نوروز جشن ملت‏‌سازى

ناصر فکوهی

دولت ملى؛ یعنى دولت مبتنى بر مشروعیت قدرت سیاسى، بر اساس آراى عمومى و نظام‏‌هاى نمایندگى تجدیدشونده و مشروع، هرچند امروزه به‏ شکل منحصربه‏ فرد دولت‏‌هاى جهان بدل شده است، اما عمرى کوتاه‏‌تر از دویست سال دارد و در میان اشکال دولتى متفاوت و متنوعى که از ابتداى تاریخ قابل مشاهده بوده‏‌اند، شکلى متأخر به‏ شمار مى‏‌آید. مهم‏‌ترین ویژگى دولت ملى، به‏ وجود آوردن و استحکام بخشیدن به مفهوم «ملت» بوده است که برخلاف تصور رایج، پدیده‏‌اى پیشینى نسبت به دولت ملى نبوده، بلکه به‏ دست این دولت و با تلاش‏‌هاى بسیار زیاد و هزینه‏‌هاى اجتماعىِ سنگینى «ساخته» و «ابداع» شده است.
شکل‏‌گیرى حافظه‏‌هاى تاریخى ملى عموماً از خلال فرایندهاى برنامه‏‌ریزى‏‌شده سیاسى صورت گرفته‏‌اند. قرن نوزدهم اروپایى، تجربه‏‌اى بزرگ از فرایند «ملت‌سازى» بود که از خلال تولید گسترده ادبى و بازسازى‏‌هایى عظیم در قالب شکل دادن به مفهوم «روح ملى» صورت گرفت. هرچند این فرایند، نیز به‏ دلیل امواج قوم‏‌کشى و زبان‏‌کشى هزینه‏‌هایى سنگین به سود قومیت‏‌ها و زبان‏‌هاى حاکم داشت، اما ثمره آن، که به‏ صورت پیدایش «دولت رفاه» تبلور یافت، بخش اعظم آن هزینه‏‌ها را در نگاه افکار عمومى توجیه کرد و به این دولت، قدرتى بخشید که نه تنها آن را با وجود بحران‏‌هاى اجتماعى سیاسى بى‏‌شمار تا امروز حفظ کرده، بلکه به آن امکان داده است تمامى جهان را در قالب‏‌هاى شبیه به خود سامان و نظام جهانى مبتنى بر دولت‏‌هاى ملى و بازارهاى سرمایه‏‌دارى را سازمان دهد.
دولت‏‌هاى توسعه‏‌یافته امروزى، عموماً از ساختارهاى دولتى کم عمرى بیرون آمدند که در اواخر قرون‏‌وسطا شکل گرفته بودند و هیچ‏یک از آن‏‌ها قالب‏‌هاى دولتى باستانى را تجربه نکرده بودند. اما بر خلاف آن کشورها، برخى از دولت‏‌هاى توسعه‌نیافته کنونى، دولت ملى را در شرایطى تجربه مى‏‌کنند که به‏ زحمت و سختى در حال خروج از ساختارهاى ریشه‏‌دار دولت‏‌هاى باستانى هستند. با این وصف، نباید به‏ هیچ‏‌رو تصور کرد که وجود اشکال باستانى دولت که دولت‏‌هاى مدرن مى‏‌کوشند خود را در قالب آن‏‌ها بازسازى کنند به معناى وجود «ملت»هاى باستانى یا حتى چیزى شبیه به آن‏‌ها باشد. یکى گرفتن تاریخ دولت‏‌ها با تاریخ ملت‏‌ها، اشتباهى بزرگ و خطرناک است و دقیقاً به‏ همین دلیل نیز باید همواره به یاد داشته باشیم که فرایند «ملت‏‌سازى» براى تمامى جوامعى که دست به استقرار خودخواسته یا ناگزیر دولت‏‌هاى ملى مى‏‌زنند، ضرورتى حیاتى، هرچند اغلب دردناک و پرهزینه، به‏‌ شمار مى‏‌آید.
در این میان، چنان‏چه بستر اجتماعى چنین فرایندى، با موزاییکى ظریف از اقوام، فرهنگ‏‌ها، و خرده‏‌‌فرهنگ‏‌هاى شکل‌گرفته و صیقل‌خورده در چارچوب یک حوزه سیاسى قدیمى، مفروش شده باشد، هزینه‏‌هاى اجتماعى آن فرایند مى‏‌تواند به‏ شدت افزایش یابد و پتانسیل‏‌هایى خطرناک ایجاد کند. در چنین شرایطى، به‏ سختى مى‏‌توان پُلى ارتباطى و ابزارى انسجام‏‌دهنده یافت که بتواند اِجماعى انسجام‏‌دهنده میان اجزاء چنین موزاییکى به‏ وجود آورد و اگر چنین وسیله‏‌اى یافت شود، باید از آن همچون معجونى معجزه‏‌آسا نگه‌دارى کرد.
