ژورنالیسم و آکادمیسم

ناصر فکوهی

نگاهى تاریخى به ‏سرعت نشان مى‌دهد که ژورنالیسم و آکادمیسم خط سیرهایى بسیار متفاوت – اگر نگوییم متضاد – داشته‌‏اند که به کارکردهاى اساسى آن‏‌ها مربوط مى‌‏شده است. با وجود این بسیارى از دانشگاهیان حضورى فعال و تعیین‌‏کننده در عرصه رسانه‌‏ها داشته و برعکس بسیارى از نام‌‏هاى مطرح در این عرصه نیز هم‏‌زمان و یا پس از دوره‌‏اى از کار حرفه‌‏اى در مطبوعات، روانه دانشگاه شده‌‏اند. نام‌‏هاى آشنا در این زمینه بسیار زیاد و بسیار متنوع‌‏اند: رابرت پارک در امریکاى فاصله دو جنگ جهانى از روزنامه‌‏نگارى به ‏سوى دانشگاه رفت و به یکى از بزرگ‏ترین چهره‌‏هاى بنیانگذار جامعه‌‏شناسى شهرى در دانشگاه شیکاگو و یکى از کلاسیک‌‏هاى جهانى در این زمینه بدل شد. حجم آثار مطبوعاتى مارسل موس، انسان‌‏شناس فرانسوى و از بنیانگذاران اصلى این علم در جهان، چندان کم‏تر از آثار علمى او نیست و یک مجلد کامل از مجموعه سه‌‏گانه این آثار را تشکیل مى‌‏دهد. در دوران معاصر، چهره‌‏هایى بارز چون کلیفورد گیرتز (انسان‌‏شناس)، مانوئل کاستلز و آنتونى گیدنز (جامعه‌‏شناس)، ادوارد سعید (منتقد ادبى) و اکبر احمد (انسان‌‏شناس متخصص جهان اسلام) در حوزه زبان انگلیسى؛ فیلسوفانى چون میشل فوکو، ژاک دریدا، ژان بودریار، ژیل دولوز، میشل سر، در کنار پیر بوردیو (جامعه‌‏شناس)، کلود لوى استروس، مارک اوژه و فرانسواز هریتیه (انسان‏شناس)، و … در حوزه زبان فرانسه؛ اندیشمندانى چون گابریل گارسیا مارکز، وارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس، اوکتاویو پاز، خورخه بورخس، و … (انسان‏‌شناسى و ادبیات) در حوزه زبان اسپانیایى و بسیارى دیگر که ذکر نام آن‌‏ها در این‏جا ضرورى نیست، چهره‌‏هایى هستند که چه در حوزه آکادمى و چه در حوزه رسانه‌‏ها و مطبوعات حضورى پررنگ و اثرگذار داشته‌‏اند.
در عرصه اجتماعى و علمى، دانشگاه‌‏هایى پراهمیت و مشهور چون هاروارد، یِیل، شیکاگو، … در امریکا، کمبریج و آکسفورد در بریتانیا، کلژ دو فرانس و پاریس در فرانسه به همان اندازه در تربیت نخبگان اجتماعى اقتصادى و سیاسى و قرار دادن آن‌‏ها در رأس تصمیم‏‌گیرى‏‌ها مؤثر بوده‌‏اند که رسانه‏‌هایى چون بى.بى.سى و سى.ان.ان یا مطبوعاتى چون واشنگتن‌‏پُست و نیویورک تایمز در امریکا، تایمز و گاردین در بریتانیا، و لوموند و فیگارو در فرانسه.
