پارهای از یک کتاب(۱۱۳): انسانشناسی
انسانشناسی، مارک اوژه، ژان پل کولن، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر نی، 1398
انسان بر خلاف اکثر جانوران، به یک محیط خاص وابسته نیست: کره زمین در همه بخشهای خود برای او زمینه زندگی را فراهم میکند و او با تکیه زدن بر فرهنگ خویش است که خود را با محیطهای مختلف انطباق میدهد. انسانها با توجه به قابلیتهای زیستی خود میتوانند طیفی گسترده از رفتارهایی بسیار متفاوت داشته باشند، زیرا صرفا در یک محیط زیستطبیعی رشدنیافته بلکه همچنین در دورهای طولانی از آموزش در محیط اجتماعی – فرهنگی خاص خود نیز پرورش مییابند. این یک سخن بدیهی به نظر میآید که بگوییم انسان جانوری اجتماعی است اما باید از این سخن پیآمدهای روششناختی آن را بیرون آورد: موقعیتهای انسانی را تنها میتوان با توجه به سازمانیافتگی اجتماعی او درک کرد. انسانشناسی همبستگیای تنگاتنگ میان کالبد فردی و رابطه اجتماعی ، برای مثال عدم امکان اندیشیدن به بیماری و مرگ را در ابعاد صرفا فردی به اثبات رسانده است. این امکانناپذیری را میتوان درباره اندیشیدن به انسان به عنوان یک موجود تنها نیز عنوان کرد، انسان تنها به صورت یک جمع به خود فکر میکند. تمام اندیشه انسانی اجتماعی است بنابراین هر نوع انسانشناسی یک نوع جامعهشناسی نیز هست. آموزشهای عام، اکتساب عادتهایی که در اندیشه و کالبد انسانها جا میافتند، به آنها امکان میدهند که دیگر نیازی به اندیشیدن برای تصمیمگیری خود نداشته باشند. بسیاری از رفتارها از حوزه بازنماییهای خود آگاهی، خارج میشوند و کمابیش از ضوابط و از روش مناسب رفتار در جامعه تبعیت میکنند. معنی به این ترتیب در کالبد جای میگیرد و بازنمایی میشود. این حرکات خودکار سبب شدهاند که انسانها، آزادی بیشتری داشته باشند و بتوانند نوآوریهای بیشتری بکنند. اما در طول تاریخ اگر انسانها نمیتوانستند با سرعت لازم خود را دگرگون کنند، همین حرکات میتوانستند برای آنها بدل به بارهایی اضافه شوند. انسانشناسی به مطالعه بر روابط بینذهنی میان انسانهای معاصر میپردازد حال چه این انسانها، نامبیکواراها باشند، چه آرپاشها، چه پیروان کیش کاندوموله در برزیل باشند، چه نوکیسهگان سیلیکون ولی(در آمریکا)، چه شهروندان شهرهای جدید باشند، چه مدیران کارخانجات یا نمایندگان مجلس اروپا. این روابط دگربودگی یا هویت (همانبودگی) تنها یک بار برای همیشه تعریف نمیشوند بلکه دائما در معرض بازترکیب هستند. زبان، خویشاوندی و وصلتهای خانوادگی، سلسلهمراتب اجتماعی و سیاسی، اسطورهها، مناسک، بازنماییهای کالبد، گویای فعالیت دائم همه جوامع برای تعریف خود و تعریف دیگری هستند. چگونه در یک مکان مشخص، رابطه میان انسانها، در میان این یا آن گروه درک میشود؟ این موضوع خاص انسانشناسی است زیرا چنین رابطهای ضرورتا دارای معنی است ، در خود روابط قدرت را جای میدهد و نمادین شده است. بدین ترتیب، ترجیح های نظری پژوهشگران هر چه باشد، خاص بون نقط نظر انسانشناسی در همین علاقه اساسی به مطالعه بر رابطه با دیگری به گونهای که در چارچوب اجتماعیاش ساخته میشود، قرار دارد. مسئله معنی، یعنی ابزارایی که به وسیله آنها موجودات انسانی که در یک فضای اجتماعی زندگی میکنند با یکدیگر بر سر چگونگی بازنمایی آن و رفتار در آن هماهنگ میشوند، افق فعالیتهای پژوهشی انسانشناسی است. این مسئله را ما در بطن بحث فلسفه معاصر نیز در قالب تعارض میان خاصگرایی و جهانشمولگرایی میبینیم. شکی نیست که انسانشناسان نسل اول، درباره انسجام درونی فرهنگهایی که آنها بسیار بیشتر از آنچه واقعا بودند، همگن فرضشان میکردند، مبالغه کردهاند، با این وجود نباید از یاد برد که ……. هر فرهنگ یا هر جامعه خاصی را نمیتوان حاصل نظریات کاملا دلبخواهانه آنها تلقی کرد. انسانشناس در این موارد نظمهایی را مییابد و برای این کار از مقایسه آنها با سایر موارد استفاده میکند تا بتواند این تبیینها را نظریهپردازی کند. برای نمونه انسانشناس ممکن است در نزد ساموآهای بورکینا فاسو نوعی سلسلهمراتب از واژگان خویشاوندی بیابد که پیشتر در نزد سرخپوستان اوماهای آمریکای شمالی نیز دیده است و یا اشکال مختلف نظامهای شاهی را که در مقاطع زمانی و مکانی وجود داشتهاند با یکدیگر مقایسه کند.
