه‏‌اى که نظمى سیاسى بر اساس موقعیت اقتصادى برقرار شد، دو حرکت متضاد آغاز مى‏‌شود. حرکت نخست، حرکتى محافظه‏‌کارانه و تثبیت‏‌گرا است که جهت حفظ موقعیت سیاسى براى حفظ موقعیت اقتصادى از سوى بازیگران اجتماعى‏‌اى انجام مى‏‌گیرد که در سطح‏‌هاى فوقانى و صاحب امتیاز جامعه جاى گرفته‏‌اند. حرکت دوم، حرکتى اعتراض‏‌آمیز و شورشى و تخریب‏‌گرانه، جهت تغییر موقعیت سیاسى براى تغییر موقعیت اقتصادى است و از سوى کسانى انجام مى‏‌گیرد که در سطوح پایین جامعه و در وضعیت نامطلوب قرار گرفته‏‌اند. در چنین موقعیتى، هر دو شکل توتالیتر و دموکراتیک براى گریز از تنش‏‌هاى ناگزیر، چرخه‏‌هایى میان موقعیت‏‌هاى پایین و بالاى جامعه را ممکن مى‏‌سازند. با این تفاوت اساسى که در جامعه توتالیتر، صعود اقتصادى وابسته به اطاعت سیاسى از نظام قدرت‌مدار و تک بُعدى اِعمال قدرت از بالا به پایین است و درنتیجه با قرار دادن افرادى بى‏‌قابلیت از لحاظ اقتصادى در رأس امور اقتصادى، تنها به‏ دلیل سرسپردگى سیاسى‏‌شان، عملاً جامعه را به‏ سوى غیرکارا شدن و بحران فقر پیش مى‏‌برد – همان که در شوروى سابق شاهد آن بودیم. درحالى‏‌که در جامعه دموکراتیک صعود سیاسى مشروط به اطاعت اقتصادى از قوانین نظام بازار است که خود ذاتاً سودجو و ضدعدالت و برابرى است؛ درنتیجه، هرچند افرادى که در رأس امور اقتصادى قرار مى‏‌گیرند به‏ شدت کارا هستند و جامعه را در دوران‏‌هایى کمابیش بلند به‏ سوى رونق اقتصادى هدایت مى‏‌کنند، اما به‏ دلیل وابستگى حوزه سیاسى به حوزه اقتصادى، در صورت نبود سازوکارهاى مناسب و دینامیک براى تعدیل و تنظیم بازار از لحاظ بُعد سیاسى، جامعه به‏ سوى بحران‏‌هاى نابرابرى شدید و تنش‏‌هاى اجتماعى پیش مى‏‌رود – آن‏چه بارها در امریکا شاهد آن بوده‏‌ایم. ساده‏‌تر بگوییم، در نظام توتالیتر، اقتصاد مطلقاً تابعى از سیاست است و در نظام دموکراتیک، سیاست مطلقاً تابعى از اقتصاد و البته در شرایط امروزى تلاش شده است این دوگونه حاد به تنظیم عقلانى اقتصاد و سیاست در چارچوب دولت ملى و مردم‏‌سالار برسند. اما اگر به سراغ نظام‏‌هاى سنتى برویم، زمانى که این نظام‏‌ها با نظام‏‌هاى مدرن روبه‏‌رو مى‏شوند و میان حوزه‏‌هاى آن‏‌ها تداخل به‏‌وجود مى‏آید، همواره این خطر وجود دارد که با ترکیب‏‌هایى نه عقلانى که هیولاوار از دو نظام مزبور روبه‏‌رو شویم. یعنى اشکالى را ببینیم که در آن‏‌ها براى صعود بر پلکان اقتصادى نیاز به سرسپردگى سیاسى از حاکمیتى قدرت‌مدار وجود داشته باشد، اما قرار گرفتن در رأس سیاسى جامعه، بازار را نیز تنها در جنبه‏‌هاى سودجویانه‏‌اش؛ یعنى، در جنبه‏‌هاى غیراجتماعى و زیان‏‌بارش تحمیل و تقویت کند درنتیجه رکود اقتصادى با فقدان دموکراسى و نابرابرى اجتماعى با تمرکز ثروت‏‌هاى اندک همراه شود.
این سه منشأ در ترکیب با یکدیگر و با قرار گرفتن در فرایندهایى که نظام‏‌هاى اجتماعى را در چرخه‏‌هایى بى‏‌پایان از نظم و تنش قرار مى‏‌دهند، تنها در حالتى مى‏‌توانند به‏ صورتى تعدیل شده و با ایجاد کم‏ترین تنش به‏ طور نسبى با یکدیگر سازگارى داشته باشند که بتوان یک نظام سیاسى دینامیک و منطبق بر آن‏‌ها به‏ دست آورد. هرچند در شرایط مدرنیته صنعتى، که امروز سراسر جهان را در برگرفته است، چنین نظامى بدون کوچک‏ترین تردیدى باید نظامى دموکراتیک و مردم‏‌سالار باشد. اما بر اساس این محور کلى، که هیچ فرد اندیشمند و آگاه نسبت به فرایندها و روابط جوامع امروزى نباید قاعدتاً مخالفتى با آن داشته باشند، نیاز به یک کار اساسى در زمینه فرهنگ‏‌سازى براى ایجاد انطباق میان سازوکارهاى مدرن دموکراتیک و سازوکارهاى فرسوده سنتى وجود دارد تا گذار بتواند با کم‏ترین زیان براى جامعه و به پایدارترین شکل ممکن انجام بگیرد. در غیر این صورت، دموکراتیک‏‌ترین نظام‏‌ها و مردمى‏‌ترین حاکمیت‏‌ها، بر پایدارى بسیار سُست و بى‏‌رمق تکیه خواهند داشت که بى‏‌شک از عمرى دراز و پایدار برخوردار نخواهد بود.