فرهنگ و رسانه (بخش اول)

 گفتگو با ناصر فکوهی [۱]

 

فرهنگ در متداول‌ترین معنی خود مجموعه‌ای از تمامی توانایی‌های اکتسابی یک جامعه در طول تاریخ آن است که البته  تمام توانایی‌ها و شناخت‌های مادی و انباشت‌های معنوی را در بر می‌گیرد. در حالی که عمر واژه رسانه بسیار کمتر از واژه فرهنگ است و زمان تولدش به حوالی سال‌های پس از جنگ جهانی دوم باز می‌گردد، اما هر کدام از این دو واژه مفاهیم عمیقی را در بر دارند که با تمام جنبه‌های حیات بشری بالاخص علم، فلسفه، هنر، دین و سنت به طرز آشکاری پیوند خورده‌اند. بررسی هر کدام از این واژگان، ارتباط آن ها با یکدیگر و تأثیر‌پذیری و تأثیر‌گذاریشان برهم موضوع گفتگوی ما با ناصر فکوهی است.

  • به دلیل گسترده بودن و تنوع و تعدد تعاریف از دو واژه «فرهنگ» و «رسانه» لطفا در ابتدای گفتگو تعریفی از آن‌ها ارائه دهید تا مسیر ما برای ادامه راه آشکار شود و به تعریف مشترکی نیز از این واژه‌ها رسیده باشیم.

فرهنگ یا Culture دست‌کم در مفهوم اروپایی خود،  واژه‌ای قدیمی است که ما از قرن نوزده به صورت متداوم با آن سروکار داشته‌ایم. نخستین تعریف علمی از این واژه که هنوز هم مورد اجماع است را ادوارد برنت تایلور، انسان‌شناس بریتانیایی در اواخر قرن نوزده ارائه داد و در این تعریف  تایلور فرهنگ را مجموعه‌ای از تمامی توانایی‌های اکتسابی  یک جامعه در طول  تاریخ خود آن جامعه می‌داند که هم شامل توانایی‌ها و هنرها و شناخت‌های مادی می‌شود و هم شامل انباشت‌های معنوی. از آن به بعد تعاریف بی‌شماری از فرهنگ ارائه شده است.تعریف کلی که من از آن حرکت می‌کنم و از این واژه در چندین کتاب  ارائه داده‌ام این است: « فرهنگ مجموعه‌ای است ترکیبی از عناصر رفتاری و مادی از یک سو و  ذهنیت‌ها و توانایی‌های غیر‌مادی از سوی دیگر که به  صورت اکتسابی و انتسابی در یک جامعه خاص در زمان و مکانی خاص وجود دارند و یا حاصل می‌شوند و سپس به صورت‌ها و در درجه‌ها و شدت‌های  مختلف از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند» . بنابراین باید گفت که فرهنگ عامل اصلی شکل‌گیری و تداوم «هویتی» یک جامعه است  که البته این امر بر خلاف آنچه اغلب ممکن است تصور شود بدین معنا نیست که برای برخورداری از یک جامعه  منسجم باید لزوما فرهنگی یکدست و یکسان در سراسر و همه اجزاء آن جامعه داشت که تصوری غلط و سطحی از فرهنگ است: تمام جوامع انسانی به گونه‌ها و شدت‌های مختلف دارای فرهنگ‌های منعطف و ترکیبی و پویا هستند و عدم پویایی یک فرهنگ به معنی عدم توانایی آن به ترکیب با فرهنگ‌های دیگر چه درون خود و چه برون خود از عوامل اصلی از میان رفتن و تخریب آن به شمار می‌آید.

اما اگر به واژه رسانه بر‌گردیم که اغلب به جای media گذاشته شده است عمر این واژه بسیار کمتر است و  از زمانی رایج شد که پس از جنگ جهانی دوم، فرهنگ‌های پیش از آن خاص  اقشار بالای جامعه و هنر‌هایی که تا آن زمان هنرهای زیبا و متعالی خوانده می‌شدند، توانستند از طریق گروهی از ابزارهای جدید از جمله  روزنامه‌ها، رادیو، تلویزیون، و سرانجام اینترنت در اختیار همگان قرارگیرند و بالا رفتن سطح سرمایه فرهنگی جوامع انسانی  که خود حاصل  گسترش نظام‌های آموزش همگانی بود، تولید و مصرف  محصولات فرهنگی به شدت افزایش یافت. از این زمان علم ارتباطات رشد زیادی کرد که با جهانی شدن و نیاز به برقراری رابطه‌ای هر چه بیشتر میان  جوامع بر اهمیت آن‌ چه با همین عنوان و چه با عنوان مطالعات بین‌فرهنگی هر روز افزوده شد.  رسانه از نظر ما، به عنوان  انسان‌شناسان غیر‌متخصص در حوزه ارتباطات، به معنای مجموعه‌ای از ابزارها  و روش‌ها و مهارت‌های مادی و غیر‌مادی است که برای  انتقال فرهنگ در همه اشکالش به کار می‌رود و طبعا اهداف بسیار متفاوتی از  آموزش و تربیت گرفته تا  تبلیغات و پروپاگاند سیاسی را در بر می‌گیرد.

