انسان‏شناسى اقتصادى

ناصر فکوهی

جهان امروز نوعى از اقتصاد (اقتصاد بازار) را به مهم‌‏ترین بُعد خود بدل کرده است که بدون اتکا بر آن نمی‌‏توان هیچ‏یک از ابعاد دیگر را درک کرد. اقتصاد بازار، در معنىِ بازارهاى بزرگ جهانى و مبادلات گسترده و پیچیده مالى کالایى در آن، توانسته است در طول کم‏تر از ۱۵۰ سال همه دیگر اشکال اقتصادى، اعم از اشکال سنتى و اشکال مدرن، را از میدان رقابت با خود خارج و هم‏‌اکنون خود را به ‏مثابه تنها بدیل (آلترناتیو) ممکن و موقعیتى ظاهرا «بازگشت‏‌ناپذیر»، که فرایند جهانى‌‏شدن در آن به ‏عنوان یک دلیل روشن و بدیهى ارائه مى‌‏شود، مطرح کند.

اقتصاد در صورت کنونى خود بر شکلى خاص و پیچیده از «پراکنش جهانى»(global fragmentation) عوامل تولید، توزیع، و مصرف بر روى یک «نظام شبکه‏‌اى» (به تعبیر کاستلز) استوار است که در آن قانون هزینه فایده به ‏مثابه یک قانون جهانشمول عمل مى‏‌کند و بنابراین، قانون هرگونه تغییر و دگرگونى با هرگونه ریتم و سرعتى در هر نقطه یا نقاطى از جهان مى‏تواند در هر زمان اتفاق بیفتد و تنها عامل توجیه‌‏کننده آن مى‏‌تواند وجود سود بیش‏تر یا زیان کم‏تر از لحاظ اقتصادى باشد. در این رویکرد تبعاً تمامى ملاحظات دیگر اعم از ملاحظات اجتماعى، سیاسى، فرهنگى، انسانى، زیست محیطى، و غیره به درجه‏‌هاى بعدى اولویت رانده مى‌‏شوند و بنابر مورد درباره طبقه‌‏بندى اولویت‏‌هاى آن‌‏ها البته به شرط به رسمیت‌ ‏شناختن حفظ اولویت مطلق امر اقتصادى، بحث مى‏‌شود.

این موقعیت طبیعتاً مورد اعتراض بسیارى از کسانى است که نسبت به خطرات آن هشدار مى‏‌دهند. مخالفان جهانى‌‏شدن در فرایند کنونى آن، که باید به آن نام نولیبرالى داد، عنوان مى‌‏کنند که این وضعیت ما را به ‏سرعت و با گام‌‏هاى غیرقابل تصور به ‏سوى موقعیتى غیرقابل کنترل و مدیریت پیش مى‌‏برد که در آن تنش‌‏ها به حدى بالا خواهند گرفت که انفجارهاى کوچک و بزرگ بر روى نقاط متفاوت «شبکه» مى‌‏تواند پهنه‌‏هایى بزرگ از آن را به بحران و حتى به نابودى کشاند و درنهایت بحران مى‌‏تواند، به ‏دلیل وابستگى شدید اجزاى شبکه و قابلیت بسیار بالاى سرایت در آن، به کل آن منتقل شود.

در برابر این پرسش‏‌هاى مشروع، پاسخ عموماً آن است که مخالفان داراى گفتمانى متناقض‌‏اند، زیرا خود در حال بهره‌‏بردن از «ثمرات» مادى ازجمله از آخرین پیشرفت‏‌هاى فناورانه‌‏اى هستند که پدیدآمدن بازار بزرگ اقتصاد جهانى آن‌‏ها را ممکن کرده است. ایجاد «رفاه» در حد غیرقابل تصورى از آن و ایجاد امکاناتى که گستره و ابعاد آن‌‏ها تا حد «بى‏‌معنایى» پیش مى‌‏روند: تولید میلیاردها صفحه اطلاعات در هر روز و امکان تماشا و گوش سپردن به میلیون‌‏ها شبکه تلویزیونى و رادیویى، صدها هزار فیلم و میلیون‌‏ها قطعه موسیقى و … رابطه «مصرف» و «نیاز» به‏ این ‏ترتیب هرگونه معناى عقلانى خود را از دست داده است. بنابراین، باید به ‏گونه‌‏اى پیوسته با استفاده از گروهى از انگیزه‌‏هاى بیرونى مصرف را تقویت کرد تا بتواند به ‏عنوان تنها موتور موجه در این نظام براى گردش مدارهاى اقتصادى به‏ کار بیفتد. در برابر این پرسش، که آیا مخالفان نظام جهانى خود از آخرین فناورى‏‌ها استفاده نمى‏‌کنند؟ و در این صورت چگونه مى‌‏توانند با این روند در اقتصاد جهانى مخالف باشند؟، مى‏‌توان به سادگى پاسخ گفت که اصولاً روند مزبور به شکلى پیش رفته و مى‌‏رود که مخالفان آن، درصورتى که اصرار داشته باشند تا به آخر بر استدلال منطقى خود پافشارى کنند هیچ «انتخاب» دیگرى نخواهند داشت جز انزواى کامل و بریده‌ ‏شدن از متن جامعه، چیزى شبیه به آن‏چه در دهه ۱۹۶۰ در جنبش معروف به ضد فرهنگ (contreculture)در امریکا اتفاق افتاد. بنابراین، براى مخالفت با این بازى، امروز راهى جز شرکت ولو نسبى در آن نیست. هرچند امروز مفاهیمى جدید چون «مصرف پایدار»، پس از مفهوم «توسعه پایدار» در حال شکل‏‌گرفتن و یافتن راه‌‏هاى عملى براى آن چیزى است که «دگرجهانى‌‏شدن» نامیده شده است، اما هنوز تا به ‏وجود آمدن یک بدیل واقعى و جدى، که دلیل اصلى آن نبودِ چنین بدیلى براى کل نظام شبکه‏‌اىِ موجود است، بسیار فاصله دارد.

