انسانشناسی/ مارک اوژه و ژان پل کولن/ ترجمه ناصر فکوهی / نشر نی/ ۱۳۹۸
انسانشناسی به مطالعه بر انسان به طور عام اطلاق میشود. این رشته به انسانشناسی جسمانی(فیریکی یا طبیعی) و انسانشناسی فرهنگی- اجتماعی ، یعنی مطالعه بر انسان در دو بعد زیستی او، تقسیم میشود. در کتاب حاظر هدف ما پرداختن به بُعد فرهنگی – اجتماعی است که به مسائلی همچون تحول زبانها، سازمانهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دینی انسانها در طول زمان مربوط میشود. البته به دلیل ناممکن بودن پرداختن به چنین میدان عظیمی، ما در این کتاب مفهومی از انسان شناسی را اختیار کردهایم که در عین حال هم کلاسیک است و هم مدرن. کلاسیک از این لحاظ که به نظر ما نظریههای گذشته – از جمله به دلیل خطاهایی که در آنها وجود داشتهاند- میتوانند برای ما آموزنده باشند؛ و مدرن از این لحاظ که رشته انسانشناسی توضیحهای خود را به تنهایی و بدون آنکه در پی دریافت دادهها و یافتههایی کامل و تمام و کمال از سنتهای پیشین باشد، به وجود میآورد.
هدف ما آن است که نشان دهیم مجموعه روشها، مشاهدات و تحلیلهای انسانشناسی میتوانند به ما برای توضیح دادن پیچیدگی جهان معاصر که دائما در معرض جنبش ها و حرکات انسانی است، پیش از هر چیز به روش شناسی خاص آن بر میگردد: پژوهش دراز مدت بر زمین تحقیق، مشاهده مشارکتی، ایجاد ارتباط مستقیم با سوژههای اجتماعی که همچون بازیگران و کنشگران خود دارای تعبیرهایی از جهان هستند. سهم دیگر انسانشناسی به آن بر میگردد که این رشته دارای خلاقیت شناختشناسانهای است که بر پایه تاریخ و همچنین بر پایه مفاهیم و فرضیات نظری استوار است. مطالعه بر ای تاریخ، همراه با پیآمدهای آن در دغدغههای معاصر ما اساسی است، زیرا تمام علوم اجتماعی، به نوعی بر پیش فرضهایی انسانشناختی که اغلب ضمنی هستند، تکیه میزنند و تنها یک کار تحلیلی میتواند این پیش فرضها را روشن کند.
در این کتاب که هدف اصلی خود را کاربردپذیر بودن قرار داده است، ما به دنبال آن هستیم که ابزارهایی به خوانندگان بدهیم که بتوانند تنوع جهان کنونی را درک کنند. اگر این هدف به نظر ساده میآید، اما باید توجه داشت که راه رسیدن به آن با مشکلات زیادی همراه است: ازدیاد بیش از اندازه متون، مشکلات مربوط به واژگان، معماوار بودن برخی از کتابهای تخصصی. افراد متخصص کمتر به پرسشهای «مخاطبان عام» توجه میکنند به صورتی که در یک کتاب ترویجی به سختی میتوان کارهای دانشمندانه را به زبان قابل فهمی «ترجمه» کرد، بدون آنکه به شکلی تصنعی آنها را با انتظارات خوانندگان غیرحرفهای انطباق داد. انسانشناسان به حق بر آن بودهاند که واژگانی تخصصی به وجود بیاورند، اما بر سر بسیاری از تعاریف هنوز نتوانستهاند به یک اجماع واقعی برسند. بنابراین خوانندهای که تخصص لازم را نداشته باشد، ممکن است به دلیل شتابی که برای درک مطالب دارد، دچار نوعی سردرگمی شود، اما باید توجه داشت که بخشی از این عدم انسجام ظاهری حاصل ماهیت اندیشه مهفومی در انسانشناسی است. در واقع نظریههای بزرگ و حامل حقیقتهای قطعی و مطلق اتوپیاهایی بیش نبودهاند. امروز میتوان گفت که جای کلیدی سحر آمیز که بتواند تمام درها را بگشاید به یک جعبه ابزار داده شده است که درون آن هر پژوهشگری میتواند بنا بر نیازهای خود هر یک از ابزارها را تا اندازه ای تغییر داده و از آنها برای پیشبرد تقریبی کار خود استفاده کند. در واقع، یک کار پژوهشی خاص، تقریبا همیشه نیاز به بازسازی مفاهیم به کار گرفته شده برای انطباق دادن با واقعیت های مشاهده شده دارد. به این محدودیت، عوامل دیگری نیز افزوده میشود که سبب میگردند آشنایی با انسانشناسی به کاری مشکل بدل شود: نه فقط تعداد کتابهای منتشر شده در این زمینه در چند دهه اخیر به سرعت چشمگیری افزایش یافتهاند، بلکه افزون بر این باید به پیشرفتهایی که در پژوهشهای رشته ای دیگر انجام شده نیز توجه کرد، زیرا انسانشاسی رشتهای است که کاملا در تقاطع رشتههای دیگر قرار میگیرد. بسیاری از واژگانی که انسانشناسان به کار میبرند ، واژگانی عمومی هستند به این معنی که نمیتوان گفت هرگز اصطلاحاتی «کاملا علمی» یا «صرفا فنی» به حساب میآیند. افزون بر