چرخه بى‏‌پایان نظم و تنش (بخش اول)

ناصر فکوهی

تجربه اغلب ناموفق کشورهاى در حال توسعه در برقرارى نظم دموکراتیک، در سال‏‌هاى پس از جنگ جهانى دوم بارها تکرار شد. بسیارى از سردمداران جنبش‏‌هاى استقلال‏‌طلبانه و ضد‌استعمارى، زمانى که استعمارگران را از سرزمین خویش بیرون راندند و خود در جایشان نشستند، نه فقط ظلم و بى‏‌عدالتى را از میان بر نداشتند و به وعده‏‌هاى دوران مبارزه عمل نکردند، بلکه خود در قدرت‌مدارى و فساد، در اِعمال تبعیض و بى‏‌عدالتى‏‌هاى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى، روى استعمارگران بیگانه را سپید کردند. در طول چند دهه گذشته، این پدیده به اشکال مختلف مورد بررسى و تحلیل قرار گرفته است و جنبه‏‌هاى تاریخى، سیاسى، اقتصادى، و اجتماعى آن شکافته شده‏‌اند. یکى از رویکردهاى مطرح در این باره نیز، رویکرد انسان‏‌شناسى، به‏‌ویژه انسان‏‌شناسى سیاسى است که در آن تلاش مى‏‌شود با تعریف و تحلیل امر سیاسى و سازوکارهاى حاکمیت در جامعه انسانى کلیدهاى نظرى لازم در دست تحلیل تاریخى قرار گیرد.