با این وصف، گویى این دو جهان، جهان‌‏هایى ذاتاً متفاوت‌‏اند که باید با حلقه‌‏اى به یکدیگر متصل شوند، حلقه‌‏اى که ظاهراً باید بر آن نام «روشنفکرى» گذاشت. زمانى که مارکس، سردبیرى روزنامه «نویه راینیشه تسوایتونگ» را برعهده گرفت و مقالات سرسختانه خود را منتشر کرد و این کار را بعدها نیز به ‏عنوان نماینده روزنامه نیویورک دیلى تریبون (۱۸۵۲ – ۱۸۶۱) ادامه داد، و یا وقتى امیل زولا، نامه معروف خود «من متهم مى‏‌کنم!» را در محکوم کردن یهودستیزى و فساد در ارتش فرانسه در جریان پرونده دریفوس در مطبوعات به چاپ رساند و به ناچار تبعید را تحمل کرد و شاید حتى در همین ارتباط نیز به طرزى مشکوک درگذشت؛ زمانى که مارسل موس و ژان ژورس در روزنامه اومانیته علیه سیاست‏‌هاى جنگ‏‌طلبانه قلم مى‌‏زدند، و یا زمانى که همتایان راست‌‏گراى آن‌‏ها همچون شارل مورا و لئون دوده در نشریه عمل فرانسوى در حمایت از سیاست‏‌هاى نژادگرایانه و علیه دریفوس قلم‌فرسایى مى‏‌کردند و موریس بارس و ادوارد درومون … باز هم در جناح راست، مطبوعات را بهترین وسیله براى پیشبرد رویکردهاى پوپولیستى خود مى‌‏دانستند؛ زمانى که آلفرد سووى، جمعیت‏‌شناس معروف فرانسوى، براى نخستین‌ ‏بار در مجله نوول ابزرواتور واژه «جهان سوم» را براى پرده برداشتن از واقعیت نابرابرى اقتصادى در جهان ابداع کرد و این واژه تأثیرى تعیین‌‏کننده بر ادبیات بعدى توسعه و شاید بر تاریخ داشت؛ زمانى که در دهه ۱۹۷۰ ژان پل سارتر و سیمون دوبووار نسخه‌‏هاى روزنامه مائوئیستى آرمان خلق را براى مقابله با ممنوعیت آن در خیابان‌‏ها به فروش مى‌‏رساندند و دستگیر مى‌‏شدند، یا زمانى که بریان مگى در همین دهه فیلسوفان بزرگ غرب را پاى صحبتى خودمانى در تلویزیون بى.بى.سى مى‏‌نشاند تا میلیون‏ها نفر به تماشا بنشینند و با ظریف‏‌ترین نکات فلسفى آشنا شوند؛ زمانى که دانشگاهیانى چون نوام چامسکى (زبان‌‏شناس)، اریک هابز‌باوم (تاریخ‌‏دان)، مارگارت مید و رالف لینتون (انسان‌‏شناس)، در بسیارى موارد ستون روزنامه‌‏ها و مجلات را براى بیان گروهى از مسائل خود برمى‏‌گزیدند (و مى‌‏گزینند)؛ و اگر هر بار روزنامه‌‏هایى چون لوموند، لوموند دیپلماتیک، فیگارو، نوول ابزرواتور، لو پوان … در فرانسه، گاردین، تایمز، و به ‏ویژه پیوست ادبى آن تى. اِل. اِس،…. در بریتانیا، نیویورک تایمز، واشنگتن پست، وال استریت ژورنال، و … در امریکا را مى‌‏گشاییم با تعدادى بى‏‌شمار از اساتید و متخصصان بزرگ دانشگاهى که مى‌‏کوشند مطالب خود را در حوزه‌‏هاى غیرآکادمیک بیان کنند، روبه‌‏رو مى‌‏شویم، بدون شک نباید این امر را اتفاقى بدانیم.
حلقه پیوند آکادمى و ژورنال بى‌‏تردید حلقه‌‏اى روشنفکرانه است که سبب مى‌‏شود تمایل به اثرگذارى بر واقعیت بیرونى بر تمایل به حفظ اسرار درونى فائق آید. از همین‌‏جا مى‏‌توان روشنفکر را موجودى به نوعى خارج از محدوده‌‏هاى متعارف دانست. زیرا درحقیقت جایگاه او چه در آکادمى، چه در ژورنال مورد اعتراض و چالش است.
آکادمى، همان‏‌گونه که از تاریخ آن روشن است، چه خود را به ریشه و پیشینه یونانى رومى این واژه استناد دهیم – باغ افلاطونى و شاگرد پرورى‏‌هایش با تحقیر همیشگى‌‏اش نسبت به دوموس مردم – و باور همیشگى‌‏اش چه به حق حاکمیت ذاتى براى فیلسوفان و چه به پیشینه کلیسایى این مفهوم از خلال واژه اسکولاستیک یونیورسیته و تاریخچه دینى این نهاد تا پیش از انقلاب فرانسه، همواره معنایى از انحصار و نخبه‌‏گرایى را در خود داشته است. آکادمیسم واژه‌‏اى که عمدتاً به تاریخ هنر و پیروى گروهى از هنرمندان از خطکشى‌‏ها و شروط سخت آکادمى‏‌هاى هنرى در این دوره استناد دارد، چه در این مفهوم که کاربردى عام‌‏تر نیز به خود گرفته است و چه در مفهوم ریشه‏‌اى‌‏تر خود گویاى نوعى حضور هنجارمند قدرت در عرصه علم و هنر و تلاش آن براى در دست گرفتن و کنترل این پدیده‌‏ها به سود خود است.
