پاره‌ای از یک کتاب (۱۰۵): مرگ‌ها و یادها

مرگ‌ها و یادها، ناصر فکوهی ، تهران، انتشارات انسان‌شناسی،1399

صبح روز ۳۰ دی‌ماه ۱۳۹۵، ساختمان پلاسکو تهران در طبقاتی فوقانی خود دچار یک آتش‌سوزی شد. بنا بر گزارش‌هایی که خبرگزاری‌ها ارسال کردند، این آتش‌سوزی چند ساعت پس از شروع خاموش شد، اما به دلایلی که هنوز مشخص نیست، بار دیگر از سر گرفته و شدت یافت به‌صورتی که چند ساعت بعد کل ساختمان فروریخت و شمار زیادی از آتش‌نشانان و شاید تعداد زیادی از مردم زیر آوار ماندند و به شهادت رسیدند. دو روز پس از شروع آتش‌سوزی، این آتش هنوز مهار نشده و به ساختمان‌های مجاور کشیده. محله‌های نزدیک به این مکانِ بحرانی، ازدحام مردم زیاد و تنش‌های بین مسئولان درباره یافتن «مقصر» و تأکید بر اینکه بارها و بارها خطرات موجود در ایمنی این ساختمان به مسئولان آن «هشدار» داده‌شده، هنوز در جریان هستند . افزون بر این، ماجرای فروپاشی ساختمان که یکی از نمادهای پایتخت و نشانه‌ای از موفقیت معماری و تجاری در دورانی طولانی بود و به شهادت رسیدن آتش‌نشانان و شاید تصویری دورادور که این فاجعه را به فروپاشی برج‌های دوقلو در سال ۲۰۰۱ شبیه می‌کرد و طبعاً شوکی عاطفی را که از آن‌ها ایجادشده بود، به یاد می‌آورد و دلایل بسیار دیگر این حادثه را به‌رغم آنکه نظایر آن بارها در همین سال‌های اخیر در همه جای کشور اتفاق افتاده، به یک بحران در افکار عمومی تبدیل کرد. دراین نوشتار هدف ما بررسی داده‌های فناورانه و مباحث فنی و حتی مباحث شهرشناسی مربوط به این قضیه نیست، بلکه هدفمان استفاده از نشانگان (سندروم) این حادثه، برای به نمایش گذاشتن بحران نهفته اما بسیار خطرناکی است که در حال حاضر شهرهای بزرگ ما و به‌ویژه تهران را تهدید می‌کنند . عموماً تأکیدی که بر حادثه مفروض و هولناک «زمین‌لرزه بزرگ» تهران ، بحران را به چنین مصیبت بزرگی محدود می‌کند، حادثه‌ای که در صورت وقوع آن‌قدر هراسناک است که همه ترجیح می‌دهند درباره‌اش فکر نکنند و کمابیش از کنار حتی تصورش بگذرند، غافل از آنکه کمتر به این نکته فکر می‌شود که گروهی از حوادث حتی کوچک می‌توانند در زنجیره و چرخه‌های باطل، به زیان‌های انسانی و مادی به همان اندازه هولناک منجر شوند و پی آمده‌ای بی‌نهایت خطرناکی برای کشور داشته باشند.
تجربه برخورداری از شهرهای بزرگ، به‌ویژه کلان‌شهرها، برای کشور ما امری بسیار متأخر است که عمر آن به کمتر از چهار یا پنج دهه می‌رسد. از این مدت‌زمان نیز کشور ما حداقل دو دهه را در شرایط فوق بحرانی (فاصله ۱۳۵۵ یا شروع تنش‌های انقلابی تا ۱۳۷۵، یعنی پایان جنگ و سال‌های آغازین خروج از آن) نمی‌تواند برای ما معیار باشد؛ بنابراین ما به‌رغم تاریخ و گذشته‌های اغلب رؤیایی که برای خود می‌سازیم، تجربه شهرنشینی مدرن را در کمتر از دو دهه داشته‌ایم که آن‌هم شکلی بسیار پریشان و نابسامان، کما اینکه اغلب شهرهای ما اگر از تزریق درآمد نفتی که سبب پدید آمدن ساختمان‌ها و خیابان‌ها و مراکز کمابیش «جذاب» و ظاهری دل‌فریب شده‌اند، بگذریم، به‌شدت با آسیب‌هایی اساسی و هولناک نظیر بی‌هویتی یا ضعف احساس تعلق شهری، پایین بودن سطح مدنیت یا شهروندی، عدم تبعیت کنشگران از قانون، فسادهای اداری و مالی گسترده، بی‌سامان بودن توسعه شهری، عدم رعایت قوانین ساخت‌وساز و بی‌توجهی به حریم‌ها و تصمیم‌گیری‌های قانونی طرح‌های تفصیلی، کمبود و کهنگی امکانات شهری (ازجمله برای مبارزه با سوانح طبیعی)، آلودگی آب‌وخاک و هوا، خطر ریزش و سستی زمین، مشکلات مالکیت اسناد املاک، مزاحمت‌های همسایگی و عدم جا افتادن زیستگاه جدید کاشانه‌ای، حمل‌ونقل نامطلوب جمعی، ناسازگاری سبک‌های زندگی و تنش میان آن‌ها، دخالت مدیریت‌های سیاسی در حوزه خصوصی شهروندان، عدم مدیریت مناسب زمان و نبود یا بحرانی بودن شهر ِ شب، و… … روبرو هستند و این‌ها تازه بخشی از مشکلات را تشکیل می‌دهند. دراین شرایط اگر خواسته باشیم واقع‌بینانه به موقعیت خود بنگریم، باید پیشینه تمدنی و شهری باستانی و قدیمی ایران را کنار بگذاریم، چون هم فاصله‌مان با آن بسیار زیاد است، هم خود این پیشینه دارای گسست‌های بی‌پایان درون خویش است. افزون بر این اصولاً شهر مدرن ربطی به شهر باستانی نه در شکل و نه در محتوا ندارد.
