اکبر احمد: شرافت از دست‏‌رفته جهان توسعه‌نیافته

 ناصر فکوهی

جرج اورول در اثر به ‏یاد ماندنى خود، «۱۹۸۴» دنیایى تیره را به تصویر مى‌‏کشد که زیر سلطه چند قدرت توتالیتر است و در آن مفاهیمى چون «حقیقت»، «اخلاق»، «شرافت»، و غیره نه فقط به مفاهیمى کاملاً نسبى بدل شده‏‌اند که بنابر منافع مقطعى قدرت‌‏ها تغییر مى‌‏کنند، بلکه از این هم بدتر، براى آن‏که مردمان با این واژگونى‌‏هاى دیوانه‌‏وار خو بگیرند، بر هر چیزى نامى دقیقاً معکوس با معناى متعارف آن گذاشته شده، همچون وزارت صلح براى وزارت جنگ. در دنیاى کنونى نیز فرایند جهانى‌‏شدن، گرایشى شگفت‌‏انگیز در همین جهت دارد. در زمانى که همه داده‌‏هاى رسانه‌‏اى، در حال تبدیل شدن به الفباى ایدئولوژیزه شدن‏‌هاى متفاوت و به‏ شدت تقلیل‌‏دهنده هستند، از «مرگ ایدئولوژى‌‏ها» سخن گفته مى‌‏شود و در حالى‌‏که یک تاریخ‏‌گرایى به‏ شدت جبرگرا در رأس همه دگرگونى‌‏ها قرار گرفته است، از «آزادى مردمان به تعیین سرنوشت خود» صحبت به میان مى‏‌آید.

نظریه برخورد تمدن‌‏های هانتینگتون، که تمدن‏‌ها را همچون پهنه‌‏هاى زمین‌‏شناختى و خطوط تفکیک آن‌‏ها را به ‏مثابه گسل‏‌هاى خطرناک و همواره داراى پتانسیلى هولناک براى فعال شدن و تخریب بازمى‏‌نماید، پیش از هر چیز یک نظریه نظامى بوده (و هست). ایدئولوژى ساده‌‏انگارانه جهانى‌‏شدن در این‏جا، تمدن‌‏ها و فرهنگ‌‏ها را به ‏عنوان عناصر تشکیل‌ ‏دهنده آن‌‏ها، به ‏مثابه یک «جغرافیا» تبیین مى‌‏کند و جغرافیا را نیز پیش از هر چیز در «هنر جنگ» متبلور مى‏‌بیند. از این ‏رو، از یک‏سو تاریخ‌‏گرایى را داریم و از سوى دیگر جغرافیاگرایى را که درنهایت باید به یک چیز واحد منجر شوند: قدرت ناب در چارچوب جنگ دائم، نظامى‌‏گرى (میلیتاریسم)، بی‌رحمى، تبعیض، نابرابرى، سرکوب، هرزه‏‌گرایى‌‏هاى جنسى و رسانه‏‌اى، و بحران تنش‌‏ها و تعارض‌‏ها به ‏مثابه زیبایى‌‏شناسى جهان مدرن! از این روست که ترکیبى خاص و ظریف از شرق‏‌شناسى برنارد لویس و استراتژى‏شناسى ساموئل هانتینگتون، خود را در برنامه گسترده دولت جرج دبلیو بوش با عنوان «جنگ علیه ترور» متبلور مى‌‏کند و ایدئولوژى تقلیل‌دهنده، پس از کمونیسم در طول سه دهه ۵۰ تا ۸۰، این ‏بار به سراغ اسلام مى‏‌رود تا آن را تا جاى ممکن شیطانى کند و بن‏ لادن را به‏ مثابه چهره بارز این دین نشان دهد. به ‏این ‏ترتیب نزدیک به دو میلیارد نفر انسان،که هزاران فرهنگ محلى و منطقه‌‏اى و بیش از ۵۰ دولت ملى را در جهان کنونى تشکیل مى‏‌دهند (که ۸۰ درصد آن‌ها غیر عرب هستند)، در شمایل یک مرد «غریب» و «شگفت‌‏آور»، یک میلیاردر عرب مطرود، بازنمایانده مى‏‌شوند، تا بار دیگر نتیجه‌‏گیرى شود که «غیرغربى بودن» در جهان امروز، نوعى بیمارى روانى، نوعى «جن‏‌زدگى» است که باید هرچه زودتر مداوا شود و در غیر این صورت به مرگِ ناگزیر بیمار منجر خواهد شد. در این میان، بنیادگرایى‌‏هاى تندروانه و تروریستى نیز همچون آیین‌ه‏اى واژگون تصویر غرب از اسلام را در خود منعکس و آن را تقویت مى‏کنند تا به ‏شکلى عجیب آن را براى مردمان خود، به ‏مثابه تصویرى عادى و واقعى درآورند و از این راه سبب شوند که تندروى‌‏هاى هر سو، تندروى‌‏هاى سوى دیگر را توجیه کنند و تداوم بخشند، حال آن‏که ما در واقع نه با دو سو که با یک سوى واحد در این فرایند روبه‌‏رو هستیم.