از سیاست تا امر سیاسى‏
زمانى که از «سیاست» سخن به میان مى‏‌آید، دو نگرش ممکن، مى‏‌تواند مطرح شود نخست آن نگرش که سیاست را تنها در نهادها یا در شخصیت‏‌هاى حقیقى و حقوقىِ سیاسى تعریف مى‏‌کند. روشن است که در این معنى، دولت در عام‏‌ترین معناى خود پیش نهاده مى‏‌شود که با مجموعه سازوکارها و اشکال خود روند حکومت را در جامعه ممکن مى‏‌سازد. این برداشت که ریشه‏‌هاى عمیق آن در مفهوم سیاست در جوامع اروپایى نهفته است در شکل مدرن خود در نظریه «قرارداد اجتماعى»، چه در تعبیر توتالیتر و قدرتمدار «هابز» و چه در تفسیر دموکرات و لیبرالِ «لاک» تبلور یافته و در قرن بیستم به دو نوع دولت با همین مشخصات در واقعیت تاریخى حیات بخشیده است.
در درک «سیاست» به معنى دولت، همواره گرایش بدان وجود دارد که رفتارهایى «سیاسى» تلقى شوند که مستقیماً با حوزه «حاکمیت سیاسى» در آن تعریف ارتباط داشته باشند. در جامعه توتالیترِ هابزى، این رفتارها در اطاعت و پیروىِ مطلق و حتى مبالغه‏‌آمیز از قالب‏‌ها، یعنى از الگوهاى صورى، رسمى و اعلام شده «پیروى سیاسى» از حاکمیت، بدون توجه به تغییر آن قالب‏‌ها در طول زمان، دیده شده و مورد مطالعه قرار مى‏‌گیرند. درحالى‏‌که در جامعه لیبرالىِ لاک، رفتارهاى سیاسى همان رفتارهاى انتخاباتى هستند؛ ایجاد ذهنیتى صورى یا واقعى، اما به هر رو موقت، مبهم و ناپایدار به‏‌نام آرا یا افکار عمومى و استفاده ابزارگونه از آن براى اثرگذارى بر رفتارهاى مذکور در جهت تنظیم حوزه حاکمیت سیاسى.
اما نگرش دیگرى نیز در مورد «سیاست» وجود دارد؛ نگرشى که بدون حذف نگرش نخست، آن را به کلیه زمینه‏‌هاى حیات اجتماعى بسط مى‏‌دهد و در تمامى شکل‏‌بندى‏ها و رفتارهاى اجتماعى مى‏‌تواند جاى پاى امر سیاسى را بیابد. در این نگرش، ما با هر جامعه‏‌اى روبه‏‌رو شویم، از کوچک‏‌ترین واحدهاى اجتماعى تا بزرگ‏‌ترین آن‏‌ها و از ابتدایى‏‌ترین آن‏‌ها تا پیچیده‏‌ترین‏‌شان – چه با حضور سیاست به شکل رسمى و تعریف شده، براى مثال به‏‌صورت دولت یا یکى از شاخه‏‌هاى آن، روبه‏‌رو باشیم، و چه نه – همواره با مفهوم سیاست به معنى قدرت روبه‏‌روییم. در این تعریف، پیش از آن‏که اشکالِ به ظاهر قطعیت یافته امر سیاسى مطرح باشند، حالت‏‌ها، شرایط، و موقعیت‏‌هایى مطرح هستند که بازیگران و فرایندهاى اجتماعى را در روابط کُنشى با یکدیگر قرار مى‏‌دهند.
شکى نیست، که در جوامع توسعه‏‌یافته کنونى، گرایشى مطلق به نهادینه و عقلانى شدن اشکال قدرت سیاسى وجود دارد که به تبع خود در پى تعریف و محدود ساختن حوزه عمل سیاسى هستند؛ یا به عبارت دیگر در پى آن هستند که حرکت اجتماعى بازیگران جامعه را به حوزه‏‌هاى تفکیک شده، قابل تعریف و بنابراین قابل کنترل با سازوکارهاى دموکراتیک درآورند. اما هر اندازه از شکل توسعه‏‌یافتگى فاصله بگیریم، وارد حوزه‏‌هاى اجتماعى‏‌اى خواهیم شد که در آن‏‌ها، تفکیک کُنش سیاسى از سایر کُنش‏‌هاى اجتماعى مشکل و بلکه ناممکن است. به هر رو، در هر دوى این موقعیت‏‌ها، سه پرسش اساسى مطرح هستند: نخست چگونگى شکل گرفتنِ امر سیاسى درون نظام‏‌هاى اجتماعى؛ سپس محتواى امر سیاسى؛ سرانجام سرچشمه‏‌هاى امر سیاسى. ترکیب این سه با یکدیگر است که فضاى سیاسى را در کل و در اجزاى آن در هر جامعه‏‌اى به‏‌وجود مى‏‌آورد.

