پاره‌ای از یک کتاب (۱۱۸): خشونت سیاسی

ناصر فکوهی، خشونت سیاسی، نظریات، مباحث، اشکال و راهکارها، تهران، پیام امروز، نشر قطره، ۱۳۷۸

خشونت در جهان امروز مفهومى رایج و آشناست؛ مفهومى که بى‏‌درنگ تصاویربى‏‌شمارى را در ذهن تداعى مى‏‌کند. در جهانى که مهم‏‌ترین خصوصیت آن، محورى شدن ارتباطات و نقش فزاینده رسانه‏‌هاى گروهى است، کمتر مى‏‌توان به سراغ رسانه‏‌اى اعم از کتاب، نشریه، تلویزیون، سینما و… رفت و دیر یا زود با شکلى از اشکال خشونت روبه‏‌رو نشد. خشونت به عنوان بارزترین بازتاب جهان بیرونى، جایگاه برجسته‏‌اى در رسانه‏‌ها یافته و خود را به عنصرى ثابت و متداوم در آن‌ها تبدیل کرده است به نحوى که شاید بتوان ادعا کرد یکى از تناقض‏‌هاى آشکار در تمدن کنونى آن است که از یک‏سو خشونت را به صورت موضوعى «جذاب» و در واقع «دلپذیر» درآورده است که «تماشاچیان» زیادى را به‏ سوى خود جلب مى‏‌کند و از سوى دیگر در گفتارهاى رسمى وغیررسمى خود همان خشونت را پدیده‏‌اى «زشت» و قابل نکوهش مى‏‌شمارد. وجود این تناقض خود سال‏‌هاست مورد بحث صاحبنظران سیاسى و اجتماعى بوده است. دلیل، گاه در غرایز عمیق روحیه انسانى جستجو شده است و گاه در الزامات زندگى اجتماعى انسان امروزى. با این حال باید توجه داشت که مکان برجسته خشونت در عصر حاضر تا اندازه زیادى حاصل پیشینه تاریخى کهنى است که ریشه‏‌هاى آن را مى‏‌توان نه فقط در تفکر باستانى بلکه در شیوه‏‌هاى زندگانى و تحول آن‌ها در طول قرون گذشته بازیافت.

خشونت مفهومى گسترده دارد و به سختى مى‏‌توان آن را صرفا در یک بُعد تعریف کرد. براى نمونه اگر تنها مفهوم فیزیکى یا طبیعى خشونت را در نظر داشته باشیم آن را مى‏‌توانیم نوعى قدرت یا زور تعریف کنیم که با تحمیل خود به سایر پدیده‏‌ها اعم از پدیده‏‌هاى انسانى یا غیرانسانى حدود قدرت آن پدیده‏‌ها را مشخص مى‏‌کند. در مورد انسان محدود شدن قدرت به معنى محدود شدن میل، اراده و آزادى اوست. براى مثال اگر فردى خواسته باشد وزنه‏‌اى را که بیش از اندازه براى او سنگین است از زمین بردارد، دردى که بر ماهیچه‏‌ها و استخوان‏‌هاى او وارد مى‏‌آید، به صورت خشونتى فیزیکى، محدوده اراده و میل او را به وى گوشزد مى‏‌کند. خشونت و قدرت در اینجا با یکدیگر مترادف هستند با این تفاوت که خشونت نوعى قدرت است که هدفى خاص را تعقیب مى‏‌کند و آن مشخص کردن مرزها و جلوگیرى از اِعمال یک قدرت دیگر است. در همین معناى طبیعى، خشونت مى‏‌تواند از سوى دیگرى نیز وارد شود و به جاى آن که قدرتى را محدود کند، قدرتى را به وجود بیاورد. تقریبا تمام موجودات زنده در برابر وارد آمدن یک نیروى خارجى (انگیزه‏‌هاى بیرونى) بر حوزه قدرت آن‌ها، نوعى واکنش خشونت‏‌آمیز یا تهاجمى از خود نشان مى‏‌دهند که آن را مى‏‌توان به نوعى مقاومت براى از میان بردن اثر آن نیروى خارجى تعریف کرد. اگر به زور تلاش کنیم راه نفس را بر کسى ببندیم، آن فرد با قدرت تمام اندام‏‌ها و ماهیچه‏‌هاى خود شروع به مقاومتى خشونت‏‌آمیز مى‏‌کند تا اثر نیروى خفه‏‌کننده را خنثى کند. بنابراین خشونت همواره مى‏‌تواند از دو جهت صورت بگیرد: از یک‏سو به صورت یک کنش، یعنى نیرویى در جهت محدود کردن میل، اراده و آزادى و از سوى دیگر به صورت یک واکنش، یعنى نیرویى براى ایجاد و بازگرداندن آن آزادى و نیل به هدف در اراده و میل. این نکات همان گونه که خواهیم دید با آخرین مطالعات زیست‏‌شناسى از یک‏سو و مطالعات باستان‏‌شناسى درباره نقش خشونت در منشأ زندگى انسانى و در غرایز انسان تأیید مى‏‌شوند.