آکادمى افلاطونى، بار دیگر در دوران نوزایى (رنسانس) ایتالیاى قرن چهاردهم پدید آمد، اما این بار در شکل و کارکردى کاملاً متفاوت. آکادمى جدید درحقیقت بیش از هر چیز تبلورى بود از تمایل اشرافیت اروپایى به رقابت با کلیسا که از قرن سیزدهم با تأسیس دانشگاه‌‏ها در بولونى، پاریس، کمبریج، و سپس در سراسر اروپا موفق شده بود گامى بزرگ در به ‏دست‌‏گرفتن دانش به سود خود بردارد. آکادمى‌‏ها که به ‏سرعت در اروپا رو به افزایش گذاشتند – به نحوى که در نیمه قرن شانزدهم در ایتالیا بیش از پانصد آکادمى وجود داشت – داراى گرایشى دایرهالمعارفى و روشنگرانه بودند و در بسیارى موارد پسوندهاى سلطنتى (همچون آکادمى سلطنتى … ، یا انجمن سلطنتى …) گویاى وابستگى اشرافى آن‏‌ها بود و نشان مى‏‌داد که این نهادها بسیار نخبه‌‏گرا و با هدف بازتولید طبقه اشراف اروپایى پدید آمده بودند و در این راه البته ابایى از دفاع و پشتیبانى مالى و معنوى از هنرمندان و روشنفکران مستقل در برابر کلیسا نداشتند. از اواخر قرن هجدهم و در طول قرن نوزدهم، انقلاب‌‏هاى بورژوایى تقریباً تمامى دانشگاه‏‌ها و بخشى بزرگ از آکادمى‌‏ها را در چارچوب خود گرفتند، اما رابطه قدرت با حوزه دانشگاهى و آکادمیک همچنان ثابت ماند و دولت‏ها بر آن بودند که از این نهادها براى استوارکردن حاکمیت خود و تأمین نخبگان مورد نیازشان استفاده کنند.
بنابراین، مى‌‏توان نتیجه گرفت که هدف از آکادمیسم در معناى عام آن همواره آن بوده است که دست به انتخاب افرادى برگزیده بزند و آن‌‏ها را در خدمت تولید و بازتولید سلسله‏‌مراتب خود و درنهایت در تولید و بازتولید سلسله‌‏مراتب اجتماعى به‌ ‏کار گیرد. به‏ عبارت دیگر، هدف از شناخت آکادمیک همواره تولید و بازتولید قدرت بوده است: همان چیزى که بوردیو آن را «سرمایه فرهنگى» مى‌‏نامد و در نظریه او از ابزارهاى اساسى «خشونت نمادین» یا درونى شدن ساختارمند و ساختاردهنده سلسله‏‌مراتب‌‏ها و نظم اجتماعى است. علم هرگز ذاتى معصومانه نداشته است، زیرا از یونان باستان تا دوران معاصر همواره هدف آن تقلید از خداوند در جهت جایگزین کردن انسان در مقامى استعلایى و از این راه سلطه انسان خداى‏‌گونه بر انسان برده‏‌وار بوده است. از این‌‏رو، آکادمیسم همواره با نوعى اسنوبیسم، با زبانى ویژه و رمزآمیز، با مناسکى خاص چه براى پاگشایى و رمزآموزى و ورود به آن و چه براى باقى‏ماندن و تداوم و چه به‏ ویژه براى مقام و منصب یافتن در آن همراه بوده است. آکادمیسین‌‏ها از زمانى که در پروژه افلاطونى شکست خوردند، تنها با انقلاب فرانسه و پروژه روشنگرى توانستند مدرنیته را با الزامات و چارچوب‏‌هاى خود بنا کنند و سرانجام فرایند جهانى‌‏شدن را در قالب یک برنامه به ظاهر «کاملاً عقلانى»، و یک دیوان‌‏سالارى‏‌گرایى (در معناى وبرى این واژه) فناورانه به آستانه تحقق رسانند. با وجود این، آکادمیسم همچون هر پدیده دیگر لزوماً از معناى ذاتى و «سرنوشت اعلام‌‏شده» خود تبعیت نکرد و نمى‏‌کند و درون خود