پاره‌ای از یک کتاب(۱۱۰):پاره‌های هنر، معماری و شهر، جلد اول

پاره‌های هنر، معماری و شهر، جلد ۱، مجموعه نویسندگان گردآوری و ترجمه ناصر فکوهی، کتابکده کسری/ ۱۳۹۸

لویی آراگون
چه کسی ممکن است تصور کند لئو فره فقط یک ترانه‌سرا است؟ او یک شاعر است، شاعری که اشعارش را مستقیماً بر اساس قوانین سبک شاعرانه، در قالب ترانه می‌نویسد؛ و این ویژگی او را می‌سازد که شعر و شاعران دیگر را از نو حیات بخشد و هنری خاص بیافریند که باید آن را ترانه‌سرایی شاعرانه نامید. البته فره نبوده که این هنر را ابداع کرده است، اما اوست که چنین هنری را گاه تا حد کمال پیش می‌برد؛ و شاهد این امر زندگی بخشیدن به شعری از روتبوف است. شعری که بر اساس آن، ترانه‌ای استادانه ساخته‌شده و آن را به‌مثابه تابلویی ارزنده زنده کرده است؛ و اگر کار فره، پی گرفته شود، بی‌شک انسانیت خواهد توانست در آینده هزاران گنجینه مدفون زیر خروارها آوار تاریخ زبان کهنه را بازیابد.
گاه فره می‌گوید: ما باهم ترانه‌ای ساخته‌ایم: اما این واقعاً درست نیست. من معصومانه شعری نوشته‌ام و او از آن ترانه‌ای ساخته است، کاری که من کاملاً از انجامش ناتوان بوده‌ام. هر بار شعری از من به موسیقی در‌آمده، بسیار درباره خود و شعر خود آموخته‌ام.
اغلب گفته‌ام: به ترانه درآمدن یک شعر در نگاه من، شیوه‌ای متعالی از نقدی شاعرانه است. نقدی که ممکن است با آن موافق یا مخالف باشم اما کاری که هیچ ربطی به نظر دادن‌های سستی که ادعا می‌شود نقد و کار نقادان ادبی هستند، ندارد. ما در اینجا با نقدی خلاقانه روبرو هستیم، با آفرینش درباره شعر: ترانه است که شعر را برمی‌گزیند و بدان اهمیت و ارزشی را می‌دهد که [لزوماً] ندارد، تکرارش می‌کند، از آن ضرب‌آهنگی می‌سازد… و حتی ترانه می‌تواند شعر را به‌گونه‌ای شکوفا کند، کاری که به‌اشتباه یا به‌حق، به نظر من ناگزیر است؛ ترانه، تکه‌هایی از شعر را کنار می‌گذارد و با جسارت از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر در شعر گذار می‌کند؛ و نباید به من گفته شود که ترانه شعر را از شکل می‌اندازد: مسئله آن است که ترانه به شعر، شتاب و شدتی دیگر می‌دهد و بدین ترتیب است که می‌توان آن را خواند. ولو آن‌که ترانه همه‌چیزهایی نباشد که من سروده‌ام یا می‌خواسته‌ام بسرایم، باید آن را سایه‌ای رقصان و پژواکی خیال‌انگیز دانست و من چنین نمایشی از خود را دوست دارم.
به ترانه در‌آوردن اشعار عملکردی نسبتاً متأخر است و دلیل آن است که تا مدت‌های طولانی، شعر و موسیقی، حوزه‌هایی مجزا از یکدیگر نبودند: کمتر می‌شد که موسیقی بدون شعر اجرا شود و شعر را نیز که مردم سوادی برای خواندنش نداشتند، باید شنیده می‌شد و برای به خاطر سپرده شدن نیاز به پشتیبانی متداومی داشت که موسیقی به شنوایی می‌داد. سپس بود که ما با گسترش شعر و خروج آن از دربارهای فئودال، نثر‌نویسی آغاز شد و ما را به رمان مدرن رساند. زمانی که حافظه‌ای مکانیکی، یعنی دستگاه چاپ ابداع شد، این حافظه [تا حدی] جایگزین حافظه شنوایی گردید. شعر بدین ترتیب حوزه‌ای هرچه بیشتر مستقل پیدا کرد و حتی شروع به نوشتن آن کردند؛ اما نه برای آن‌که به گوش بیاید بلکه برای آن‌که دیده شود. این پدیده‌ای ویژه دو قرن اخیر است و دموکراتیزاسیون زندگی پدیده‌ای معکوس را ایجاد کرده است یعنی در‌هم‌آمیزی دوباره شعر و موسیقی. به ترانه در‌آمدن اشعار ولو آنکه همواره وجود داشته است، به روشی فزاینده در قرن نوزده تبدیل شد و در قرن بیستم با ظهور شکل جدیدی از حافظه یعنی انتشار صفحه موسیقی و امکانات بی‌پایان انتشار صوت از طریق رادیو همراه شد. حتی در سال‌های اخیر یک ابزار حیرت‌آور و شگفت‌انگیز دیگر یعنی ترانزیستور ابداع‌شده که به صورتی ابلهانه از آن‌هم انتقاد می‌شود، ابزاری که سبب شده بتوان شنیدن را به امری فردی تبدیل کرد.
در چنین شرایطی است که هنرمندی چون لئو فره خدمت بسیار بزرگی به شعر می‌کند که ما هنوز قادر نیستیم ابعادش را درک کنیم، زیرا او شعر را به خوانشی جدید برای گوش‌ها تبدیل کرده است و با افزودن جادوی موسیقی به آن ارزشش را بالابرده است. فره، خوانش خود را به شعر می‌دهد و همین امر کار پر‌اهمیت، تازه و ارزشمند اوست. شاعر و شعر تنها نقاطی آغازین هستند که فراتر از آن‌ها، رؤیا از راه می‌رسد؛ و شاید بتوان گفت شعر تنها یک نقطه حرکت برای فرو‌رفتن در رؤیا به شمار می‌آید؛ و آنچه برای شاعر اهمیت دارد آن است که بتواند رؤیا برانگیزاند؛ و نقش ترانه‌سرایی همین است، یعنی‌ پاسخی شگفت‌آور در برابر به نثر درآمدن شعر./