در مفهوم اجتماعى نیز ما کاملاً به مثال‏‌هاى فوق نزدیک هستیم. در اینجا خشونت را مى‏‌توان به وارد آوردن نوعى فشار و زور فیزیکى از سوى یک نهاد، یک فرد یا یک گروه بر نهاد، فرد یا گروهى دیگر دانست که با هدف وادار کردن آن نهاد یا افراد به انجام کارى برخلاف میل و اراده‏‌شان انجام بگیرد. ازاین‏‌رو خشونت همواره در برابر میل، اراده و آزادى قرار دارد و به نوعى حدود آن‌ها را تعیین مى‏‌کند. منتها با توجه به این نکته که آزادى یک فرد مى‏‌تواند دقیقا در نقطه معکوس آزادى فرد دیگرى قرار داشته باشند. فرد «الف» ممکن است با عمل خشونت‏‌آمیز خود حق فرد «ب» را از میان ببرد یا محدود کند، اما فرد «ب» نیز ممکن است بتواند با واکنش خشونت‏‌آمیز خود حق خود را بار دیگر به دست بیاورد و در نتیجه میل، اراده و آزادى فرد «الف» را محدود کند. خشونت سیاسى را با حرکت از همین نکات مى‏‌توان گونه‏‌اى از خشونت تعریف کرد که موضوع آن بر سر قدرت سیاسى باشد، چه بر سر دستیابى به قدرت، چه بر سر اعتراض و نابود کردن یک قدرت و چه بر سر حفظ و تداوم بخشیدن به یک قدرت موجود. در این معناى عام، خشونت سیاسى را نمى‏‌توان لزوما از مفهوم طبیعى خشونت جدا کرد زیرا موضوع قدرت در مرکز و بطن تقریبا تمام انواع خشونت‏‌ها نهفته است. حتى در آنچه به ظاهر «غیرسیاسى‏‌ترین» اشکال خشونت مى‏‌آید، مثلاً خشونت‏‌هاى خانوادگى یا خشونت‏‌هاى شهرى، موضوع بر سر نوعى قدرت است. بر سر آن که کدام یک از طرفین داراى سلطه بر دیگرى باشد. هر بار، هر نوع قدرتى موجودیت خود را در خطر ببیند، طبیعى‏‌ترین واکنش آن، رفتار خشونت‏‌آمیز است. ازاین‏‌رو در کتاب حاضر، هر چند تکیه اصلى بر موضوع خشونت سیاسى در خاص‏‌ترین اشکال آن یعنى پدیده‏‌هایى نظیر جنگ، انقلاب، شورش‏‌ها و تنش‏‌هاى اجتماعى، سرکوب، ترور و… مى‏‌باشد اما رابطه حوزه خاص سیاست با حوزه عمومى، یعنى تقسیم و توزیع قدرت در گستره جامعه و در نهادهاى بى‏‌شمار اجتماعى فراموش نمى‏‌شود. خشونت را باید در طیفى در نظر گرفت که با حرکت از ساده‏‌ترین اشکال حیات و کوچک‏‌ترین واحدهاى اجتماعى نظیر خانواده تا بزرگ‏ترین این واحدها نظیر کشورها و مناطق فراملّى تداوم دارد هر چند تبلور آن عموما در شکل‏‌هاى سختى چون جنگ و شورش و… است. اگر نگاهى به اطرف خود بیندازیم به سرعت پى مى‏‌بریم که خشونت شکلى گسترده و حضورى کامل در پیرامون ما دارد. از لحاظ زیست‏‌شناختى همان گونه که خواهیم دید خشونت بخشى تفکیک‏‌ناپذیر از مکانیسم‏‌هاى حیاتى ماست. در بُعدى بزرگ‏تر، درون واحد خانوادگى، بازیگران اجتماعى به محض آن که قشربندى و تفاوت‏‌گذارى میان آن‌ها آغاز مى‏‌شود یعنى به محض قرار گرفتن در نقش همسر، پدر، مادر، فرزند، خواهر، رادر و… داراى حوزه‏‌هاى قدرت خاصى مى‏‌شوند که آماده‏‌اند بر سر آن دست به رفتارهاى خشونت‏‌آمیز بزنند. پیدا شدن مفهوم «مالکیت» بر اشیاء یا بر فضاها، از پایین‏‌ترین سنین، فرد را وامى‏‌دارد که براى حفظ «اموال» خود و یا «فضاى اختصاصى» خود با دیگر اعضاى خانواده وارد رقابت شود. ورود تصاویر و اخبار خشونت‏‌آمیز از طریق رسانه‏‌ها درون این سلول اجتماعى کوچک، خود عاملى است نه فقط در تقویت رفتارهاى خشونت‏‌آمیز، بلکه همچنین و به‏‌ویژه در مشروعیت بخشیدن به آن رفتارها. تصاویر و داده‏‌هاى رسانه‏‌اى از دوران کودکى به ما مى‏‌آموزند که هر کس باید براى حفظ قدرت و امتیازات خود از همه وسایل و از جمله از خشونت استفاده کند و کسى که‌از انجام چنین کارى ابا داشته باشد، بى‏شک در موقعیت آسیب‏‌پذیر و شکننده قرار خواهد گرفت.