انسان‏‌شناسى اقتصادى در یکى از مهم‌‏ترین موقعیت‌‏ها براى ورود به این بحث قرار دارد. این انسان‏‌شناسى در پى شناختن و مطالعه امر اقتصادى در جوامعى است که هنوز در آن‌‏ها اَشکال پیشین به‏ طور کامل به موقعیت جدید بدل نشده و یا در ترکیب با اَشکالِ جدید، به ‏وجود آمدنِ «تألیف»هاى خاص منجر شده‌‏اند و یا سرانجام اَشکالى از مقاومت، که حتى در جوامع پیشرفته در برابر این تمایل قدرتمند به یکسان‌‏سازى اقتصادى، مشاهده مى‏‌شود.

متن کوتاه زیر از کتاب انسان‏‌شناسى اقتصادى (۲۰۰۱) نوشته فرانسیس دوپویى، استاد انسان‏شناسى دانشگاه پواتیه، است که در آن وى موضوع را با هدف ارائه درآمدى بر این شاخه مطرح مى‏‌کند.

 

انسان‏‌شناسى اقتصادى پیش از هر چیز شاخه‌‏اى تخصصى از انسان‌‏شناسى اجتماعى است. این شاخه با رویکردى تطبیقى در پى مطالعه بر طیفى از قابلیت و ابزارهاست که جوامع گوناگون براى تولید و مبادله محصولات مادى مصرفى خود به‏ کار مى‌‏گیرند تا از این راه بتوانند خود را به ‏مثابه گروه‌‏هاى اجتماعى بازتولید کنند. انسان‏‌شناسى اقتصادى باید همواره از دو واقعیت تبعیت کند و آن‌‏ها را مدنظر قرار دهد: نخست آن‏که، پدیده اقتصادى امر جهانشمول است – هر جامعه‌‏اى داراى نوعى اقتصاد است – و سپس آن‏که اشکال اقتصاد بسیار متنوع هستند و هر جامعه‌‏اى به شکل خاص خود اقتصادش را متبلور مى‏‌کند.

اما باید توجه داشت که انسان‏‌شناسى اقتصادى، «علم اقتصاد» نیست: این شاخه ضرورتاً باید نگاهى انسان‌‏شناختى بر تظاهرات اقتصادى داشته باشد. از این لحاظ و در این راه، انسان‌‏شناسى اقتصادى باید از بسیارى از مفاهیم بر جاى مانده از اقتصاد کلاسیک «ساخت‏‌زدایى» کند، زیرا این مفاهیم اغلب براى درک اقتصاد مردمان «دیگر» مناسب نیستند. گذشته از این، انسان‌‏شناسى اقتصادى باید به ‏ویژه از رویکردهاى بخشى پرهیز کند. زیرا در بسیارى از مجموعه‌‏هاى اجتماعى که انسان‌‏شناسان به آن‌‏ها علاقه‌‏مندند، نشانه‌‏اى از نظام‌‏هاى اقتصادى یا حوزه‌‏اى ویژه براى اقتصاد دیده نمى‏‌شود و برعکس رفتارهاى اقتصادى درون لایه‌‏هایى ضخیم و جدایی‌‏ناپذیر از امر اجتماعى قرار گرفته‌‏اند – و یا حتى پنهان شده‌‏اند – و به ‏صورتى پیشینى از خلال مناسباتى غیراقتصادى عمل مى‌‏کنند. به ‏همین دلیل امر اقتصادى مى ‏تواند صرفاً یک زاویه دید نسبت به امر اجتماعى تشکیل دهد و روش باید به‏ سوى جامع‏ه‌گرایى برود: بدین‏‌ترتیب، رویکرد انسان‌‏شناختى با تلاش براى درک کل از طریق درک اجزا، امر نخست را با تکیه بر امر ثانوى روشن مى‌‏کند بدون آن‏که هرگز آن‌‏ها را از یکدیگر جدا کند.