ازاین‌رو برای آنکه بحران شهری خود را درک کنیم، ابتدا باید شهر را درک کنیم و به‌خصوص کلان‌شهر را؛ و زمانی که این را درک کردیم باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که کلان‌شهرهای مختلف به‌رغم مشخصات شبیه به یکدیگر، در چارچوب‌های فرهنگی، منطقه‌ای متفاوت دارای الزامات و شرایط متفاوتی می‌شوند که آن‌ها را نیز باید مدنظر قرارداد؛ و سرانجام اینکه سخن نگفتن از بحران و فاجعه و مشکلات، نه‌تنها خطر آن‌ها را کم نمی‌کند، بلکه به‌شدت بر پی آمده‌ای این خطرات در صورت بروز آن‌ها می‌افزاید؛ بنابراین هرچند ما معتقد به این نیستیم که هر سخنی رسانه‌ای شود ولی باور داریم که مسئله بحران‌های شهری و راه‌های مبارزه و مهار کردن آن‌ها را باید در سطوح مختلف موردتوجه قرارداد که یکی از مهم‌ترین این سطوح، سطح دموکراتیک و سازمان‌های مردم‌نهاد است. درواقع بحث بحران برای ما هم جنبه‌های بسیار تخصصی دارد که باید در گروه‌های ویژه به بحث گذاشته شود، هم جنبه‌های امنیتی و سیاسی که جای خود رادارند و هم عرصه افکار عمومی و کنش مستقیم اجتماعی که باید با شفافیت تمام اما به‌دوراز کنش‌ها و واکنش‌های عاطفی به آن‌ها پرداخت. وقتی شاهد آن هستیم که آتش‌سوزی در یک ساختمان و فروریختن آن با تلفات احتمالاً نسبتاً محدود (در مقایسه با فجایعی که در همین چند سال در شهرهای دیگر و جاده‌های کشور با آن‌ها روبرو بوده‌ایم و حتی صرف‌نظر از فجایع مربوط به زلزله که چندان دور نیستند) بی‌شک مشکلی وجود دارد که به‌جای تمرکز کردن صرف بر جنبه‌های انسان دوستانه و مثبت آن‌که حتماً لازم و مفید هستند، باید به آسیب‌شناسی آن‌ها نیز پرداخت.
کلان‌شهر، یعنی تجمیع‌های گسترده مردم در پهنه‌های نسبتاً محدود. درعین‌حال کلان‌شهر یعنی افزایش دائم امکانات و امتیازاتی که آن را به یک‌قطب جذاب جمعیتی و اسطوره‌ای تبدیل کرده و دائماً افراد جدیدی را درونش می‌کشد که خود در یک چرخه معیوب ثروت بیشتری را ایجاد کرده و امکانات را افزایش داده اما شهر و زمین شهری را گران‌تر و گران‌تر می‌کنند؛ و اینجاست که چرخه‌های بزرگ‌تری از فساد و شکنندگی به وجود می‌آیند. کلان‌شهر را نمی‌توان به هر شکلی و با هر سلیقه‌ای مدیریت کرد و اینجا بحث ایدئولوژی و تمایل سیاسی این یا آن گروه نیست. کلان‌شهر را نمی‌توان با فساد گسترده و بی‌ضابطه‌ای که هیچ‌چیز جز سود بردن بلافصل بدون توجه به آینده را در نظر نگیرد، اداره کرد؛ کلان‌شهرها درون نظام‌های منطقه‌ای قرار دارند (مثلاً ما در خاورمیانه و نزدیک به ذخایر اصلی منابع انرژی فسیلی جهان) و مشخصات و الزامات آن منطقه بر سرنوشتشان تأثیر دارد. به‌گونه‌ای که اگر کوچک‌ترین احتمالی وجود داشته باشد که یک بحران نقطه‌ای و محلی به بحرانی گسترده تبدیل شود و موقعیت ژئوپلیتیک منطقه‌ای را به خطر بیندازد بدون شک شاهد دخالت‌ها و دست‌کاری‌های قدرت‌های بزرگ برای حفظ منافعشان خواهیم بود؛ بنابراین در یک‌کلام باید کلان‌شهر را درک کرد. باید فهمید که جمع شدن میلیون‌ها انسان در فواصل فیزیکی بسیار اندک باهم نیاز به نظام‌هایی دارد که کوچک‌ترین حرکات و رفتارهای آن‌ها، عواطف آن‌ها، کنش‌ها و واکنش‌های آن‌ها را پیش‌بینی کند و در نظر بگیرد و در نظام مدیریتی خود