این، واژگان و مفاهیم مزبور اغلب دارای بارهای ایدئولوژیک نیز هستند. این را نیز اضافه کنیم که روزنامهها نیز اغلب تمایل به آن دارند که نوعی انسانشناسی سطحی را با استفاده از ظاهر واژگان مستحکم و شبه علمی به کار بگیرند و در این کار، گاه از خود رفتاری مسخره در اطلاق نام هایی به این یا آن موقعیت و رویکرد در جامعه نشان میدهند: برای نمونه از «شیخ های کلژ دو فرانس» یا از «کاست انارک ها»ی تلویزیون دولتی و غیره سخن گفته می شود. در نهایت میبینیم در حالی که تکهتکه شدن علوم به تخصصها افزایش مییابد، مرزبندیهای خارجی انسانشناسی هر چه مبهمتر میشوند و این به خصوص در رابطه با جامعهشناسی مشهود است. انسانشناسی به ناچار از روشهای کمی جامعهشناسی استفاده میکند و جامعهشناسی نیز اغلب از روشهای کیفی که برای همکاران انسانشناس بسیار عزیز هستند بهره میبرد. هر دو این رشتهها تلاش میکنند که به درک بازیگران اجتماعی از جهان اجتماعی راه پیدا کنند. جامعهشناسی به برکت روشهای کیفی ِ مردمنگاری به نوسازی خود پرداخته است. بسیاری از جامعهشناسان نزدیکی زیادی با انسانشناسان دارند. برخی از انسانشناسان نیز زمین تحقیق خود را تغییر دادهاند و به جای آفریقا یا آمازون بر اروپا پژوهش میکنند. مولفان کتاب حاضر نیز بر آن باور بودهاند که از خلال معنایی که بازیگران یا کنشگران به اشیاء، موقعیتها، نمادها و … اطرافشان میدهند، است که جهان اجتماعی ساخته میشود. نقطه دیگر همسویی که بر آن تاکید شده ، آن است که امر اجتماعی را نباید به عنوان یک موضوع ثابت، به گونهای که نحستین مردمنگاران میپنداشتند و آن را در همگنی با سنتها، تغییرناپذیر میدیدند، در نظر گرفت بله باید آن را مجموعهای از فرایندها دانست که به دلیل کنش انسانها دائما در حال تحول هستند.
این کار مشکلی است که در میان کوه عظیمی از کتابها و مقالات موجود، دست به انتخاب و تمایز میان اصلیها و فرعیها بزنیم. آیا در اینجا باور و عقیده ما است که تاثیر میگذارد؟ کدام عقیده؟ آنچه بر محافل دانشگاهی حاکم است؟ آنچه در میان مردم رایج است؟ شکی نیست که باید به متونی که بیشترین استنادها به آنها میشود، توجه داشت، اما بسیاری از متونی نیز که به فراموشی سپرده شدهاند، بیاهمیت نیستند. حتی پایداری و تداوم متون در طول زمان را نیز باید گاه مولفهای خطابرانگیز شمرد، زیرا امروز دائما در ادبیات تخصصی با اقبال مجدد کارهایی روبرو میشویم که در دوره خود ارزش واقعی آنها شناخته نشده است.
هنر نگارش یک کتاب دائرهالمعارفی کوچک، اگر به خود اجازه دهیم که از این تمثیل استفاده کنیم، در تعادل و مقیاسهای مناسب نهفته است. اگر ما خود را در سطح کلیات نگه داریم، تخصصی بودن رویکرد انسانشناسی را که ارزش اصلی آن است، نادیده گرفتهایم و اگر خود را مشغول مطالعات موردی و خاص کنیم، سبب میشویم که یک درخت جنگل پشت سر خود را پنهان کند. برای نوشتن یک کتاب در مجموعه «چه میدانم؟» به نظر ما باید ابتدا دست به جمع ندی دانش مشترک میان متخصصان آن رشته زده، اختلافهای اساسی میان آنها را بیان کرده و تلاش کرد مسائل کاذب را از میان برداریم.خود واژه «دانستن» موضوع بحثهای زیادی است. گاستون بشلار ، فیلسوف، در مورد شکل کلاسیک کتابهای ترویجی هشدار میداد زیرا به باور او در این کتابها این خطر وجود داشت که تنها نتایجی به خوانندگان ارائه شوند که به نظر دستاوردهای قطعی و ارزشهای مقدس تلقی شدهاند. برای ما، مسئله چندان آن نبوده است که به میراث مشترک یا ارائه چشماندازی از فرهنگهای جهان دست بزنیم بلکه بیشتر خواستهایم چند ابزار فکری برای درک بهتر را در اختیار خوانندگان بگذاریم. برای ما ناممکن است که تمام میدان انسانشناختی که شامل تمام ابعاد موقعیت انسانی میشود را در کار خود بیاوریم. بنابراین، این کتاب کوچک نه یک فرهنگ نامه از مفاهیم است و نه فرهنگ نامهای از اشخاص، زیرا در چنین حد اندکی از صفحات، اگر میخواستیم چنان کنیم مثل آن بود که چند نام را به اتفاق با نادیده انگاشتن بسیاری دیگر «جلو بیاندازیم». بنابراین لازم دانستیم که در شروع کار با تکیه بر صداقت فکری، اولویتهای خود را بیان کرده و اجازه دهیم که صداهای دیگر نیز به گوش برسند.
/