اکبر احمد، انسان‏شناس پاکستانى، به‏ مثابه یکى از شاخص‌‏ترین چهره‌‏هاى انسان‌‏شناسى جدید در حوزه تمدن اسلامى و یکى از کسانى به ‏شمار مى‏‌آید که سال‌‏هاست با این تصاویر ساده‌‏شده، اما خطرناک مى‌‏جنگد. احمد، که در حال‌‏ حاضر صاحب کرسى مطالعات اسلامى ابن خلدون و استاد روابط بین‌‏المللى دانشگاه واشنگتن است، علاوه‏ بر انسان‏‌شناس بودن، یک نویسنده، روزنامه‌‏نگار، و فیلمساز است که به‏‌دلیل فعالیت‌‏هاى سیاسى و اجرایى خود – ازجمله سفیر پاکستان در بریتانیا در دوره‏‌اى کوتاه و مدیریت طرح‌‏هاى بزرگ توسعه‌‏اى – نفوذ سیاسى قابل ملاحظه‏‌اى در محافل سیاسى و علمى جهان دارد و تاکنون توانسته است با استفاده از این نفوذ براى فروریختن تصاویر تقلیل‌‏دهنده نظریه برخورد تمدن‌‏ها و تقلیل‌‏گرایى‌‏هایى از این دست، از موضع فرهنگ‏‌شناسى، اقداماتى مؤثر داشته باشد. احمد توانسته است از خلال کتاب‌‏هایى چون «کشف اسلام: درک تاریخ و جامعه اسلامى» که مبناى ساختن یک مجموعه مستند تلویزیونى به ‏وسیله بى.بى.سى با نام «اسلام زنده» قرار گرفت، «چهارگانه جناح» که آن را درباره محمدعلى جناح بنیانگذار پاکستانى و مدل اخلاقى خود در مدارا و درک‌‏پذیرى فرهنگ‌‏ها نوشته است، و سرانجام در اسلام و پسامدرنیسم موقعیت خود را به ‏عنوان معتبرترین انسان‏‌شناس در حوزه تمدن‏‌هاى اسلامى ثابت کند.

متن کوتاه زیر، یکى از مصاحبه‌‏هایى است که اکبر احمد پس از واقعه یازدهم سپتامبر – حمله تروریستى به برج‌‏هاى سازمان تجارت جهانى در نیویورک – با مجله گلوبالیست انجام داده است و در آن تحلیل خود را براى توجیه موقعیت کنونى جهان و رابطه کشورهاى توسعه‌یافته و کشورهاى در حال توسعه بر ضربه‌‏اى سخت استوار مى‌‏کند که بر حیثیت و هویت گروه نخست وارد آمده و به واکنش‏‌هاى غیرقابل کنترل و به‏ شدت خشونت‌‏آمیز منجر شده است. به باور احمد، ورود جهانى‌‏شدن به کشورهاى پیرامونى به‏ گونه‌‏اى تخریب‌‏کننده انجام شده و چنان ضرباتى بر پیکر نحیف این کشورها و مردمان‌شان وارد کرده است که آن‏‌ها اغلب نمى‌‏توانند ابزارى جز خشونت‌‏ها و تعصب‌‏هاى دینى، قومى، نژادى، و سایر اشکال بیگانه‌‏ترسى براى بروز آن بیابند و این امر به نوبه خود چرخه‌‏هایى از نابسامانى اجتماعى اقتصادى و سیاسى را پدید مى‌‏آورد که امروز روابط بین‌‏المللى را درگیر گره‌‏هایى ناگشودنى کرده است.

 

– از نظر شما جهانى‏‌شدن پیش و پس از یازدهم سپتامبر چه تفاوتى کرده است؟

– تا یازدهم سپتامبر، تصور بر آن بود که جهانى‌‏شدن یک فرایند برگشت‌‏ناپذیر است. همه بر آن بودند که جوامع سنتى، جوامع قبیله‌‏اى، و جماعت‌‏هاى محلى زیرسلطه کامل این بینش درآمده‌‏اند. اما یازدهم سپتامبر این توهم را درهم شکست، به نحوى که همه آن‏چه پس از این واقعه مى‏‌بینیم به مفاهیمى چون شرافت، انتقام، باورها و اعتقادات، و قومیت استناد دارند. به معنایى تخریب مرکز تجارت جهانى و پنتاگون، فرایند جهانى‏‌شدن را به شیوه‌‏اى بسیار دراماتیک‌‏تر از پیش به ما بازنمایاند.