دخالت بدهد. بدترین شیوه اندیشیدن به کلان‌شهر، توهم اداره آن بر اساس نظام‌های آمریت سخت و انعطاف‌ناپذیر است؛ یعنی بر اساس یک سیستم پلیسی و امنیتی. پلیس از نهادهای مهم و ضروری برای هر شهری محسوب می‌شود، به‌خصوص برای کلان‌شهرها که در آن‌ها جرائم خواسته یا ناخواسته گسترده و فراوان هستند؛ اما پلیس نیست که بتواند مدیریت کلان‌شهر را به تحقق دربیاورد. مدیریت شهری عمدتاً باید در حکومت محلی (شهرداری) متمرکز باشد و شهرداری برای آنکه بتواند کار خود را به‌خوبی انجام دهد، باید دارای هم اراده واقعی برای مقابله با بحران باشد و هم از بحران‌زایی خواسته یا ناخواسته جلوگیری کند و هم ابزارهای لازم برای این کار را داشته باشد.
اگر به ماجرای ساختمان پلاسکو برگردیم، دستکم دو داده اساسی، کاملاً مشهود را می‌توانیم مورد تأکید قرار دهیم و نخست آنکه این ساختمان فاقد نوسازی‌های لازم جهت تداوم کار خود بوده است و این را بلافاصله مسئولان مربوطه با انتشار مدارک بیان کردند که بارها و بارها نبود شرایط امنیت برای تداوم کار واحدها به آن‌ها «گوشزد» شده بوده است؛ اما این گوشزدها، خود یک شمشیر دو لبه هستند، زیرا هم خبر از بی‌مسئولیتی صاحبان واحدهای این ساختمان می‌دهند و هم از طرف دیگر، نبود اراده یا کمبود قدرت اجرایی مسئولانی را نشان می‌دهند که به‌رغم عدم رعایت اخطارها کاری برای عملی شدن آن‌ها نکرده‌اند. درحالی‌که می‌بینیم عدم رعایت نکات ایمنی نه‌فقط خود ساختمان بلکه ساختمان‌های دیگر و کل شهر را به خطر می‌اندازد. نکته دوم اینکه این ساختمان در پهنه‌ای از تهران قرار دارد که دستکم بیست سال تأکید می‌شود که بررسی‌های کارشناسی از آن به‌عنوان بافت فرسوده شهری سخن می‌گویند که حتی بدون وقوع زلزله نیز امکان ریزش و خرابی، آتش‌سوزی و غیره رادارند. در چند دهه که از جنگ می‌گذرد واقعاً چه سیاستی برای بازسازی این مناطق، به‌جای ایجاد ساخت‌وسازهای جدید صورت گرفته است؟ این نکته‌ای اساسی است که باید به آن توجه کرد. افزون بر این، سال‌ها است که می‌دانیم امکانات مقابله با بحران در شهرهای ما اندک هستند (به‌ویژه برای مقابله با آتش‌سوزی در ساختمان‌های بلندمرتبه)، سال‌ها است می‌دانیم که در یک شهر که به اذعان‌ همگان هرلحظه می‌تواند قربانی زلزله شود، باید از فضاهای خالی یعنی پهنه‌های بزرگ بدون ساخت‌وساز (مثلاً فضاهای بزرگ سبز) برخوردار بود که بتوانند برای چنین بحران‌هایی استفاده شوند، همه می‌دانند در چنین شهری نباید به گروهی از ساختمان‌ها (مثلاً ساختمان‌های بلندمرتبه، نماهای شیشه‌ای، ساخت‌وساز روی گسل‌ها …) پروانه ساخت داده شود، همه می‌دانند که در چنین شهری باید امکان حرکت وسایل موتوری را در همه شریان‌ها ایجاد کرد درحالی‌که می‌دانیم در بسیاری از نقاطی که در همین پهنه فرسوده تهران قرار دارند، کوچه‌ها امکان هیچ‌گونه حرکتی را نمی‌دهند، همه می‌دانیم که شهرهای زلزله‌خیز در حد تهران را نباید باسیاست گازرسانی گسترده اداره کرد، زیرا این امر خطر آتش‌سوزی‌های بزرگ را ایجاد می‌کند، همه می‌دانند که دراین شهرها نباید انبارهای مواد سمی و شیمیایی وجود داشته باشد و چه بسیار نکات دیگر که نقطه‌های شروع بحران‌های شهری و آسیب‌های بی‌نهایت پس از آن‌ها هستند.