نظریه‌های بدن (بخش چهلم): قرن بیستم

ناصر فکوهی با همکاری بهنام پاشایی

لوس ایریگاره [۱] (Luce Irigaray) متولد ۱۹۳۰ میلادی فمینیست، روانکاو و زبانشناس بلژیکی است. گفتمان ایریگاره فمینیستی است اما تفاوت واضحی با گفتمان اصلی فمینیسم [۲] دارد. جریان اصلی فمینیسم اغلب به دنبال یک موقعیت برابر بوده و برابرخواهی مهمترین مطالبۀ آن است. در مطالبات فمینیستی دهۀ ۱۹۸۰ میلادی کاملا شاهد آنیم که محور اصلی مطالبات یک بدن برابر است. برای مثال در مطالبات مربوط به حقوق اقتصادی و کار و حقوق برابر برای زنان، زن بودن به عنوان یک اصل در نظر گرفته نمی‌شود. بعضی از فمینیست‌ها تا جایی پیش رفته و قوانینی را وضع کرده‌اند که در فرآیند استخدام‌ نیز جنسیّت نتواند دخیل باشد. لوس ایریگاره این برابری را نمی‌پذیرد و اصل را بر شباهت بین دو جنس و دو بدن نمی‌گذارد بلکه برای او مهم تفاوت است. او بدن زنانه را بیش از بدن مردانه به رسمیت می‌پذیرد و معتقد است که زنان کامل‌تر از مردان هستند. به عبارتی دیگر و در یک صورت طرح‌واره‌ای (schematic) زنان بدون مردان می‌توانند به زندگی خود ادامه دهند اما مردان بدون زنان نه. چون زن صورت کاملی دارد و به طریقی شکل گرفته که می‌تواند به خودی خود باقی بماند در حالی که مرد وابسته به موقعیت یا موجودیت زنانه است. این تزها به خصوص در حوزۀ روابط جنسی بسیار رادیکال هستند. ایریگاره در روابط جنسی از مفهوم اتواریتیسم (auto Eroticism) در مقابل هتروسنتریسم ( heterocentrism) دفاع می‌کند. اتواروتیسم زنان یعنی ارضای زنان توسط خودشان که در مقابل ارضای آنها از یک رابطۀ بیرونی و یک رابطۀ مخالف قرار می‌گیرد. از این جا است که نظرات ایریگاره که ابتدا جز مکتب فرویدیِ پاریس بود در ادامه کاملاً در مقابل این مکتب قرار می‌گیرد و با نظریات فرویدی مخالف است. همانطور که در فرویدیسم اشاره کرده‌ایم زنانگی و مردانگی از خلال فرآیندی می‌گذرند که به نظر ایریگاره یک نوع به رسمیت پذیرفتنۀ سلطۀ مردانه است. در حالی که ایریگاره معتقد است که چنین چیزی از لحاظ طبیعی وجود ندارد و جنسیّت و موقعیت زیست‌شناختی هستند که زیست‌اجتماع رابطۀ قدرتی بین آنها به وجود آورده است. بنابراین نظام‌های اجتماعیِ موجود نظام‌هایی هستند که کاملاً بر اساس نرینه‌محوری (Phallocentrism) و مرد‌محوری آندروسنتریسم (androcentrism) بنا شده‌اند. به نظر ایریگاره در جوامع مردمحور، یعنی جوامعی که بر اساس بدن مردانه ساخته شده‌اند، تفکری وجود دارد که در آن بدن مرد عینی و به نظام‌های اجتماعی و روابط اجتماعی و به نوع میانکنش‌ها تبدیل شده است. از نظر ایریگاره این آغاز شکل‌گیریِ اسطورۀ مکمل بودن دو بدن است؛ یعنی ترکیب دو بدن در یکدیگر برای اینکه یک بدن ساخته شود. ایریگاره معتقد است که چنین چیزی وجود ندارد و به این دلیل به وجود آمده که نظام‌ اجتماعی یا نظامی که به لحاظ کالبدی ما را احاطه کرده بر اساس اسطورۀ تکمیلی یا مکمل‌بودنِ دو بدن ساخته شده است. بنابراین دائم شاهد این مکمل بودن در حرکات و در اشیایی که به وجود آمده هستیم. رابطۀ دگرجنسی به این دلیل به رابطۀ مرجع تبدیل شده که با ذات رابطۀ دوجنس و مکمل‌بودن آنها انطباق دارد. تمثیل لیوان پر و خالی، خالی بودن و پر بودن، لیوان خالی به شکل حفره و آبی که در آن ریخته می‌شود، لیوان پر را به عنوان موقعیت تحقق‌یافته مطرح می‌کند که تجمعی است از موقعیت خالی بودن، یعنی زنانگی و موقعیت تحقق‌یافته یعنی مردانگی، و جمع شدن آن دو که به آن موقعیت کامل می‌گوییم. اینکه چنین چیزی دیده می‌شود حاصل یک ساختِ اجتماعی است. اما نظرات ایریگاره از این نیز فراتر می‌رود. از نظر او نه تنها در بدن بلکه در مجموعۀ بزرگی از نظام اجتماعی می‌توان ردِّ پای این اسطوره را دید. یکی از موارد تاکید او در مورد زبان مردانه و زنانه و سلطۀ زبان مردانه نسبت به زبان زنانه است. در اندیشۀ او زبان مردانه است که نظام‌های اجتماعی را هدایت می‌کند و در آن موقعیت زنانگی دائم در واقعیت پایین‌تری قرار می‌گیرد و تحقیر می‌شود؛ از جمله از طریق نزدیک کردن زن به موقعیت طبیعی. بنابراین به نظر ایریگاره تشبیه زن به طبیعت یک نوع فرم زیباشده‌ای (eugenized) از تحقیر او است. همانطور که ادوارد سعید[۳] شرق‌شناس معروف بیان می‌کند که؛ انسان غربی شرق را ابداع و آن را نزدیک‌تر به طبیعت، و شرقی‌ها را انسان‌هایی می‌داند که خیلی احساسی‌ و عاطفی‌تر هستند و طبیعت را بهتر درک می‌کنند. این در حقیقت تعریف از شرق نیست بلکه موقعیت غریبه‌ای (exotic) است که در یک زبان برای گفتن چیزی که نمی‌توان آن را به صورت مستقیم بیان کرد، زیبا شده است. این مفهوم وقتی زیبا شود تبدیل می‌شود به این که؛ شرقی‌ها آدم‌های طبیعی و طبیعت‌دوست و غربی‌ها عقلانی هستند و عقلانیت، منطق، زبان و قدرت در یک طرف و عاطفه، حس و طبیعت در طرف دیگر قرار دارند. از نظر ایریگاره این تفاوت به صورت گسترده‌ای در نظام‌های انسانی رخ داده است و زبان مردانه خود را به تنها زبان ممکن تبدیل کرده و به صورت زیباشده تمام آن چیزهایی را که در موقعیت‌های ثانویه قرار داده طرد کرده و آنها را زنانه کرده است. بنابراین در اینجا منطقی وجود دارد مبنی بر اینکه چرا زنان در انقلاب‌های سیاسی حق رای دادن و حق انتخاب شدن را پیدا نمی‌کنند و چرا این مقاومت شدید در مقابل ورود زنان به سیاست وجود دارد در صورتی که دلیلی که زنان نمی‌توانند تصمیم بگیرند. برای مثال امروزه شاهدیم که ورود اخیر زنان به کنگرۀ آمریکا تاثیرات بسیاری داشته و چشم‌انداز سیاسی آمریکا را کاملا متحوّل کرده است. این زنان نشان داده‌اند که بسیار بهتر از مردان می‌توانند با سیاست عمل کنند. پس در اینجا در ذات زنانگی نیست که مانع از عمل به سیاست می‌شود بلکه چیزی در ذات سیاست وجود دارد که مانع از این می‌شود که زنان وارد آن شوند. یعنی اسطورۀ عقلانیت که دور از احساسات است و در آن چون احساسات یک امر زنانه به شمار می‌رود