امر سیاسى و سیستم اجتماعى‏
یکى از تعاریف کلاسیک از امر سیاسى، آن را مجموعه‏‌اى از سازوکارهاى تنظیم‏‌کننده تمامیت اجتماعى تعریف مى‏‌کند، نه سازوکارهایى که ماهیت‏‌شان، بستگى کاملى به تمامیت اجتماعى مربوطه و گروه‏‌هاى تشکیل‏‌دهنده آن دارد. در این تعریف با چرخ‌ه‏اى روبه‏‌رو مى‏‌شویم که به دورى باطل مى‏‌ماند: سازوکارها تمامیت اجتماعى را تنظیم و به مفهومى، تعیین مى‏‌کنند. و تمامیت اجتماعى با عناصر و اجزاى خویش، سازوکارها را تعریف و تعیین مى‏‌کند، این چرخه را تنها با درک دینامیسم نظام‏‌هاى اجتماعى مى‏‌توان درک کرد.
در هر نظام اجتماعى مى‏‌توان سه گروه از فرایندها را شاهد بود که تنظیم اجتماعى را ممکن مى‏‌سازند. این سه فرایند عبارت‏اند از: اول، تفاوت‌گذارى اجتماعى؛ دوم، تقریبى‏‌شدن واقعیت اجتماعى؛ و سوم، تبعیت بافت‏‌ها از کُنش‏‌هاى اجتماعى.
نخستین فرایندى که در هر شکل اجتماعى، مناسبات قدرت را تعریف و تبیین مى‏‌کند، تفاوت‌گذارى میان عناصر یا اجزاى آن شکل است که خود حاصل روند اجتماعى است. منظور از تفاوت‌گذارى آن است که هر نوع «جامعه» یا «جمعى» به‏‌دلیل آن‏که از ترکیب روابط میان «جزء»ها تشکیل شده است باید بتواند میان آن‏‌ها تفاوت‌گذارى کند؛ یعنى بتواند حالت خود را از تجانس یعنى یک جنس بودن خارج کرده و به‏ سوى عدم تجانس پیش رود. ساده‏‌ترین شکل تفاوت‌گذارى را در نظام‏‌هاى خویشاوندى مى‏‌بینیم: جدا شدن بیولوژیک مرد از زن و کودکان از والدین خود. اما این تقسیم‏‌بندى‏‌ها و تفاوت‌گذارى‏‌ها با رشد جامعه و بزرگ شدن آن پیچیدگى فزاینده‏اى پیدا مى‏‌کنند. تفاوت‌گذارى با یک نظام نشانه‏‌گذارى تکمیل مى‏‌شود. یعنى اجزاى متفاوت باید به گونه‏‌اى «ظاهرى» با یکدیگر تفاوت پیدا کنند. نامگذارى‏‌ها، اشکال ظاهرى متفاوت نظیر نوع پوشش، آرایش، اونیفورم‏‌ها، و … همگى اشکال نشانه‏‌گذارى هستند که سبب تشخیص اجزاى یک «جمع» از یکدیگر مى‏‌شوند. تفاوت‌گذارى بلافاصله سبب ایجاد روابطى میان اجزا مى‏‌شود که به‏‌صورت سلسله‏‌مراتب‏‌هاى عمودى و افقى، اجزا را در مناسبت‏‌هایى خاص با یکدیگر قرار مى‏‌دهند. این مناسبات را در مجموع، نظم مى‏‌نامیم. بنابراین نظم را مى‏‌توان ایجاد رابطه‏‌اى خاص میان عناصر متفاوت نامید. اما مشکل آن است که عناصر زنده، بنابر اصل زندگى، پیوسته در حال تغییر و تحول هستند؛ یعنى ذاتاً دینامیک (پویا) هستند، و این در حالى است که نظم پدیده‏‌اى است ذاتاً استاتیک (ایستا). درنتیجه، رابطه‏‌اى که در لحظه‏‌اى خاص از زمان به‏ صورت نظم، تعریف و برقرار مى‏‌شود، دقیقاً از همان زمان به زیر سؤال مى‏‌رود؛ زیرا اجزایى که در ارتباط با یکدیگر قرار گرفته‏‌اند بلافاصله در محور زمان شروع به تحول مى‏‌کند.
بنابراین روابطى تنظیم شده یا توازن یافته که در لحظه صفر ایجاد شده‏‌اند بلافاصله شروع به حرکت به‏ سوى بى‏‌نظمى و عدم توازن مى‏‌کنند، به‏ گونه‏‌اى که پس از گذشت زمانى کوتاه یا دراز (بنابر نظام اجتماعى) به روابطى کاملاً غیرمتوازن و بى‏‌نظم تبدیل مى‏‌شوند و درنتیجه گرایش به تنش اجتماعى را پیوسته افزایش مى‏‌دهند. تنش‏‌زایى در این فرایند، از لحظه‏‌اى به بعد از حدود تحمل جامعه درمى‏‌گذرد. در این‏جاست که نیاز به تفاوت‌گذارى جدیدى پیش مى‏‌آید تا بتواند نظم از میان رفته به‏‌دلیل عدم توازن‏‌ها را بار دیگر به نظمى واقعى بدل کند. پس نخستین فرایند آن است که هر نظام اجتماعى داراى دینامیسمى درونى است که هم به آن نظم مى‏‌بخشد و هم خود آن نظم را به تنش یا بى‏‌نظمى بدل مى‏‌کند.

ادامه دارد