درباره مفهوم «دیگربودگی» بحثهای زیادی انجام شده است که به دلیل منشاء «بیگانهگرا»ی این رشته، ممکن است به نظر وجهی تفکیکناپذیر از انسانشناسی بیاید در حالی که در واقع این مفهوم را باید بیشتر به نوعی رویکرد ذهنی خاص پژوهشگر استناد داد، پژوهشگری که به صورتی نظاممند در برابر وقایع اجتماعی از خود شگفتی نشان میدهد. این عمل شاید در خارج از محیط خود پژوهشگر کاری سادهتر باشد. اما شگفتزدگی نظاممند بیشتر به احساسات شخصی و تلاشهای تفسیری خود پژوهشگر مربوط میشود تا تاثیر عجیب بون رفتار دیگران. پژوهشگر باید بدون وقفه باورهای پیشینی خود را به زیر سئوال برده خود را در موقعیت آموختن قرار دهد. این کاری است که وی بهر رو، ولو آنکه در دو قدمی محل اقامت خود هم در یک محیط ناآشنا باشد، باید انجام دهد. مردمنگار بنابراین باید دو رویکرد متضاد داشته باشد: نخست آنکه از قرار دادن مشاهدت خود در چارچوب ایدههایی که پیشتر در فرهنگ خود به دست آورده، خود داری کند. در این حال باید فاصله خود را با موضوع حفظ کند تا بتواند مشاهداتش را در چشمانداز اطلاعات مربوط به سایر چارچوبها قرار دهد. اگر مفهوم دیگربودگی را در محور اصلی رویکرد انسانشناسی قرار دهیم، دلیل صرفا آن نیست که این مفهوم به تنوع میپردازد بلکه آن است که این مفهوم ابزار انسانشناسی است. پروژه یک پژوهش به ناگزیر میان مشاهدهگر و موضوع او (کسانی که وی بر آنها «مطالعه» میکند) فاصلهای ایجاد میکند که او باید آن را مدیریت کند. در اینجا پژوهشگر باید با پرهیز از معیارهای بیش از اندازه برجسته، از سوق یافتن به سوی «بیگانهگرایی» در خود جلوگیری کند، اما برعکس این هم کار عبثی است که برعکس دست به مخلوط کردن و ایجاد ابهام میان تحلیلگر و موضوع تحلیل او بزند. در حال حاضر کافی نیست که با آنچه در نگاه نخست به نظرمان عجیب میآید، خود را آشنا کنیم، این نیز کافی نیست که غرابتی را که در عادات به شدت درونی شده خودمان وجود دارد را کشف کنیم، زیرا یک بحران معنایی کل جهان را به زیر ضربه خود گرفته است و این بحران خود را به شکل جستجوی هویتی نشان میدهد. در حالی که اطلاعات با سرعتهای الکترونیکی از این سو به آن سوی عالم در چرخش هستند، در حالی که بیگانهگرایی خود بدل به یک کالای مصرفی و حتی یک سرمایه سیاسی شده است، هر فردی به صورت خشونتآمیزی خود را در برابر تصویر جهان میبیند. در این حال دیگر نمیتوان انتظار داشت که روش و کاربردهایی «زیروروکننده» همچون کشاورزی شیمیایی، آنتیبیوتیکها، ارگانیسمهای تغییریافته ژنتیکی(گیاهی یا جانوری)، روشهای درمان ژنتیک، پژوهشهای د.ان.ای ، شبیهسازی، درمانهای هورمونی، پیوند اندامها و فنون و روشهای جدید کمک به زاد و ولد ، بر درک از شخص انسانی و روابط میان انسان و محیط او بیتاثیر باشند. از دورترین زمانها و در سراسر جهان، انسانها به تفاوتهای زبانی، آداب و رسوم و اخلاق، علاقمند بودهاند، اما امروز در سطح جهان، هر چه بیش از پیش نسبت به وابستگی متقابلشان به یکدیگر آگاه میشوند و از همین طریق تفاوتها و دگرگونیهای جهان خود را نیز درک میکنند. بدین ترتیب انسانها نوعی هویت انسانشناسی خودانگیخته به وجود میآورند که هدف از آن نه شناخت، بلکه ساختن یک هویت است و حتی به بیان در آوردن یک استراتژی سیاسی. در این حال فرایند جهانی شدن، کمتر از آنچه به نظر میرسد با رشد مطالبات سیاسی برای فرهنگها و سنتهای قومی در تناقض قرار دارد. افراد و نهادها نظریههای اجتماعی خود را با استفاده کمابیش روشن از واژگان و ایدههای علوم انسانی و با ایجاد تغییر در آنها بر اساس نیازها و آرمانهای خود، تبیین میکنند. این کثرت یافتن گفتمانهای هویتی اغلب پیوندی و گاه …… یک موضوع جدید تحقیق را تشکیل میدهند.