همسازی و تعارض در هویت و قومیت/ ناصر فکوهی / نشر گلآذین/ ۱۳۸۹
جهانی شدن و دگر جهانی شدن
حرکت موسوم به دگر جهانی شدن از درون طیف گسترده مخالفت با جهانی شدن بیرون آمده است و از یک اصل اساسی حرکت میکند : اینکه جهان در حال حاضر به مثابه یک واقعیت بسیار پیچیده وجود دارد و بازگشتی نمیتوان برای بازسازی موقعیتهای جزیرهای و یا محلی در چنین جهانی متصور شد. به عبارت دیگر ما هر چه بیشتر و تقریبا به صورت انحصاری دیگر با محلیتهای جهانی شده و یا برعکس با جهانی شدن در قالبهای محلی سروکار داریم تا با محلیت و جهان به صورت کالبدهای جدا از هم و تفکیکپذیر.
در تبیین نظری این موضوع میتوان با حرکت از نظریهپردازان پسامدرنی چون بودریار(Baudrillard 1970, 1981, 1999) انجام داد که جهانی شدن بیش از هر چیز به نوعی تبدیل شدن جهان به یک فروشگاه بزرگ که در آن بیشتر از هر چیزی کاملاهای شبیهسازی شده به فروش میرسند به صورتی که مدلهای اصلی تقلید شده به فراموشی سپرده شوند، تشبیه میکند. این دیدگاهی متاثر از نومارکسیسم است که البته در چارجوب عمومی نقد پسامدرن از مدرنیسم باید درک شود. گیدنز(۱۳۷۸، ۱۹۸۵,۱۹۹۱) با ارائه بحث تغییر رابطه اساسی میان زمان/ مکان در شرایط جهانی شدن، موضوع را در قالبی بسیار اجتماعیتر مورد نظر قرار میدهد. اینکه انسانها به ناچار نمیتوانند از قالبهای زمانی/مکانی پیشین درروابط خود استفاده کنند و باید وارد روابطی کاملا جدید با یکدیگر شوند که این امر تاثیر مستقیم بر پدیده هویتیابی آنها یا پرسمان عمومی «تشخص» یافتن در آنها دارد و خود عامل و ریشه بسیاری از بحرانهای هویتی است که آنها به ناچار باید با آن درگیر شوند.
مارک اوژه انسانشناس فرانسوی به موضوع مکان بازمیگردد و جهانی شدن را با گسترش هر چه بیش از پیش پدیده «نامکانی» منطبق میبیند:
«اگر مکان را فضایی هویتساز، نسبی و تاریخی تعریف کنیم، در این حال فضایی که نتوان آن را نه به مثابه منشاء هویت، نه در نوعی نسبیت و نه رابطهای تاریخی تعریف کرد، یک نافضا یا نامکان خواهد بود. فرضیه ما آن است که فرامدرنیته، تولید کننده نامکانها یعنی فضاهایی است که به خودی خود مکانهای انسانشناختی نیستند و برخلاف مدرنیته بودلری، مکانهایی کهن را درون خود جای نمیدهند : به عبارت دیگر مکانهای کهن که با عنوان «مکانهای حافظه» طبقهبندی شده و شناخته میشوند،جایگاهی محدود و خاص را در نامکانها به خود اختصاص میدهند. امروز ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن انسانها در کلینیکها به دنیا میآیند و در بیمارستانها میمیرند؛ جهانی که در آن نقاط گذار و زیست موقت(هتلهای زنجیرهای، زورآباد نشینها، کلوبهای تعطیلات، اردوگاههای پناهندگان، حلبیآبادهای مناسب برای قبرستانهای خودرو یا برای ابدیتی رو به فساد) در شبکه متراکمی از وسایل حمل و نقل توسعه مییابند، و در عین حال چنین فضاهایی، فضاهای آکنده از انسانها هستند، جاهایی که مشتریان فروشگاههای بزرگ، دستگاههای توزیع اسکناس و کارتهای اعتباری با اداهای پرندهوار فروشندگان در هم میآمیزند. جهانی که به این ترتیب به فردیت منزوی، به گذار به حالت موقت و به روزمرگی، سپرده شده است، موضوعی جدید برای مطالعه به انسانشناسان و سایر اندیشمندان عرضه میکند»(Augé ۱۹۹۲:۱۰۰-۱۰۱).