بنابراین، انسان‏‌شناس باید همواره کار خود را با نقدى سخت درباره دستگاه مفهومى جامعه خود و با تلاشى پیوسته براى گریز از مرکزیت جامعه خودى همراه کند، به ‏ویژه که در این زمینه جامعه غرب عموماً با حوزه‌‏هاى جداشده و تا حدى زیاد خودمختار خو گرفته است. او بیش از هر چیز باید از فرافکنى مقولات ذهنى خود اجتناب کند: بدین‌‏ترتیب امر اقتصادى بیش از آن‏که به ‏مثابه یک نظام درک شود، به ‏عنوان یک میدان فهمیده ‏شود که مرزها و اصول کارکرد آن را نمى‏‌توان از پیش در دست داشت. رویکرد استقرایى انسان‏‌شناسى بنابر تعریف بر زمینه‌‏اى گسترده از تجربه‌‏گرایى استوار است: واقعیات این میدان باید مورد به مورد بررسى و تحلیل شوند و در این راه به ‏هیچ‌‏رو نباید در دام ظواهر افتاد و تنها پس از این روش خواهد بود که مطرح کردن گزاره‌‏هایى نظرى مشروعیت خواهند یافت.

با این وصف، پروژه انسان‌‏شناسى اقتصادى از این هم فراتر مى‌‏رود. در دورانى که در جوامع ما، آن‏چه آدام اسمیت «دست پنهان» مى‌‏نامید و برایش آن‏قدر اهمیت قائل بود، ظاهراً نه فقط بر بازار، بلکه بر کل کالبد اجتماعى سلطه دارد – تا جایى‌ ‏که به این بازار نقش تقریباً منحصربه‌‏فرد تنظیم‏‌کننده روابط اجتماعى را داده است – در زمانى که مناسبات کالایى ظاهراً در همه‌‏جا منطق سهمگین خود را برقرار کرده و محاسبه سود ظاهراً به پایه و اساس تقریباً بخش اعظم رفتارهاى فردى و جمعى بدل شده است، انسان‏‌شناسى بى‏‌شک مى‏‌تواند به ما کمک کند که تا اندازه‌‏اى از عملکرد خود در این زمینه فاصله بگیریم. اگر خواسته باشیم از اصطلاح ژرژ بلاندیه استفاده کنیم، این «راه میان‌بُر انسان‏‌شناختى» باید بتواند به کمک «دیگر»ى، نگاهى از دور‌دست را براى ما ممکن کند.

البته این ملاحظات چندان جدید نیستند. کارل پولانى در دوره خود (۱۹۴۴) بر آن باور بود که از زمان استقرار «بازار بزرگ» در طول قرن نوزدهم، «جامعه در تمامى ابعادش به زائده‏‌اى از نظام اقتصادى بدل شده است» کتاب «دگرگونى بزرگ» پولانى براى درک فرایندهاى اقتصادى در اروپاى غربى و صنعتى جدید تا اندازه‌‏اى زیاد به مطالعه بر اسناد انسان‌‏شناختى متکى بود، که نتایج مطالعات بر روابط اقتصادى در جوامع دورافتاده را ارائه مى‌‏دادند. اما در آن‏چه به ما مربوط مى‌‏شود، رویکرد انسان‏‌شناختى باید تا حدى زیاد کمک کند داده‌‏هاى اقتصادى را که هرچه بیش‏تر به ‏مثابه برهانى در خود و بنابراین با خشونتى واقعى یا پنداره‌‏وار تلاش مى‌‏کنند ما را درون خود غرق کنند، تعدیل کنیم. این رویکرد باید به ما کمک کند تا از «طبیعى‌‏شدن» امر اقتصادى اجتناب کنیم. هیچ امرى ذاتى در آن‏چه انسان‌‏ها به ‏مثابه امر اقتصادى در جوامع امروزى تبیین کرده‌‏اند، وجود ندارد و ما بیش‏تر با یک «انتخاب» فرهنگى سروکار داریم که نتایجى از آن حاصل مى‌‏شود و منطقى هولناک به ‏وجود مى ‏آورد که باید تا به انتها به دنبالش راهى شد. این بى‌‏شک درسى است که انسان‌‏شناسى به ما مى‏‌دهد و ما را به تأمل بر آن دعوت مى‌‏کند.