در این بخش به دو پرسش پاسخ خواهیم داد.
پرسش اول: مفهوم بدن افزوده چه ارتباطی با ابزارسازی دارد؟
پاسخ: بدن افزوده یک اصطلاح جدید است که با ترنسهیومنیسم (trans humanism) مطرح شده است و آن را باید از دو مفهوم دیگر جدا کنیم. یکی مفهوم ابزار است که به آن اشاره کردهایم؛ ابزار همواره به عنوان امتداد بدن قلمداد شده است و امتداد بدن بودن یعنی اینکه جزئی از بدن نیست. برای مثال چکش جزئی از بدن نیست مگر زمانی که چکش را در دست گرفته و با آن کار کنیم که در این حالت میتوان گفت امتدادی از بدن است. ابزار همیشه یک موقعیت دوگانه دارد و به همین دلیل است که ابزارها را هم به شکل مثبت و هم به شکل منفی میتوان به کار برد. با چکش هم میشود چیزی را ساخت و هم میشود چیزی را تخریب کرد. بنابراین ابزار به بدن نمیچسبد و به آن اضافه نمیشود بلکه امتداد بدن است. وقتی جانوران برای خود لانه میسازند در حقیقت وارد یک رابطۀ ابزاری با طبیعت میشوند. برای مثال جانورانی که زمین را سوراخ میکنند تا سرپناهی برای خود بسازند، یا جانورانی که روی درخت زندگی میکنند و درخت برای آنها موقعیت ابزاری دارد که به واسطۀ آن جانوران شکارچی نمیتوانند به آنها حمله کنند. خود انسان نیز تا قبل اینکه آتش را بسازد، بر روی درخت زندگی میکرد. حیات پستاندارانی چون میمونها بر روی درخت باقی ماند، امّا آتش به انسان امکان داد که از درخت پایین بیاید و خطر جانوران شکارچی بر روی زمین را از خود دور کند و به همین جهت است که محل افروختن آتش مرکزِ خانه یا مرکز اسکانیافتگی میشود. در اینجا درخت یا آتش چیزی نیست که به بدن اضافه شده باشد بلکه رابطۀ جدیدی است که انسان در آن قرار میگیرد و به همان اندازه سبک زندگی او را تغیر میدهد. پس مفهوم ابزار و روابط ابزاری و پیامدهای آن بر زندگی انسان را باید به سبک و سیاق خود دید که ربط مستقیمی به ترنسهیومنیسم ندارد.
پرسش دوم: رابطۀ مفهوم بدن افزوده با نشانهگذاریهای بدنی و همچنین اندامسازی پزشکی چگونه است؟
پاسخ: آرایش و تغییر ظاهری مثل تاتو و نشانهگذاریهای دیگر بر روی بدن مثل اندامبری یا خراشزنی بر روی بدن درنظامهای مناسکی وجود دارد. درنظامهای اقیانوسیه و بومیان استرالیا یا بومیان آمریکا، شاهد رنگآمیزی روی پوست، نقاشی بر روی بدن و استفاده از پرهای پرندگان و شاخههای درختان برای تزیین بدن هستیم. این یک بدن افزوده نیست و بیشتر یک بدن نشانهگذاری شده و نمادین است. بدنی است که در درجۀ اول خود را متمایز میکند. تفاوت در این است که اگر بومیان استرالیا بدن خود را به صورتهای مختلف رنگ میزنند، در نظام مدرن این رنگ به یک نظام کاربردی به نام لباس منتقل شده است. بومیان استرالیا اغلب برهنه هستند و بر روی پوست برهنه رنگآمیزی میکنند در حالی که بدن انسان مدرن غربی پوشیده است و با رنگها و لباس نشانهگذاری شده است. کنشگران اجتماعی از لباس به عنوان یک نظام نشانهگذاری استفاده میکنند که در نظام اجتماعی توسط خود و دیگران تفسیر میشود. بنابراین در هر نظامی با توجه به شیوۀ لباس پوشیدن در مورد افراد، از جمله در مورد هوش و شناخت فرد، قضاوت میشود. اینکه فردی نداند که در چه موقعیتی چه لباسی را بپوشد نشاندهندۀ جدا شدنش از نظام اجتماعی است که در مورد او ارزیابی میکند. برای