دولت ملى؛ یعنى دولت مبتنى بر مشروعیت قدرت سیاسى، بر اساس آراى عمومى و نظامهاى نمایندگى تجدیدشونده و مشروع، هرچند امروزه به شکل منحصربه فرد دولتهاى جهان بدل شده است، اما عمرى کوتاهتر از دویست سال دارد و در میان اشکال دولتى متفاوت و متنوعى که از ابتداى تاریخ قابل مشاهده بودهاند، شکلى متأخر به شمار مىآید. مهمترین ویژگى دولت ملى، به وجود آوردن و استحکام بخشیدن به مفهوم «ملت» بوده است که برخلاف تصور رایج، پدیدهاى پیشینى نسبت به دولت ملى نبوده، بلکه به دست این دولت و با تلاشهاى بسیار زیاد و هزینههاى اجتماعىِ سنگینى «ساخته» و «ابداع» شده است.
شکلگیرى حافظههاى تاریخى ملى عموماً از خلال فرایندهاى برنامهریزىشده سیاسى صورت گرفتهاند. قرن نوزدهم اروپایى، تجربهاى بزرگ از فرایند «ملتسازى» بود که از خلال تولید گسترده ادبى و بازسازىهایى عظیم در قالب شکل دادن به مفهوم «روح ملى» صورت گرفت. هرچند این فرایند، نیز به دلیل امواج قومکشى و زبانکشى هزینههایى سنگین به سود قومیتها و زبانهاى حاکم داشت، اما ثمره آن، که به صورت پیدایش «دولت رفاه» تبلور یافت، بخش اعظم آن هزینهها را در نگاه افکار عمومى توجیه کرد و به این دولت، قدرتى بخشید که نه تنها آن را با وجود بحرانهاى اجتماعى سیاسى بىشمار تا امروز حفظ کرده، بلکه به آن امکان داده است تمامى جهان را در قالبهاى شبیه به خود سامان و نظام جهانى مبتنى بر دولتهاى ملى و بازارهاى سرمایهدارى را سازمان دهد.
دولتهاى توسعهیافته امروزى، عموماً از ساختارهاى دولتى کم عمرى بیرون آمدند که در اواخر قرونوسطا شکل گرفته بودند و هیچیک از آنها قالبهاى دولتى باستانى را تجربه نکرده بودند. اما بر خلاف آن کشورها، برخى از دولتهاى توسعهنیافته کنونى، دولت ملى را در شرایطى تجربه مىکنند که به زحمت و سختى در حال خروج از ساختارهاى ریشهدار دولتهاى باستانى هستند. با این وصف، نباید به هیچرو تصور کرد که وجود اشکال باستانى دولت که دولتهاى مدرن مىکوشند خود را در قالب آنها بازسازى کنند به معناى وجود «ملت»هاى باستانى یا حتى چیزى شبیه به آنها باشد. یکى گرفتن تاریخ دولتها با تاریخ ملتها، اشتباهى بزرگ و خطرناک است و دقیقاً به همین دلیل نیز باید همواره به یاد داشته باشیم که فرایند «ملتسازى» براى تمامى جوامعى که دست به استقرار خودخواسته یا ناگزیر دولتهاى ملى مىزنند، ضرورتى حیاتى، هرچند اغلب دردناک و پرهزینه، به شمار مىآید.
در این میان، چنانچه بستر اجتماعى چنین فرایندى، با موزاییکى ظریف از اقوام، فرهنگها، و خردهفرهنگهاى شکلگرفته و صیقلخورده در چارچوب یک حوزه سیاسى قدیمى، مفروش شده باشد، هزینههاى اجتماعى آن فرایند مىتواند به شدت افزایش یابد و پتانسیلهایى خطرناک ایجاد کند. در چنین شرایطى، به سختى مىتوان پُلى ارتباطى و ابزارى انسجامدهنده یافت که بتواند اِجماعى انسجامدهنده میان اجزاء چنین موزاییکى به وجود آورد و اگر چنین وسیلهاى یافت شود، باید از آن همچون معجونى معجزهآسا نگهدارى کرد.