با خارج شدن از سلول خانوادگى، بار دیگر خشونت را در پیرامون خود در اشکال مختلف مشاهده مى‏‌کنیم. خشونت‏‌هاى شهرى یا مدنى به‏ خصوص در شرایط وجود فشارهاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى اشکال رایجى هستند که هر فردى ممکن است در محیط کارى و یا در رفت‏‌وآمدهاى روزمره خود مشاهده کند. در این نوع از خشونت‏‌ها نیز بار دیگر مناسبات قدرت وارد عمل مى‏‌شوند. در جوامع مدرن، رفتارهاى خشونت‏‌آمیز عمومى، منع قانونى دارد و هیچ کس حق چنین کارى را ندارد. این رفتارها تنها در دو حالت قابل انجام است. نخست از سوى اشخاصى که رسما و قانونا امتیاز برخوردهاى خشونت‏‌آمیز در شرایط خاص را از دولت دریافت کرده‏‌اند مثلاً نیروهاى انتظامى و نظامى و دوم کسانى که در برابر اِعمال یک خشونت غیردولتى، دست به دفاع خشونت‏‌آمیز از خود زده‏‌اند. در حالت اخیر خشونت اول به خشونت بعدى، نوعى مشروعیت مى‏‌دهد که البته این مشروعیت جنبه استثنا دارد، یعنى تنها در حالتى به عنوان حق دفاع از خویش تلقى مى‏‌شود که دقیقا مشخص باشد نیروهاى رسمى اِعمال خشونت، در انجام کار خود ناتوان بوده‏‌اند. اگر فردى ثابت کند که جان او در خطر بوده و هیچ امکانى براى دسترسى به نیروهاى انتظامى براى طلب کمک نداشته است، در این صورت خشونتى که او در دفاع از خویش به انجام رساند قابل توجیه و مشروع قلمداد خواهد شد. اگر بازهم چشم‏‌انداز خود را گسترده‏‌تر سازیم و در عرصه یک کشور بر روابط سیاسى نگاهى بیندازیم، مشاهده مى‏‌کنیم که خشونت با حضورى پیوسته‏‌تر و مؤثرتر هر لحظه مى‏‌تواند وارد عمل شود. تنش‏‌ها و شورش سیاسى علیه حکومت‏‌ها و خشونت حکومت‏‌ها علیه مخالفان، قتل‏‌ها و خرابکارى‏‌ها و ترورهاى سیاسى مخالفان و مقابله به مثل کردن دولت‏‌ها با به زندان انداختن، سرکوب، شکنجه و اعدام مخالفان، متأسفانه در جهان امروز هنوز در بسیارى از کشورها رایج هستند. و این رفتارهاى خشونت‏‌آمیز مى‏‌توانند در سطح یک حاکمیت ملّى تا شدیدترین اشکال خشونت، جنگ‏‌هاى داخلى و انقلاب‏‌ها پیش روند، نظام‏‌هاى سیاسى را زیر و رو کرده و تاریخ کشورها را در مسیرهاى جدیدى قرار دهند.
خشونت سیاسى در ابعاد جهانى نیز در قرن حاضر زشت‏‌ترین چهره‏‌هاى خود را نمایانده است. اگر از دو جنگ بزرگ جهانى و کشتارهاى گسترده آن‌ها نیز بگذریم، حادترین اشکال نسل‏‌کشى‏‌ها از قتل عام ارمنیان در ابتداى قرن تا کشتارهاى دسته‏‌جمعى دهقانان در دوران جمعى کردن اجبارى کشاورزى در شوروى استالینى، از قتل عام یهودیان به دست فاشیسم هیتلرى گرفته تا کشتار مردم کامبوج به دست خمرهاى سرخ و سرانجام از نسل‏‌کشى‏‌هاى گسترده در آفریقا گرفته تا کشتارهاى جمعى مسلمانان در منطقه بالکان در اواخر این قرن، میلیون‏‌ها نفر در قرن حاضر قربانى نفرت‏‌هاى ایدئولوژیک، نژادى و قومى شده‏‌اند که اغلب ریشه در تنش‏‌ها و رقابت‏‌هاى سیاسى داشته است. در همین دوران صدها هزار و بلکه میلیون‏‌ها نفر راهى زندان‏‌هاى سیاسى شده‏‌اند و هزاران نفر در زیر شکنجه‏‌هاى وحشیانه جان سپرده‏‌اند و یا براى تمام عمر معلول شده‏‌اند. و سرانجام اگر آتش جنگ‏‌هاى بزرگ بین‏‌المللى نزدیک به نیم قرن است که به ظاهر خاموش شده است، اما در تمام این مدت، جنگ‏‌هاى منطقه‏‌اى به ویژه در میان کشورهاى کوچک در حال توسعه در جریان بوده‏‌اند و میلیون‏‌ها کشته، زخمى و بى‏خانمان بر جاى گذاشته‏‌اند.