مثال در مصاحبههای گزینشی اولین چیزی که به چشم میآید شیوۀ لباس پوشیدن فرد است چرا که این موارد جزء نظامهای نشانهگذاری و تمایز است. درنظامهای مناسکی، تغییرات و اضافهها جزئی از مناسک به حساب میآیند و رابطه با طبیعت را نشان میدهند. برای مثال رنگآمیزیهای بومیان بر روی بدن خود در بسیاری از موارد رابطۀ آنها با نظامهای توتمی یا با نظامهای بیرونی که خود را به آنها متعلق میدانند یا با نظامهای جماعتی که فرد به آن تعلق دارد را نشان میدهد. در این مورد مسئلۀ نقابها و نظامهای تزیینی، جواهرات و غیره وجود دارد اما هیچ کدام در مفهوم بدن افزوده نیست چرا که بدن افزوده یعنی جدا شدن از و فاصله گذاری با بدن پیشین. بنابراین ترنسهیومنیسم چیزی اضافی نسبت به قبل خود دارد و در آن هم بدن قبلی و هم تمایل از جدا شدن از بدن قبلی حاضر است. در اینجا مفهوم تمایز اصلاً در قالبی نیست که در مورد لباس یا آرایش و جواهرات میبینیم. در مورد لباس یا آرایش، یک فرد میخواهد هویّت خود را از یک فرد دیگر متمایز کند؛ کسی که یک لباس فاخر میپوشد میخواهد تعلّق خود را به یک طبقۀ اجتماعی نشان دهد ولی کسی که در بدن خود سیستمهای الکترونیک نصب میکند، مثل چیپستهایی که در بدن جایگذاری میشود، میخواهد خود را از بدن انسانی جدا کند و نه از یک گروه دیگر انسانی، و این معنای بدن افزوده است.
در مورد استفاده از سلولهای بنیادین در پزشکی نوین نیز همین مسئله صادق است چرا که در آن به سمت نوعی از ترنسهیومنیسم، یعنی تغییر رادیکال بدن حرکت میکنیم. باید توجه کرد که دو گرایش در ترانسهیومنیسم ظاهر میشود که در اکثر موارد کم و بیش با هم همراه هستند. برای مثال شخصیت مهندس معروف گوگل که در حال حاضر مسئول پروژۀ هوش مصنوعی آن است، برای افزایش عمر خود یک برنامۀ خاص زیستشناختی دارد و تئوریهای نیز در این زمینه ارائه داده که چطور از طریق کنترل تغذیه و از استفاده از ویتامینها و رگههای حرکتی خاصی در زیستشناسی بدن، عمر انسان میتواند افزایش پیدا کند. خیلی زود در ترنسهیومنیسم دو شاخه به وجود آمد و یکی از این شاخهها به دلایلی که به آن اشاره خواهیم کرد، حذف شد. دو شاخۀ به وجود آمده؛ بیولوژیک و انفورماتیک است. به عبارتی در چهار شاخۀ جدید علمی، یعنی بیو(Bio) تکنو(Techno) ایمفو(Imfo) و نانو(Nano)، اغلب تکنولوژی و انفورماتیک بودند که نانولوژی را به سمت خود کشاندند و بیولوژی زمینۀ کاری جدا به خود گرفت و به نوعی متوقف شد .[۱] حوزههای تکنولوژی، انفورماتیک و نانوتکنولوژی از طریق نظامهای بیرونیِ اخلاقی (ethics) محدود نمیشوند. نه اینکه اصلاً محدودیتی برای آنها نباشد اما در بیولوژی ممنوعیتها بسیار بیشتر است. شاید قسمتی از این موضوع به تاریخ علم مدرن در چهل سال اخیر برمیگردد که در آن دانشمندان علم زیستشناسی در مقابل گروهی از پژوهشها و آزمایشها مقاومت کردند. برای مثال در برابر مسئلۀ کلوناژ و مهندسی ژنتیک مقاومت ایجاد شد و دانشمندان زیستشناسی در ردیف مقدّم مقاومتها قرار گرفته و اعلام کردند که پژوهشهایشان را در این زمینهها متوقف میکنند و از همۀ زیستشناسان نیز خواستند که این کار را انجام دهند. حداقل در حوزۀ مدنی این اتفاق رخ داد و در بسیاری از زمینهها این پژوهشها متوقف شد. تنها مقاومت در