این نامکانی یا «نامحل» بودن را شاید بتوان عاملی در پدید آمدن بحرانهای هویتی نیز دانست و همانگونه که خواهیم دید این بحث را در دیدگاههایی جدیدتر در قالب «سرزمینزدایی» نیز مطرح کردهاند که پیآمدی گستردهای بر فرایند جهانی شدن دارد. اما از رویکردی دیگر میتوان به مانوئل کاستلز(۱۳۸۰، ۲۰۰۰) که شاید بیش از هر کسی از نظریات هانری لوفبور(۱۹۶۸) در باب زمان و مکان به مثابه تولیدی اجتماعی متاثر است، اشاره کرد که همین مسئله را در قالب جهانی شدن به عنوان یک پدیده شبکهای یا در قالب یک شهر اطلاعاتی میبیند:
” منطق جدید فضایی که مشخصه شهر اطبلاعاتی است بر اساس تفوق فصای جریان ها(Flows)بر فضای مکانها تعین مییابد. منظور من از فضای جریانها، نظام مبادلات اطلاعات، سرمایه و قدرت است که به فرایندهای پایهای جوامع، اقتصادها و دولتها در بین محلهای گوناگون و بدون توجه به محلیت آنها، ساختار میدهد. من این پدیده را «فضا» مینامم زیرا دارای نوع مادیت فضایی است: مراکز هدایت کنندهای که در چند نقطه محدود و در چند محل مشخص قرار گرفتهاند؛ نظام مخابرات از راه دور که خود به تجهیرات خدمات مخابراتی که به صورت نابرابر در فضا توزیع شدهاند و یک فضای مخابراتی به وجود میآورند، وابسته است؛ نظامهای پیشرفته حمل و نقلی که این نقاط گرهی را به فرودگاههای اصلی و خدمات هواپیمایی، شبکه بزرگراهها، قطارهای پرشتاب وابسته میکند، نظامهای ایمنی ضروری برای حفاظت از این فضاهاکه از طریق عظمت جدید انتزاع یعنی مکانهای فضای جریانها به شکل معنیداری بیمعنی میشوند، چه در نظم درونیشان و چه در شکل معماری بیرونیشان. فضای جریانها که جایگزین فضای مکانها میشود، تبلوری است از تفاوتیابی فزاینده میان قدرت و تجربه جدایی میان معنی و کارکرد.“(۲۰۰۰)
فضای شبکهای و جامعه اطلاعاتی را شاید بتوان بسیار نزدیک با مفهومی که در سالهای ۱۹۸۰ و حتی پیش از طرح شدن مفهوم جهانی شدن. مطرح شد و جهان محلی شدن (Glocalization) نامیده میشد نزدیک کرد. منشاء این واژه در علم اقتصاد بود و نخستین بار اقتصاددانان ژاپنی در سالهای ۱۹۸۰ در گاهنامه مدیریت هاروارد(Harvard Business Review) بودند که آن را مطرح کردند. در این مفهوم اولیه منظور از جهان محلی شدن آن بود که محصولات غیرمحلی را به نحوی محلی کنند که با سهولت بیشتری در بازارهای محلی به فروش رسیده و امکان تسخیر این بازارها را فراهم کنند. اما جامعهشناس امریکایی رونالد رابرتسون (Robertson 1992,1995) بود معنایی جدید به این واژه داد معنایی که بر رابطهای خاص میان امر محلی و امر جهانی تاکید داشت. در این رویکرد جدید بر دو پنداره اساسی تاکید میشد: نخست آنکه در فرایند جهانی شدن ما با حرکتی دوگانه، همراه و همزمان روبرو هستیم از پدیدههای جهانشمول کننده و پدیدههای خاصکننده؛ و دوم اینکه در این فرایند همگن سازی(Homeogeneization) و بومیسازی (Indigenization) واقعیتهای فرهنگی دو سوی یک سکه در واقعیت هستند یعنی در حقیقت نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد و باید آنها را تکمیلکننده یکدیگر در نظر گرفت.