پتانسیل‌‏هاى روشنفکرانه‌‏اى به‌‏وجود آورد (و مى‌‏آورد) که در موقعیتى متناقض قرار مى‌‏گیرند: زیرورویى آکادمى براى از میان بردن اشرافیت و انحصارطلبى آکادمیک با هدف تبدیل آکادمى به سلاحى براى تولید و بازتولید قدرت و سلسله‌‏مراتب؛ اصلاح آکادمى براى آشتى‌‏دادن انسان با طبیعت و نه بر قرار کردن سلطه انسان بر طبیعت؛ بازنشاندن انسان در جایگاه خود و پذیراندن این اصل به او که نمى‌‏تواند همچون خدایان براى خود سلسله‏‌مراتب‌‏هایى استعلایى برپا کند و راه‌‏هایى زمینى براى تداوم بخشیدن به آن‏‌ها به ‏وجود آورد. این نوع از آکادمیسم در واقع نطقه‌‏اى از پروژه روشنفکرانه (و نه روشنگرانه) است که حاوى اخلاقى جدید در آکادمیسم است که به باور ما مى‌‏تواند و باید تقویت شود. و همین نوع آکادمیسم روشنفکرانه بود و هست که مى‏‌تواند میان خود و «خیابان» (جایگاه ژورنال) نیز رابطه‌‏اى پایدار برقرار کند.
مطبوعات، اما، داستانى به کلى متفاوت داشت که با یک ابداع «شیطانى» و ضد آکادمیک – و به زبان آن دوران، ضد اسکولاستیک – آغاز شد: دستگاه چاپ. این اختراع که از همان آغاز، کلیسا به‏ شدت در برابر آن موضع گرفت، سبب مى‌‏شد که بتوان کتاب – و پیش از هر چیز کتاب مقدس – را در صدها و هزاران نسخه «تکثیر» کرد و در اختیار همگان گذاشت و به‏ این‌‏ترتیب با کاهش هزینه آن، خواندن و نوشتن را از موقعیت تقدس آن‌‏ها خارج و زمینى کرد. به ‏همین دلیل نیز اگر از عمر کتاب و کتابخانه‌‏ها هزاران سال مى‏‌گذرد، عمر مطبوعات به زحمت به یکى دو قرن مى‏‌رسد. مطبوعات در موقعیتى خاص قرار مى‌‏گرفت: این‏که از یک‏سو داده‌‏ها را «گرد آورَد» – یا حتى تولید کند – و از سوى دیگر آن‌‏ها را «بپراکند»، این گردآورى و پراکنش کار روزنامه‌‏نگاران را از آغاز به نوعى «راهزنى» شبیه ساخت: شب‌روها و عیارانى که در اسطوره‏‌ها و روایت‌‏هاى نیمه‏‌واقعى و نیمه‌‏تخیلى بسیار از آن‌‏ها یاد شده است: رابین هودى که به همراه یارانش به ناگهان از پناهگاه خود – در تحریریه‌‏ها؟ – بیرون مى‌‏آمد و بر کاروان‌‏هاى اشراف – اطلاعات؟ – یورش مى‏‌برد و ثمره کار را میان فقرا – مخاطبان؟ – توزیع مى‌‏کرد. فقرا نیز همچون تشنگان در انتظار ظاهرشدن او و یارانش – انتشار؟ – بودند تا خود را سیراب کنند. در این تمثیل، آکادمیسم را بى‌‏شک مى‏‌توان در جایگاه اشرافیتى غنى قرار داد که با حسادت و وحشت ثروت‌‏هاى خود (دانش و هنر) را حفظ مى‌‏کرد (و مى‌‏کند) تا مبادا این شب‌روها به آن یورش برند و آن را از چنگالش بیرون آورند میان «عوام» توزیع کنند و به ‏این ‏ترتیب با «عامیانه شدن» – این واژه کاملاً توهین‌‏آمیز هنوز هم تنها واژه‌‏اى است که ما براى تعمیم علم به مخاطبان غیرمتخصص داریم – آن لذت و «ارزش استعلایى» در انحصار داشتن آن را از دست بدهند. با این حال و با وجود آن گرایش، ژورنالیسم یک کارکرد بسیار مفید و ضرورى را براى جوامع انسانى که به دلایل بى‏شمار پیوسته در خود تنش و نابرابرى ایجاد مى‌‏کنند، فراهم مى‌‏کرد: این‏که در میان انسان‏‌ها نوعى همدلى و تعادل ایجاد شود. با این وصف در این‏جا نیز همچون همه پدیده‌‏ها جاى رابین‏‌هودهاى قلابى خالى نبود و موفقیت ژورنال‏‌هاى نخستین سبب شد که مطبوعات به‏ طور خاص و به‏ تدریج با پیشرفت فناورى‌‏ها در همه رسانه‌‏ها، گسترشى شگفت‏انگیز بیابند، به‌‏گونه‌‏اى که اعتبار آن‌‏ها نیز همچون کل نظام‌‏هاى اجتماعى که ما درونشان زندگى مى‏‌کنیم، به شکلى سلسله‏‌مراتبى درآید: مطبوعات معتبر و حاوى اطلاعات مفید و مهم در برابر مطبوعات مردمى بى‏‌اعتبار و حاوى رسوایى‌‏هاى دروغین و ننگ‌‏آور. و این‏جاست که با نوعى شکل‏‌گیرى اخلاق جدید ژورنالیستى نیز روبه‌‏روییم، اخلاقى که بر آن است رسانه‌‏ها به ‏طور عام و مطبوعات به ‏طور خاص مى‌‏توانند در بهترین جایگاه براى اشاعه دانش و شناخت از جهان بیرونى و درعین‌‏حال شفاف ساختن واقعیت‌‏هاى این جهان به گونه‌‏اى باشند که بتوان پروژه روشنفکرانه و آکادمیک را در اخلاق‌‏گرایى جدید آکادمیک تحقق‌‏پذیر کرد.
بنابراین، بى‌‏شک مى‌‏توان راه و پلى میان نوعى از آکادمیسم و نوعى از ژورنالیسم سراغ کرد، بدون آن‏که هیچ یک از آن دو، کارکردهاى اصلى خود را از یاد ببرند: آکادمیسین‌‏ها مى‏‌توانند و باید بیش‏ترین زمان خود را صرف پژوهش و آموزش در عمیق‌‏ترین شکل آن براى انتقال دانش تخصصى و پرورش نیروهاى نخبه و کاردان کنند، اما نباید فراموش کنند که نقش و مسئولیتى بزرگ نیز – به ‏ویژه در حوزه علوم انسانى و علوم اجتماعى – براى دگرگون کردن واقعیت‌‏هاى بیرونى و اثرگذارى بر روند آن‌‏ها و همچنین براى انتقالِ بخشى از دانش به اندیشه‌‏هاى عمومى بر عهده آن‌‏هاست و خالى‌‏کردن این میدان راه را صرفاً براى کسانى باز خواهد گذاشت که نه اعتقادى به دانش آکادمیک دارند و نه باورى به نیاز به بالابردن دانش عمومى. از سوى دیگر، ژورنالیست‌‏ها نیز باید بتوانند پیش از هر چیز وظیفه اساسى خود را که «گردآوردن» و «پراکندن» داده‏‌ها و اطلاعات است به انجام برسانند و اگر بتوانند این کار را با وقار و متانت و به دور از جنجال و دروغ پراکنى به انجام رسانند، مسلماً موقعیتى را فراهم خواهند کرد که آکادمیسین‌‏ها بتوانند حضور خود را در ژورنال توجیه کنند. از این‏که بگذریم، برخوردهاى انحصارخواهانه و پرخاش‏‌جویانه از هر دوسو ی راه به هیچ‏‌جا نمى‌‏برند و نخواهند برد. تحقیر آکادمى از زبان ژورنالیست‌‏ها به این عنوان که آکادمیسین‌‏ها بى‏‌درد و ناتوان از نوشتن، هراسان از افکار عمومى، بى‏‌اطلاع از اوضاع جهان و گوشه‌‏گرفته در برج عاج خویش‏‌اند، و تحقیر ژورنالیست‌‏ها از زبان آکادمیسین‌‏ها به این عنوان که آن‌‏ها سطحى‏‌نگر و سطحى‌‏نویس هستند و روزنامه جاى نوشتن مطالب جدى نیست و مطالب جدى را باید لزوماً در جایى دوردست و به دور از چشم عوام نوشت، پیش از هر چیز گویاى نبود دیدگاه‌‏هاى عمیق و عدم آشنایى با موقعیت‌‏هاى پیچیده جهان کنونى است که بحران اندیشه‌‏ها و رویدادها در آن نمى‌‏تواند هیچ‏کس را بى‌‏تفاوت بگذارد.