برابر دخالت ژنتیک بر روی محصولات کشاورزی در عمل با شکست مواجه شد و پس از کشمکشها و بحثهای قانونی طولانی اعلام شد که؛ دخالتهای ژنتیک باید بر روی محصولات قید شود و مصرفکننده آزاد است که در هنگام خرید بداند که آیا این محصول با دخالت ژنتیک یا به صورت طبیعی تولید شده است. از همان زمان بود که محصولاتی تحت نام بایو(Bio) بازار بزرگی را برای خود ایجاد کردند. یعنی محصولاتی که تضمین شده بود در شرایط طبیعی و بدون دخالت ژنتیک و استفاده از مواد رشدی بیرونی تولید شدهاند. البته بعید است که در بخشهای نظامی این اتفاق افتاده باشد چرا که این بخشها از بخشهای مدنی تبعیت نمیکنند. میدانیم که در سالهای گذشته تسهیلات زیستشناختی در حوزۀ نظامی بسیار رشد کردهاند ولی هیچ اتفاقی از آن به بیرون درز نمیکند. ولی به هر حال در بحث ترنسهیومنیسم مسئلۀ دخالتهای ژنتیک برای گذار از بدن متوقف شده است. نمیتوان در ژنتیک یک کودک دخالت کرد تا اینکه عمر طولانیتری داشته باشد یا دچار بیماری نشود. نمیتوان با شناسایی ژنهای بیماریزا و با دخالت و دستکاری آنها مانع از این شد که بیماری مربوط به آن ژنها فعال شود. این موارد در نظام دارویی ادامه پیدا کرده است اما ژنتیک نتوانسته است دخالت مستقیم و رادیکال خود بر روی بدن را پیش ببرد. چون یک وحشت عمومی از این قضیه وجود دارد که بر مبنی آن نظامهای زیستی و ژنتیک میتوانند عواقب بسیار وحشتناک و خارج از کنترلی داشته باشند که همین امر در حوزۀ طراحی و انتقال اطّلاعات(انفورماتیک) هم مطرح شده ولی کمتر به آن توجه شده است. در حوزۀ زیستشناختی به دلیل پیشزمینههای اسطورهای مثل غولها و هیولاها و وحشت ناشی از آنها، جلوی تغییرات ژنتیک گرفته شده است. اما امروزه میدانیم که به رغم جلوگیری از این امر، تغییرات و دستکاریهای زیستشناختی به فجایعی از جمله مسئلۀ خرید و فروش اندامهای انسانی، کشتن انسان و استفاده از اندامهای او، گردشگری یا توریست پزشکی به سمت کشورهایی که در آنها فروش اندامهای انسانی وجود دارد، منجر شده است. از این بدتر نظامهای سیاسی مثل چین به برداشت غیرقانونی اندامها از بدن زندانیان سیاسی که اعدام میشوند، متهم شدهاند. در بعضی از کشورها مثل هندوستان که توریست پزشکی در آن وجود دارد، منشا سیاسی عامل اصلی فروش اندامها نیست و اغلب در ذیل منشا فقر است که در آن کودکان از والدین خریداری شده، کشته شده و اندامها از بدنشان خارج میشود. یا فقرایی که به بیمارستانها مراجعه میکنند و در حین عمل اندامهایی از بدن آنها دزدیده میشود. بر روی این مسئله خانم نانسی شپرد هیوج (Nancy Scheper-Hughes) [2]انسانشناس آمریکایی تحقیقات بسیاری انجام داده است. در هر جایی که مسئلهای به نام توریسم پزشکی وجود دارد باید شک کرد که مبادلۀ اندامها صورت میگیرد. این نشان میدهد که چطور به سمت فاجعههایی میرویم که بسیاری از آنها ممنوع اعلام شده است و این فجایع با توجه به موقعیت اقلیمی که کره زمین در آن قرار گرفته است میتواند در مورد غذا نیز صورت بگیرد و یک نوع نابرابری در بین انسانها و درنظامهای غذایی را به وجود آورد که منشا آن دخالت در نظام زیستی است. اما نظام زیستشناختی کم و بیش از بحث ترنسهیومنیسم، که در آن سعی بر حل و فصل مسئلۀ پیری در بدن یا