  • با توجه به اینکه تعریف کلید واژه‌های اساسی ما در گفتگو روشن شد، اکنون فرهنگ رسانه‌ای را چگونه تعریف می‌کنید؟

منظور از فرهنگ رسانه‌ای را متوجه نمی‌شوم. گمان می‌کنم بنا بر اینکه از کدام رسانه و از کدام کنشگر سخن گفته شود نیاز به آن است که این مفهوم تدقیق شود. اصولا در جامعه ما و گاه در جوامع دیگر واژه فرهنگ به صورتی کاملا گسترده و غیر‌تخصصی به کار می‌رود که می‌توان آن را معادل «روش‌ها»، «توانایی‌ها» «استراتژی‌ها» و بسیاری مفاهیم دیگر تعریف کرد؛اما من  نمی‌توانم  مفهوم فرهنگ رسانه‌ای را  بفهمم.  البته ما در علوم اجتماعی  مکتب بزرگ و مهمی داشته‌ایم و داریم با عنوان «مطالعات فرهنگی» که از «بیرمنگام» در بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد و تا امروز ادامه یافته است و  موضوع اصلی کار این مکتب تبیین مفهومی و ایجاد روش‌های لازم برای  مطالعه بر اشکال جدید مصرف فرهنگی  به ویژه  تولید و مصرف انبوه کالاهای فرهنگی مثلا برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی،  رسانه‌های مکتوب و غیره بود. شاید منظور از  فرهنگ رسانه‌ای چنین چیزی باشد. از طرف دیگر، ما  ارتباطات را چه در قالب یک شاخه علمی داریم و چه در قالب مجموعه‌ای از روش‌های کاربردی و فناورانه برای ایجاد رابطه با مخاطب و یا افزایش مخاطب با اهداف گوناگون تجاری، سیاسی، آموزشی و غیره که شاید منظور چنین چیزی باشد. بهر‌حال این مفهوم لااقل در حوزه علوم اجتماعی چندان گسترده نیست که  بتوان درباره‌اش  به تفصیل سخن گفت.

  • زمانی که از فرهنگ و رسانه و ارتباط این دو با هم سخن می‌گوییم، گو اینکه دیگر نمی‌توانیم فرهنگ را به همان شیوه‌ی متداول و معمول تعریف کنیم. آیا «فرهنگ» در ترکیبش با «رسانه» معنای جدیدی می‌یابد که وجه عمیق‌تر آن نه سوی گذشته بلکه به سوی حال و آینده نظر دارد؟

همانگونه که گفتم از دیدگاه انسان‌شناسان، فرهنگ‌شناسان و بسیاری از جامعه‌شناسان، رسانه یک ابزار است که بخشی از فرهنگ مادی به حساب می‌آید، بنابراین سخن گفتن از «رابطه فرهنگ و رسانه» برای من مفهوم روشنی  ندارد. فرهنگ، همواره دو بخش مادی و غیر‌مادی دارد که در  رابطه‌ای پویا و عمیق و تفکیک‌ناپذیر با یکدیگر قرار دارند و در این حالت نمی‌توان انتزاعی مفهومی با عنوان «فرهنگ» به وجود آورد و آن را با «رسانه» در ارتباط قرار داد. مگر آنکه پرسش شما به این امر برگردد که رسانه‌ها به مثابه بخشی مادی از فرهنگ چه رابطه‌ای با مفاهیمی که حمل می‌کنند  بر قرار می‌کنند و با چه روش‌ها و چه اهداف و چه نتایجی. اصولا واژه رسانه چه در فارسی و چه در زبان‌های اروپایی  خود، گویای امر «واسطه» بودن بین دو گروه است و اینکه ابزار رسانه حاوی یک «پیام»  یا یک محتوا است.