نوروز نه فقط در قالب یک جشن، بلکه در قالب مجموعهاى مناسکى اسطورهاى، تمامیتى نمادین از نشانههاى صورى و زبانى از آیینها، رفتارها و روابطى ویژه با فضا، به وجود آورده است و از آن طریق به حافظه تاریخى ایرانى شکل داده و مىدهد و به همین دلیل آن را باید چنین معجونى دانست. اگر خواسته باشیم نوروز را صرفاً در قالب یک مفهوم اورژى و لذتجویانه از جشن، یعنى واژگونى نظم موجود و توقف زمان حاکم براى آزاد گذاشتن غرایز و امیال سرکوبشده، همچون در جشنهاى باکانال یونانى (در ستایش خداى لذت، باکوس)، ارزیابى کنیم؛ و یا اگر خواسته باشیم در سطحى بالاتر نوروز را تنها نوعى جشن بازآفرینى و چرخهاى از بازگشت ابدى (میرچیا الیاده) در دایره هستى، بدانگونه که بسیارى از جشنهاى سال نو در جهان را مىتوان یافت بدانیم، هرچند که بىشک چنین ابعادى در آن حضور دارند، اما هرگز نخواهیم توانست بر بُعدى ژرف و عمیقاً منطبق بر پنداره سیاسى ایرانى بودن در آن، در اصیلترین معنى واژه سیاست، آگاهى یابیم. و به باور ما ناآگاهى و نیندیشیدن به این مفهوم ژرف در معناى نوروز، نادیده انگاشتن اصلىترین محور تداوم تاریخى و ریشهدار بودن سنت نوروزى است. با حرکت از این بُعد است که مىتوان نوروز را در چارچوب معناى جدیدِ دولت ملى، مورد بازتفسیر قرار داد و از این طریق شاید به درکى کامل از پدیده نوروزى دست یافت.
از این نقطهنظر، اگر فرایند ملتسازى را نوعى فرافکنى از یکسو به گذشته، براى یافتن منشأ کیهانپیدایشىِ هستى ملى و از سوى دیگر به آینده، براى یافتن سرنوشت غایتشناسانه و نجاتبخشانه رسالت ملى بدانیم، در این صورت نوروز را باید بهترین تصویر و والاترین تبلور از چنین حرکت دوگانهاى به شمار آوریم. نوروز همچون هر جشنى، در خود اورژى و بازگشت به نقطه صفر براى بازآفریدن هستى را دارد و از این رو همچون هر جشنى مىتوان فرایند تکرارهاى مناسکى و پیوستارهاى معنایى ناشى از آن تکرارها را در آن مشاهده کرد، اما فراتر از این تکرارها، نوروز پروژهاى سیاسى براى ساختن و بازساختن حافظه تاریخى ملى است. در این ساختوساز بىشک عناصر کهنه اسطورهاى همان اندازه به کار مىآیند که عناصر و مصالح جدید زبانشناختى و معناشناسانه، اما نتیجه مطلوب همواره یکسان است: یارى رساندن به پیشبرد فرایند پر خطر و شکننده ملتسازى بر بسترى پیچیده، ظریف، و حساس.
گوناگونىهاى قومى، زبانى، مناسکى، رفتارى، هستىشناختى و زیباشناسانه، همچون چندگانگىهایى که ما در فرهنگ و تجربه پیشین و کنونى خود مىشناسیم، به همان اندازه مىتوانند منشأیى بالقوه براى تنش باشند که پایه و موادى خام براى قدرت بخشیدن و پرمعنىکردن آمیزشها و پیوندهاى غنىِ فرایندى خاص از ملتسازى. از اینرو نوروز، با فراگیرى گسترده خویش و با توانایى قدرتمندى که در انسجام بخشیدن به گوناگونىهاى فرهنگى اجتماعى ما دارد، ارزشى مطلق شمرده مىشود که باید همچون میراثى پُربها از آن نگهدارى کرد.
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.
پست بعدی