مسئلۀ تخریب اندامی در بدن بود، بیرون گذاشته شد و از تمام این چشماندازهای زیستی تنها دانش سلولهای بنیادین در آن باقی ماند و به صورت قانونی به مشروعیت پذیرفته شد. تئوری کلی این بود که بتوان کل اندامها را عوض کرد و به یک بدن نو شده رسید. بنابراین موضوع دستکاری بدن بیشتر به حوزۀ نانو و تکنولوژی و به خصوص حوزۀ انفورماتیک منتقل شد. این نظر به وجود آمد که؛ این بدن مادّی انسان نیست که مهم است بلکه آن چیزی که در انسان بیشترین اهمیت را دارد مغز، فکر و ذهن انسان است. بدن یک موقعیت فضایی است که ذهن در آن قرار گرفته و این ذهن است که به بدن ارزش میدهد. نکتۀ جالب این است که نوعی بازگشت به مباحث اولیهای را داریم که پیشتر در این مجموعه به آنها اشاره کردهایم. یعنی اولین اندیشههایی که در مورد بدن ظاهر شده و در آنها سلسلهمراتب بین بدن مادّی و ذهن ایجاد شده است. بدن مادّی زندانی به حساب میآمد که ذهن در آن قرار گرفته است، بدن مادّی تحقیر میشد در حالی که ذهن و روح تقدیس میشدند. این برتری روح بر جسم یک تفکر اسطورهای بسیار ریشهدار دارد. یعنی تقابل جسم و روح که یکی مادّی و یکی غیرمادّی است و اینکه بخش غیرمادّی نسبت به بخش مادّی برتری دارد. در طول جلسات گذشته اشاره کردهایم که چطور این اسطوره از بین میرود و یکی از کسانی که به این مسئله ضربۀ قاطعی وارد میکند فردریش نیچه است. از نظر نیچه انسانها به مدّت دو هزار سال سرکوب شده و در زیر مسئلۀ اخلاق دفن شدهاند؛ اخلاقی که در آن بدن با چیزی به نام ذهن تحقیر شده است. پس ما در ترنسهیومنیسم یک نوع برگشت (regression) یا یک نوع پسرفت به تحقیر بدن در برابر تقدیس ذهن داریم با این تفاوت که در ترنسهیومنیسم اغلب این دوگرایی نفی میشود. به این صورت که بدن چیزی نیست جز قالبی برای ذهن و این دو اصلاً هم وزن و قابل مقایسه با یکدیگر نیستند. ترنس هیومنیستهایی مثل ری کورسویل (Ray Kurzweil) از حوزۀ انفورماتیک، هرچه بیشتر تمایل دارند که انسان را بر اساس نظام رایانهای درک کنند و مقایسۀ آنها در دو حوزۀ نرمافزاری و سختافزاری است؛ اینکه چیزی که در رایانه اهمیت دارد سختافزار نیست بلکه نرمافزار است. آنها به سادگی این تمثیل را به کار میبرند که اگر پنجاه سال به عقب بازگردیم و به دهۀ ۱۹۵۰ میلادی برسیم، یک کامپیوتر معمولی نیاز به فضایی به اندازۀ یک سالن داشت در حالی که امروزه یک دستگاه موبایل قدرتی بیش از صد برابر کامپیوترهای اولیّه دارد. آنها به این نتیجه میرسند که جسمیّت یا مادیّت کامپیوتر نیست که اهمیت دارد بلکه آن چیزی که مهم است نرمافزار و سرعت پردازشی آن است. حال اگر همین مسئله را بر روی بدن منطبق کنیم نتیجه میگیریم که چیزی که در بدن اهمیت دارد آنی نیست که ما میشناسیم. فرد قبل از هر چیز یک بدن است هرچند این بدن را درنظامهای شناختی به مواردی تقلیل میدهیم که بخشی از بدن است. برای مثال اغلب درنظامهای حافظهای بدن به چهره تقلیل پیدا میکند. وقتی کسی را به یاد میآوریم بیشتر از هر چیز چهره و صورت او را به یاد میآوریم. در واقع صورت مهمترین عامل بازشناسی آدمها است. علت در این نیست که بدنها تفاوت بیشتری در صورت نسبت به اندامهای دیگر بدن دارند بلکه تمرکز شناختی انسان به سمت صورت پیش رفته است. انسانها در طول