انسانشناسی، اندیشمندان، نظریه و کنش / ناصر فکوهی / نشر اندیشه احسان/ ۱۳۹۸
داندراد و نظریه شناختی
محور نظری دیگری که میتوان در تحلیل گفتمان از منظر انسانشناسی مطرح کرد به نظریه شناختی در انسانشناسی بر میگردد که در ابتدا از سوی زبانشناسانی چون ورف و لانزبری(۱۹۵۶) عنوان شد، سپس به وسیله انسانشناسانی چون کانکلین(۱۹۵۵)، اما باز هم در حوزه زبانشناسی توسعه یافت و سرانجام به وسیله نظریهپردازان جدیدی در انسانشناسی همچون داندراد(۱۹۹۵) تلاش به تبیینی نهایی آن شد. حرکت انسانشناسی شناختی از زبان به عنوان مهمترین مؤلفه، آن را بسیار به تحلیل گفتمان که آن هم از جنس زبان است، نزدیـک میکـند. زبـان در اینـجا بـه عـناصر ترکیب شده درون آن تقسیم میشود: ساختارها و واژگان، و بحث اسـاسی در ردهشـناسیهای (Taxonomy) مفهومی قرار میگیرد. قصد نهایی آن است که از طریق منطق مفروضی که در این رده شناسیها میتوان سراغ گرفت به درک نمادگرایی زبانشناختی که خود را به نمادگرایی اجتماعی و از آنجا به روابط اجتماعی منتقل میکند، برسیم. انسانها در برخورد با واقعیتهای بیرونی با کوه بزرگی از دادهها روبرو هستند که درک آنها بدون طبقهبندی منطقی(ولو طبقهبندی دلبخواه) امکانپذیر نیست. این مقولهبندیها و زیر مقولهبندیها است که جهان را درک پذیر میکند. برای نمونه، طیف رنگهای بیشماری که در طبیعت یافته میشوند به چندین رنگ اصلی و رنگهای فرعی که در زیر مجموعه هر یک از رنگهای اصلی قرار میگیرند، تقسیم میشوند و به این ترتیب ما میتوانیم با سخن گفتن از رنگها با تعداد معدودی واژه به درکی مشترک و همزبانی لازم برای ایجاد روابط اجتماعی بر اساس نظام نمادین زبان برسیم. با این منطق، گفتمانها نیز، تنها اشکال پیچیدهتری از همین فرایند هستند که در آنها جهان به صورتهای متفاوت بازنموده(Represented) و بازتولید(Reprduced) و در نهایت حتی بازساخته (Reconstructed) میشود. بدیهی است که چنانچه بازنمود و بازتولید با یکدیگر انطباق نداشته باشند نوعی تفاوتیابی آغاز خواهد شد که میتواند به تعارض و تنش برسد و فرد را از هر نوع گفتمان و حتی هر نوع عمل و رفتاری بازدارد. در بطن مفهوم دورکیمی ناهنجاری یا آنومی با چنین چیزی روبرو هستیم.
با این وصف، رویکرد شناختی از نوعی نمادگرایی نشانهشناختی(Semantic) استفاده میکند که مواد مورد نیاز خود را عمدتاً در زبان مییابد(همین هم ایراد اصلیای بوده است که بر محور آن به این نظریه حمله شده است). در این نشانهشناسی برای آنکه فرد بتواند راه خود را در انبوه دادههای بیرونی بیابد و در موضوع مورد بررسی ما، برای آنکه فرد بتواند از میان انبوه واژگان و ساختارهای زبانی در دسترس خود، هم گروهی از آنها را در ترکیبی خاص با یکدیگر قرار داده، هم به گفتمانی منسجم و یکپارچه برسد و هم از سوق یافتن به سوی هذیان گویی نجات یابد، لازم است که از نقشههای کمابیش قابل اعتماد شناختی و نشانهشناختی استفاده کند. در واژگان خاص انسانشناسی شناختی به این نقشهها گاه عنوان سناریوهای ذهنی(Mental script) داده شده است. سناریوی ذهنی یعنی پیشفرض کردن، یا پیش تصور کردن موقعیتی در زمان آینده و طراحی شناختی(مغزی) آن برای رسیدن به یک گفتمان و یک رفتار منسجم و یکپارچه. طراحی سناریوهای ذهنی لزوماً به صورت آگاهانه انجام نمیگیرد و میتواند شکلی کاملا ناخودآگاه داشته باشد. اما حتی در این صورت، این سناریو در گفتمان یا عمل فرد در موقعیت، تأثیر اساسی دارد به نحوی که فرد چیزی را میگوید یا عملی را انجام میدهد که تصور میکند «باید بگوید» و «باید انجام دهد». طبعاً در اینجا میتوان هم بحث الزامات اخلاقی را در تبیین سناریوهای ذهنی داشت، هم بحث الزامات قدرت را و اصولاً نباید این دو را چندان از یکدیگر جدا پنداشت. فرایند شکلگیری اجتماعی چه خود را در رویکردهای باستانشناسی ذهنی(فوکو، لوی استروس) قرار دهیم چه در رویکردهای تاریخی-اقتصادی(هگل، مارکس، وبر) و چه حتی در رویکردهای همزمان کارکرگرا (دورکیم، پارسونز) همواره به نتیجه یکسانی که همان اجتماعی شدن افراد و نهادی شدن جامعه است، منجر میشوند. شاید بتوان در اینجا این ایراد را گرفت که در چنین رویکردی ما کمابیش از هویت فردی فاصله گرفتهایم و این هویت را به فرایندی منتقل کردهایم که بر روی محور زبان شکل میگیرد. اما بهر رو آیا میتوان فرد را خارج از نقشهایی که نهادها و موقعیتهای اجتماعی بر دوش او گذاشتهاند، تصور کرد؟ و اگر چنین فردی امکانپذیر باشد آیا این فرد همان شخصیت «یاغی» و «شورشگر» ی نیست که دیر یا زود (در فردای انقلاب) به دام نهادهایی که خود بر پا کرده است میافتد و فردیتِ شورشی خود را فدای ایدئولوژی جمعی(ردهشناسی اجتماعی) خود میکند؟ آیا پارادوکس چرخه انقلابها، یا به تعبیر ماکیاول و پارهتو، پارادوکس شیر و روباه چیز دیگری جز این سرنوشت محتوم سقوط فردیت در اجتماعیت و سقوط بینظمیِ هاویه(Chaos) در نظم آفرینش است؟ بنابراین در این دیدگاه بحث ما طبعاً یک بحـث ردهشـناخـتی است که گویاترین (و انعطاف ناپذیرترین) نمونه آن را میتوان در گفتمانهای علمی(بازتولید تخریبشده یا تکامل یافتهای از گفتمانِ جادوگر-شمنی) ببینیم. در گفتمانهای علمی(همچون گفتمانی که خواننده در همین نوشته مشغول به خواندن آن است) عموماً فردی که سخن میگوید خود را از خلال منطق و زبانی(لوگوس) از ردهشناسیها و واژگان نمادین و فرمولهای کمابیش غیرقابل درک (برای کسانی که از مرحله رمزآموزی Initiation نگذشتهاند) به بیان در میآورد(بیرونی میکند). هم از این رو، تحلیل این گفتمان شاید بدون گذشتن از رمزآموزی خاص آن علم امکانپذیر نباشد. مرز میان رمزآموخته و عامی(یا رمزمیان قدسی و ناقدسی) شاید مرزی (تعمداً یا به ناچار) گذارناپذیر باشد.