نوروز نه فقط در قالب یک جشن، بلکه در قالب مجموعه‏‌اى مناسکى اسطوره‏‌اى، تمامیتى نمادین از نشانه‏‌هاى صورى و زبانى از آیین‏‌ها، رفتارها و روابطى ویژه با فضا، به‏ وجود آورده است و از آن طریق به حافظه تاریخى ایرانى شکل داده و مى‏‌دهد و به همین دلیل آن را باید چنین معجونى دانست. اگر خواسته باشیم نوروز را صرفاً در قالب یک مفهوم اورژى و لذت‏‌جویانه از جشن، یعنى واژگونى نظم موجود و توقف زمان حاکم براى آزاد گذاشتن غرایز و امیال سرکوب‏‌شده، همچون در جشن‏‌هاى باکانال یونانى (در ستایش خداى لذت، باکوس)، ارزیابى کنیم؛ و یا اگر خواسته باشیم در سطحى بالاتر نوروز را تنها نوعى جشن بازآفرینى و چرخ‌ه‏اى از بازگشت ابدى (میرچیا الیاده) در دایره هستى، بدان‏‌گونه که بسیارى از جشن‏‌هاى سال نو در جهان را مى‏‌توان یافت بدانیم، هرچند که بى‏‌شک چنین ابعادى در آن حضور دارند، اما هرگز نخواهیم توانست بر بُعدى ژرف و عمیقاً منطبق بر پنداره سیاسى ایرانى بودن در آن، در اصیل‏‌ترین معنى واژه سیاست، آگاهى یابیم. و به باور ما ناآگاهى و نیندیشیدن به این مفهوم ژرف در معناى نوروز، نادیده انگاشتن اصلى‏‌ترین محور تداوم تاریخى و ریشه‏‌دار بودن سنت نوروزى است. با حرکت از این بُعد است که مى‏‌توان نوروز را در چارچوب معناى جدیدِ دولت ملى، مورد بازتفسیر قرار داد و از این طریق شاید به درکى کامل از پدیده نوروزى دست یافت.
از این نقطه‏‌نظر، اگر فرایند ملت‏‌سازى را نوعى فرافکنى از یک‏سو به گذشته، براى یافتن منشأ کیهان‏‌پیدایشىِ هستى ملى و از سوى دیگر به آینده، براى یافتن سرنوشت غایت‏‌شناسانه و نجات‏‌بخشانه رسالت ملى بدانیم، در این صورت نوروز را باید بهترین تصویر و والاترین تبلور از چنین حرکت دوگانه‏‌اى به‏ شمار آوریم. نوروز همچون هر جشنى، در خود اورژى و بازگشت به نقطه صفر براى بازآفریدن هستى را دارد و از این رو همچون هر جشنى مى‏‌توان فرایند تکرارهاى مناسکى و پیوستارهاى معنایى ناشى از آن تکرارها را در آن مشاهده کرد، اما فراتر از این تکرارها، نوروز پروژه‏اى سیاسى براى ساختن و بازساختن حافظه تاریخى ملى است. در این ساخت‏‌و‌ساز بى‏‌شک عناصر کهنه اسطوره‏‌اى همان اندازه به‏ کار مى‏‌آیند که عناصر و مصالح جدید زبان‏‌شناختى و معناشناسانه، اما نتیجه مطلوب همواره یکسان است: یارى رساندن به پیشبرد فرایند پر خطر و شکننده ملت‏‌سازى بر بسترى پیچیده، ظریف، و حساس.
گوناگونى‏‌هاى قومى، زبانى، مناسکى، رفتارى، هستى‏‌شناختى و زیباشناسانه، همچون چندگانگى‏‌هایى که ما در فرهنگ و تجربه پیشین و کنونى خود مى‏‌شناسیم، به همان اندازه مى‏‌توانند منشأیى بالقوه براى تنش باشند که پایه و موادى خام براى قدرت بخشیدن و پرمعنى‏‌کردن آمیزش‏‌ها و پیوندهاى غنىِ فرایندى خاص از ملت‏‌سازى. از این‏‌رو نوروز، با فراگیرى گسترده خویش و با توانایى قدرتمندى که در انسجام بخشیدن به گوناگونى‏‌هاى فرهنگى اجتماعى ما دارد، ارزشى مطلق شمرده مى‏‌شود که باید همچون میراثى پُربها از آن نگه‌دارى کرد.