میلیونها سال نظامهای شناختی از یکدیگر را به سمت صورت متمرکز کردهاند. در این مورد میتوان به کتاب داوید لو بروتون در مورد چهره اشاره کرد. ادگار مورن [۳] نیز در این مورد بسیار سخن گفته و تئوری او در باب مواجهای است که به دلیل تغییر در کارکردهای فیزیولوژیک و کالبدی انسان رخ داده است. انسانی که بلند شده و دستهایش آزاد گشته، یعنی هوموارکتوس یا انسان راست قامت، دیگر از دست برای راه رفتن استفاده نمیکند و دست آزاد شده به یک ویژگی سازنده تبدیل میشود و به همین دلیل است که دستها اهمیت دارد و در تئوری ارسطویی بر روی آن تاکید میشود. این دست در حقیقت دستی است که مادربودگی را میسازد که با آن مادر کودکی را در آغوش میگیرد. نکتۀ دیگر ادگار مورن در مورد در آغوش گرفتن این است که انسانها به گونهای از همآغوشی سوق پیدا کردهاند که در حیوانها وجود ندارد و آن هم آغوشی رودررو است. به این ترتیب است که چهره زاده میشود، یعنی لحظهای که آدمها که یکدیگر را میبینند، به خصوص در لحظات عاشقانه یا لحظاتی که یکدیگر را در آغوش میکشند. بنابراین شناخت چهره به عنوان مهمترین نوع شناخت و نگاه به یک مسئلۀ اساسی تبدیل میشود. ماهیچههای صورت و بیانِ نگاهی اهمیت پیدا میکنند و آدمها هرچه بیشتر با صورت خود صحبت میکنند؛ کودک زمانی که به دنیا میآید در یک رابطۀ چهره به چهره با مادرش قرار میگیرد و آدمها به این طریق با هم وارد ارتباط میشوند. در مباحث انفورماتیک مسئلۀ اندام انسانی تحقیر شده و در مقابل آن ذهن انسانی اهمیت پیدا میکند. آن چیزی که در نظر ترنسهیومنیسمها اهمیت دارد مغز و ذهن انسان است و چیزی که چندان اهمیت ندارد بدن انسان است. حال میشود به دو صورت این مسئله را پیش برد؛ یکی اینکه میتوان عمر این بدن را زیاد کرد، مثل این که عمر یک دستگاه کامپیوترافزایش پیدا کند، به این صورت که میتوان موبایلی ساخت که بدنۀ قوی داشته و ضدّ ضربه باشد. یا اینکه به سمت این منطق رفت که از قالب مادّی جدا شد، که گرایش دیگر این نگاه را به دنبال دارد. اینکه در فکر تداوم مادّی بدن باشیم بیشتر به بحث بدن افزوده نزدیک است. همان مباحثی که دانا هاراوی (Donna j Harraway ) [4] مطرح میکند و معتقد است که در آینده انسانها انسانهایی سایبری (Cyborg) خواهند بود؛ یعنی ترکیبی از چیزی که از بدن باقی مانده و موقعیتهای دانش رایانهای (Cybernetics). فرم دیگر این است که ما به کلی از منطق بدن جدا شویم و روی این مفهوم حرکت کنیم که مغز بر روی یک نظام کامپیوتر دانلود یا آپلود شود تا برای همیشه باقی بماند و بتواند به بدن بعدی که میتواند عوض شود، منتقل گردد. مثل اینکه وقتی موبایلی را عوض میکنیم اطلاعات موبایل قبلی بر روی موبایل جدید بارگذاری میشود. انتقال اطّلاعات موبایل قدیم به موبایل جدید فرایندی است که باید جایگزین مرگ شود؛ یعنی گذار انسان از یک کالبد به کالبد دیگر. آیا میتوان آن چیزی که در این فرایند منتقل میشود را به نام انسان اطلاق کرد؟ جواب مسلماً منفی است. هم جواب ترانسهیومنیستها و هم دیگران به معنای پایان انسانی است که تا به حال شناختهایم. در خوشبینترین تفسیر باید گفت که این پایان گونۀ هوموساپینس است و در بدبینانهترین نوع تفسیر به معنای پایان قطعی هومو (Homo) یعنی انسان است.