با وصف این، ما اغلب با عنوان چنین رابطه‌ای در زبان عام روبرو می‌شویم، در این حال فرهنگ را بیشتر در قالب  میراث فرهنگی و بخش‌های  غیر‌مادی آن می‌بینند و بنابراین تصور می‌کنند که  باید بتوان میان آن بخش‌های  معنایی و بازمانده‌های تاریخی  با ابزارهای جدید، رابطه‌ای خاص مشاهده کرد. اما به نظر ما این رابطه‌ای است درون فرهنگی، بین محتواهای فرهنگی و ابزارهایی که همین فرهنگ‌ها و یا فرهنگ‌های دیگر  به وجود آورده‌اند.

  • یکی دیگر از مهم‌ترین مباحثی که می‌خواهم به آن بپردازید موضوع سنت است، به نظر شما چه رابطه‌ای میان فرهنگ و رسانه با «سنت» وجود دارد؟

سنت بخش مهمی از فرهنگ را تشکیل می‌دهد، زیرا سنت در حقیقت همان میراثی است که یک جامعه از گذشتگان خود به درست یا به غلط در اشکال مثبت یا منفی دریافت کرده است و اینکه هر فرهنگ معاصر تا چه حد توانسته باشد سنت‌های گذشته و مثبت خود را  حفظ و به روز کند و آن را با زندگی کنونی‌اش انطباق دهد و بر عکس تا چه حد توانسته باشد سنت‌های منفی جامعه خود را به کنار گذاشته و آن‌ها را با روش‌های مثبت جایگزین کند، در  سرنوشت و موقعیت کنونی آن جامعه تاثیر بسزایی دارد. در کشوری همچون هند ما هنوز شاهد آنیم که سنت «کاستی»  به نظام‌های اجتماعی – سیاسی‌اش ضربه می‌زند. در کشورهایی مثل افغانستان، عراق ، کشورهای عربی منطقه خاور‌میانه سنت‌های قبیله‌ای و قومی هنوز از موانع مهم بر سر راه  شکل‌گیری نظام‌های  سازماندهی جدید برای اداره امور به روش‌های عقلانی هستند و حتی در خود ایران ما هنوز در بخش‌هایی از کشور با سنت‌های قبیله‌ای – طایفه‌ای سروکار داریم که مانع رشد و بهبود زندگی در آن‌ها است؛ این‌ها سنت‌های منفی هستند. اما برعکس، تمام فرهنگ‌ها سنت‌های بی‌شمار مثبت دارند که اغلب آن‌ها را به نام مدرنیته نادیده گرفته و تحقیر می‌کنند. در دورافتاده‌ترین نقاط کشور ما  سنت‌های بسیار  معنوی و حتی توانایی‌ها و دانش‌های فناورانه‌ای وجود دارد که به نظر ما هنوز حتی در پایه‌های اولیه‌شان مورد استفاده بهینه قرار نگرفته‌اند. در این میان رسانه‌ها می‌توانند نقش بسیار مهمی ایفا کنند. تصور کنید،  نظام‌های رسانه‌ای جدیدی همچون روزنامه‌ها، اینترنت و غیره تا چه حد می‌توانند این سنت‌های از یاد رفته مثبت را به ما و به تمام متخصصان در حوزه‌های مختلف بشناسانند و بر عکس  نسبت به وجود  سنت‌های منفی و اثرات زیان بار آن‌ها ما را آگاه کنند. البته برای این کار نیاز به مدیریت‌های قوی وجود  دارد.  اینکه ما سنت را به امری مطلقا مثبت یا مطلقا منفی  تبدیل کنیم غلط است و ما را به بیراه می‌کشد.  در کنار سنت البته  ما میراث معنوی بزرگی به نام دین داریم که گستره و تاثیر و میزان قابلیت‌های آن در حوزه فرهنگ بسیار بیشتر از سنت است و به باور ما ، از این  میراث نیز استفاده ناچیزی شده است و استفاده‌ها بیشتر در سطح شکل و صوری بوده است تا در سطح محتوایی و عمیق. اینجا هم رسانه‌ها و به ویژه رسانه‌های ارتباط جمعی می‌توانند نقش بسیار مهم و مثبتی داشته باشند همانگونه که می‌توانند نقشی منفی داشته باشند: نقش مثبت انتقال محتواهای عمیق  این میراث است و نقش منفی بسنده کردن و محدود کردن خود به  اشکال و صوری‌گرایی در این میراث که محتوا را به زیر سئوال می‌برد.