– آیا از نظر شما، کمبودهاى اقتصادى در جهان، در این زمینه مؤثر نبوده‌‏اند؟

– اقتصاد مهم است. اما مفاهیم شرافت یا حیثیت مردمان از آن مهم‏‌ترند. آن‏چه شما در بسیارى از جوامع جهان مى‌‏بینید، واکنشى است در برابر این زیر پاگذاشتن شرافت و حیثیت آن‌‏ها. نتیجه هم روشن است: نفرت و انزجار. براى نمونه، اگر پاى صحبت یک مسلمان بنشینید، با شما درباره پایمال شدن شرافت و حیثیت در جوامع اسلامى سخن خواهد گفت. آن‏چه مردمان نمى‌‏پذیرند، همین احساس مشترک در تمامى جوامع سنتى است. اگر با هندوهایى که به مساجد مسلمانان حمله مى‏‌برند و علیه آن‌‏ها شورش مى‏‌کنند صحبت کنید، به شما خواهند گفت که رفتارشان منطقى است. آن‌‏ها ادعا خواهند کرد که هزار سال پیش از این، مسلمانان به هندوستان یورش برده، معابد آن‌‏ها را تخریب، خود آن‌‏ها را تحقیر، و زنان‌شان را بى‌‏آبرو کرده‌‏اند، و معتقدند حاکمان مسلمان از آن زمان تا امروز به این کارها ادامه داده‌‏اند. بنابراین، آن‌‏ها بر این باورند که باید انتقام بگیرند تا شرافت‌شان بازگردد. مى‏‌بینیم که مفهوم شرافت از دست‏‌رفته پیوسته تکرار مى‌‏شود.(…)

– پیام جهانِ در حال توسعه درباره جهانى‌‏شدن چیست؟

– آن‏چه پس از یازدهم سپتامبر مشاهده مى‏‌کنیم نوعى موضع‌‏گیرى تدافعى است. واکنشى است با این پیام که: بله ما تغییر مى‌‏خواهیم، اما نه به هر قیمتى. برعکس، مردمان کشورهاى در حال توسعه مى‏‌گویند: ما تغییر مى‏‌خواهیم، اما در عین‌ ‏حال مایلیم هویت خود را نیز حفظ کنیم. ما مى‏‌خواهیم حیثیت و شرافت‌مان را نگه داریم. تغییرات بیش از اندازه، زندگى ما را از هم مى‌‏پاشند و ما را فراتر از آن‏چه برایمان پذیرفتنى است دگرگون مى‌‏کنند.

– آیا این نبرد براى شرافت و حیثیت ناگزیر است؟

– اجازه بدهید براى پاسخ به این پرسش، اندکى دو مفهوم فرهنگ و شرافت را در چارچوب نظریه برخورد تمدن‏‌ها بررسى کنیم. نخستین برخورد اساسى میان تمدن غرب و آسیا، نه در زمان جنگ‌‏هاى صلیبى که هزار سال پیش از آن در زمان اسکندرکبیر رخ داد. زمانى که اسکندر، پوروس، سلطان آن زمان هند، را شکست داد، از او پرسید انتظار دارد چگونه با او رفتار شود؟ پوروس پاسخ داد: «همچون یک پادشاه». در این‏جا با لحظه‌‏اى بسیار خاص در برخورد فرهنگ‏‌ها روبه‌‏رو هستیم. اسکندر مى‏‌توانست او را به ‏دلیل این جسارت بکشد. اما گفت: «با تو همچون یک پادشاه رفتار خواهد شد.» و پوروس را به مقام حاکمى منصوب کرد که به معناى یک پادشاه محلى بود. این مثالى از تمدن‏‌هایى است که با یکدیگر برخورد کرده‌‏اند و در عین ‏حال به نوعى یکدیگر را درک مى‌‏کنند. اسکندر، هرچند پیش از اسلام ظاهر شده بود، اما تأثیر زیادى بر اسلام گذاشت و این امر به ‏دلیل همین روحیه مدارایى بود که از خود نشان داده بود. او (همچون امروز) نمى‌‏گفت: «شما آسیایى هستید و من آمده‌‏ام تا بر شما حکومت کنم، زیرا شما از ما پست‏‌ترید. و من به شما شیوه‌‏هاى عالى زندگى یونانیان را خواهم آموخت»، بلکه مى‏‌گفت: «من مى‏‌خواهم در تماس با شما بیاموزم. مى‏‌خواهم با شما بیاموزم و با شما زندگى کنم و با خانواده شما وصلت کنم.»(…)

– آیا راهى براى فرونشاندن تنش میان کشورهاى توسعه‌‏یافته و در حال توسعه وجود دارد؟

– من معتقدم تمدن‌‏ها باید بسیار بیش‏تر به یکدیگر نزدیک شوند، بسیار بیش‏تر یکدیگر را درک کنند و براى فرهنگ‌‏هاى یکدیگر ارزش قائل شوند. در غیر این صورت فرایند جهانى‌‏شدن، شرافت و حیثیت مردمان جهان توسعه‌‏نایافته را له خواهد کرد. جهانى‌‏شدن مى‏‌آید، ما را و هویت‌‏هاى محلى ما را درهم مى‌‏شکند، و بى‌‏آن‏که چیزى پشت سرش باقى گذارد، راه خود را پیش مى‌‏گیرد و مى‌‏رود. …