پانویسها به نقل از ویکیپدیای فارسی و انگلیسی
[۱] دادهورزییا اَنفورماتیک به فرانسوی: Informatique علم اطلاعات و پردازش اطلاعات و مهندسی سامانههای اطلاعاتی است. انفورماتیک ساختار و الگوریتمها و رفتار و اثر متقابل سیستمهای مصنوعی و طبیعی که به دنبال ذخیرهسازی و پردازش و دسترسی و نقل و انتقال اطلاعات را بررسی میکند همچنین مطالعات تقابل انسان و رایانه را نیز مورد بررسی قرار میدهد.
نانوفناوری فناوری نانو یا نانوتکنولوژی به فرانسوی: Nanotechnologie) به استفاده از مواد در ابعاد اتمی، مولکولی و فرامولکولی در کاربردهای صنعتی گفته میشود. اولین توصیف گسترده از نانوتکنولوژی، «اهداف فناورانه خاص برای دستکاری دقیق اتمها و مولکولها برای ساخت محصولاتی با ابعاد میکرو (۶-۱۰)بوده که اکنون به عنوان نانوتکنولوژی مولکولی شناخته میشود.
[۲] نانسی شپر-هیوز (متولد ۱۹۴۴) انسانشناس، مربی و نویسنده است. او استاد بازنشستهی انسانشناسی و مدیر و یکی از بنیانگذاران (به همراه مارگارت لاک) برنامهی دکترای انسانشناسی پزشکی انتقادی در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است. او به خاطر نوشتههایش در مورد انسانشناسی بدن، گرسنگی، بیماری، پزشکی، مادری، روانپزشکی، روانپریشی، رنج اجتماعی، خشونت و نسلکشی، جوخههای مرگ و قاچاق انسان شناخته شده است.
[۳] ادگار مورَن به فرانسوی: Edgar Morin) با نام اصلیِ ادگار ناهوم، فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی، در ۸ ژوئیه ۱۹۲۱ در منطقه ۹ پاریس به دنیا آمد. اجدادِ او جزو یهودی سفاردی بودند. مورن نظریهپرداز «اندیشۀ پیچیده» و بهویژه نویسندۀ مجموعه کتاب «روش» است، اثری شش جلدی (۱۹۷۷-۲۰۰۴) که هدفش ارائه روششناسی برای مطالعاتِ ترارشتهای است.
[۴] دانا جی هاراوی به انگلیسی: Donna j Harraway) زاده ۶ سپتامبر ۱۹۴۴) استاد برجسته بازنشسته با حفظ کرسی دانشکده مطالعات هشیاری و دانشکده مطالعات فمینیستی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا کروز، ایالات متحده است هاراوی محققی برجسته در زمینه مطالعات فناوری و علم است که در اوایل دهه ۱۹۹۰ به عنوان یک “فمینیست و با کمی اغماض پسانوگرا طبقهبندی میشد.
نظریههای بدن/ بخش چهل و سوم/ تراانسانگرایی _ وداع با بدن/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ مرداد ماه ۱۴۰۴