  • چگونه افراد می‌توانند با وسایل ارتباطات جمعی یک ارتباط دو‌سویه و تعاملی داشته باشند؟

پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که در ۵۰ سال اخیر تعداد و میزان  گستردگی وسایل ارتباط جمعی و در نتیجه میزان مصرف آن‌ها به صورت دائم افزایش یافته است. صد سال پیش  تعداد افرادی که می‌توانستند چیزی بخوانند،  به زحمت ممکن بود حتی به ۱ درصد از افراد  یک جامعه برسد، در حالی که ما امروز درست در موقعیت معکوس قرار داریم. کمتر از ۵۰ سال پیش  میزان وسایل ارتباط جمعی  اغلب صرفا به ابزاری مثل رادیو محدود می‌شد در حالی که امروز میلیاردها تلویزیون؛ رایانه، تلفن همراه و دیگر وسایلی که دائما از راه می‌رسند انسان‌ها را به یکدیگر ارتباط می‌دهد. این البته نتیجه انقلاب اطلاعاتی است که از دهه ۱۹۸۰ اتفاق افتاد. اما به گمان من هنوز بسیاری از  افراد و حتی جوامع ابعاد آن را درک نکرده‌اند و مشغول زندگی به شیوه پیشین هستند، امری که هر روز برایشان و برای مردمشان سنگین‌تر و پُر‌هزینه‌تر تمام می‌شود. وقتی در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن دیگر نمی‌توان هیچ‌گونه جزیره فرهنگی و ارتباطی و رسانه‌ای داشت،  تلاش برای بر پا کردن چنین جزیره‌ای می‌تواند تا نابودی فیزیکی یک جامعه  و یک تمدن حتی ریشه‌دار پیش رود این متاسفانه حقیقتی است که هر‌چه زودتر درکش کنیم مشکلاتمان در آینده کمتر خواهد شد.

با این مقدمه رابطه با  رسانه‌ها را نمی‌توان به یک رسانه و یک گونه رسانه و یک برنامه و محتوا  محدود کرد. و حتی سخن گفتن از رابطه دو‌سویه میان کنشگر اجتماعی و رسانه نیز گویای عدم شناخت از  سیستم شبکه‌ای که آخرین سنگری که فتح کرده است، سنگر تلویزیون است.  دستگاه‌های تلویزیون جدیدی که از چند ماه دیگر به بازار می‌آیند و هم اکنون نیز در برخی از نقاط در حال عرضه شدن هستند اصولا  مفهوم تلویزیون را تغییر می‌دهند زیرا این‌ها هم تلویزیون و هم  رایانه هستند و برنامه‌های شبکه‌های مختلف  در آن‌ها پس از پخش، بلافاصله ضبط شده و به خواست  تماشاگر می‌توانند در ساعات مختلفی تماشا شوند.  افزون بر این ارتباط این تلویزیون‌ها با شبکه اینرنت ، آن‌ها را به یک ابزار جدید تبدیل می‌کند که به نظر من دیگر نه تلویزیون خواهد بود و نه رایانه بلکه  شیئی جدیدی شکل می‌گیرد که احتمالا جایگزین تلویزیون می‌شود و در آن ما همواره،  با روابطی پیچیده و  شبکه‌ای و نه دو‌سویه یا حتی چند‌سویه و با کنشگرانی روبرو خواهیم شد که در آن واحد هم رسانه هستند و هم مخاطب . بنابراین می‌بینیم که برای چنین جهانی باید هر‌چه زودتر به فکر  به دست آوردن مهارت‌های لازم در باقی ماندن و موثر بودن باشیم واینکه بخواهیم با مفاهیم قرن نوزدهمی با یک جهان قرن بیست و یکمی  روبرو شویم و خود را مدیریت کنیم یعنی قافله را باختن و تیشه بر ریشه خود زدن. اینکه میان رسانه‌ها و مخاطبان در تعریف شبکه‌ای که از این مفاهیم کردم امکان رابطه وجود دارد و این روابط می‌توانند و باید بر جامعه تاثیرات مثبت بگذارند بی‌شک قابل قبول است اما به هیچ عنوان خود کار نبوده و نیاز به مهارت‌هایی شگفت‌انگیز دارد که خود وابسته به آن است که اولا تا چه حد سیستم جهانی را بشناسیم و ثانیا تا چه حد بتوانیم با قواعد بازی در این سیستم مشارکت کنیم و البته آنجا که با آن مخالفیم تلاش کنیم تغییرش دهیم. اما تصور و یا بهتر است بگویم توهم تغییر یک تنه و تک‌روانه این سیستم بیشتر به یک شوخی شباهت دارد تا به یک  بحث قابل تامل.

 

ادامه دارد

 

[۱]  این مصاحبه نخستین بار در چارچوب همکاری انسان‌شناسی و فرهنگ و مجله اطلاعات فرهنگ و معرفت، «خرداد ۱۳۸۹» منتشر شده است.