پس تصمیم عاقلانه یک تصمیم مردانه است. تصمیم عاقلانه تصمیمی است که در آن احساسات نقشی نمی‌تواند داشته باشد و از اینجاست که بی‌رحمی زاده می‌شود. نمونه‌های این تصمیم عاقلانه را در تاریخ شاهد بوده‌ایم؛ مثل دو بمب اتمی که با بهانۀ حفظ جان میلیون‌ها انسان بر روی دو شهر ژاپن ریخته شد. این است حاصل تصمیم‌گیری عقلانی مردانه که احساسات در آن نقشی ندارد. یعنی تمام چیزهای انسانی را می‌شود نفی کرد تا بتوان یک گفتمان غیرانسانی شکل داد که به آن گفتمان عقلانی می‌گویند و هر نقدی از آن به احساساتی بودن متهم می‌شود. واژۀ احساساتی دقیقاً نوعی زن‌ستیزی (misogyny) است. در قرن نوزدهم در مقابل احساساتی عمل‌کردن تمثیل زن هیستریک را به کار می‌بردند. چیزی که لوس ایریگاره تاکید می‌کند به رسمیت پذیرفتن تکثر جنسی است و اینکه زنانگی می‌تواند انسان را از بن‌بست خارج کند چون زنانگی موقعیتی است نزدیک‌تر به امکان تداوم حیات. در حالی که جهان و اندیشۀ مردانۀ جهانی هرچه بیشتر در حال تبدیل کردنِ تمام ارزش‌ها به ارزش مبادله است. امروزه در نظام‌های اقتصاد سیاسی جهان شاهد آنیم که جهان در حال تبدیل شدن به مجموعۀ بزرگی از نظام‌های مبادله است و همه چیز در آن، تمام ارزش‌ها، احساسات و روابط، به کالا تبدیل می‌شود. ایریگاره در اینجا تحت تاثیر نظر مارکسیسم است ولی معتقد است که زنان در موقعیت بهتری قرار دارند و به دلیل اینکه خودشان موضوع این کالایی‌شدن بوده و هستند پس بهترمی‌توانند برای خروج از این موقعیت راه حلی ارائه کنند.

پانویس‌ها به نقل از ویکی‌پدیای فارسی
[۱] لوس ایریگاره (متولد ۱۹۳۲ در بلژیک) فمینیست، فیلسوف، زبان‌شناس، روانکاو، جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز فرهنگی اهل بلژیک است. او همچنین مدیریت پژوهش فلسفی در مرکز ملی پژوهش‌های علمی فرانسه را بر عهده دارد. او بیشتر به دلیل دو کتابش تحت عنوان «سپکولوم زنی دیگر» (۱۹۷۴) و «این جنس که جنس نیست» (۱۹۷۷) به عنوان اندیشمندی برجسته مطرح است.
[۲] فمینیسم به فرانسوی (Féminisme) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها و جنبش‌های اجتماعی است که به دنبال تعریف، برقراری و دستیابی به حقوق برابر جنسیتی در مسائل سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعیِ زنان است
[۳] ادوارد ودیع سعید (زادهٔ ۱ نوامبر ۱۹۳۵ در اورشلیم – درگذشتهٔ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۳ در نیویورک) نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و فعال سیاسی عرب اسرائیلی – آمریکایی است. ادوارد سعید به عنوان یکی از بنیان‌گذاران نظریهٔ پسااستعمارگرایی شناخته می‌شود. ادوارد با کتاب مشهور شرق‌شناسی که در ۱۹۷۸ به چاپ رساند و نقدی در بازنمایی‌های فرهنگی شرق‌شناسی و چگونگی درک جهان غرب از شرق، شناخته شده‌است

نظریه‌های بدن/ بخش چهل/ قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ تیر ماه ۱۴۰۴