پارهای از یک کتاب (۷۳): فرهنگ و زندگی روزمره/ ناصر فکوهی / انتشارات جاوید/ ۱۳۹۱
ناصر فکوهی : گفتوگویی که مایلیم امروز با شما داشته باشیم، با توجه به پیشینه فعالیتهای پژوهشی گسترده شما در حوزه فرهنگ مردمی و تدریس و کار در حوزههای اجرایی فرهنگ دقیقا به همین رابطه فرهنگ سنتی با موقعیتهای جدید فرهنگی برمیگردد. ما صاحب فرهنگی غنی و چند هزار ساله هستیم که از نسلهای گذشته به ما رسیده است البته مشخص نیست تا چه اندازه در این زمینه امانتدارهای خوبی بودهایم ولی به هر حال این امانتی است که به ما رسیده است و همچون هر جامعه جدیدی نوعی مسئولیت اخلاقی بزرگ بر دوشمان سنگینی میکند: اینکه این فرهنگ را از خطراتی که تهدیدش میکند حفظ کنیم و همچنین تلاش کنیم آن را هر چه شکوفاتر و قدرتمندتر کنیم تا بتوانیم از خلال خلاقیت فرهنگی حرفی برای گفتن در جهان کنونی داشته باشیم و در میان تمدنها و فرهنگهای جهان حاضر جایی در خور این میراث برای خود بیابیم.
آنچه در فعالیتهای شما در طول سالهای گذشته اهمیت ویژهای داشته است این است که افزون بر پژوهش و تدریس، چه پیش و چه به خصوص پس از انقلاب ، تلاش زیادی داشتهاید که فرهنگ نیاکان و گذشته ما را به صورتی خلاق در زندگی امروزین ما تداوم دهید و برای این کار ایدههای زیادی برای اجرای پروژههای فرهنگی ابتکاری دادهاید و خود بر اجرای آنها نظارت کردهاید. این مسئله به ویژه از آن رو برای ما اهمیت دارد که محوریت بحثهایمان همواره بر روابط حساسی تمرکز داشته است که مسایل نظری را با مسایل کاربردی و امروزی پیوند میدهند، به عبارت دیگر قصد ما آن بوده است که تاکید کنیم مباحث ما نباید صرفا در حوزه فکر و نظر محدود شود بلکه باید از آنها نتایج کاربردی بگیریم. بنابراین در حوزهای که امروز درباره آن بحث میکنیم، استدلال ما آن است که دانش هزاران سالهای که به ما رسیده است نباید صرفاً به استفادهای موزهنگارانه برسد بلکه باید برای ساختن آنچه بسیاری از ما ادعایش را میکنیم یعنی ساختن و ایجاد مدرنیته به کار گرفته شود. این امر کمتر در کشور ما درک شده است زیرا اغلب این باور اشتباه وجود داشته است که مدرنیته در تضادی ذاتی با سنت و فرهنگ گذشته قرار دارد بنابراین اگر بخواهیم به آن دست بیابیم راهی جز به کنار نهادن سنت ها ومیراث گذشتگان را نداریم .در حالی که همین تفکر به صورتی متناقض سبب شده است که ما عملا نتوانیم به مدرنیتهای مناسب و پایدار دست یابیم. یکی از مشکلات ما در این کشور، که نزدیک به صد سال از انقلاب مشروطه در آن میگذرد این است که برغم این تلاش صدساله برای دستیابی به تجدد هنوز کمتر میتوانیم کسی را بیابیم که باور داشته باشد مزایای مدرنیته بیشتر از زیانهای آن بوده است و از این هم بدتر هنوز بسیاری از افراد تصور میکنند دلیل عدم رشد رضایتبخش مدرنیته در کشور ما در گذشتهها و میراث فرهنگی آن است در حالی که با نگاهی عمیقتر میتوان ادعا کرد که قضیه شاید درست برعکس باشد. ظاهرا مدرنیته برای ما پروژهای ناتمام (اگر نگوئیم شکستخورده) بوده است و همین امر در همه عرصههای زندگی روزمره ما را با مشکلاتی روبرو میکند که از آنها با عنوان کلی مشکلات فرهنگی نام برده میشود. با توجه به این مقدمه حال میخواهیم بپرسیم که با توجه به تخصصتان در حوزه ادبیات و فرهنگ شفاهی و مکتوب ایرانی، به عقیده شما آیا منابعی که امروز در دسترس ما هستند چقدر قابل استفادهاند و تا چه اندازه میتوانیم امیدوار باشیم که بتوانیم از آنها در بهبود وضعیت فرهنگی خود بهره ببریم. فکر میکنم شما مبتکر یکی از اقدامات مهمی بودهاید که در سالهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است و آن ایجاد سفرهخانهها (قهوهخانهها)ی سنتی است که از گذشتهای دور در ایران وجود داشتند اما به تدریج از میان رفته و تخریب شده بودند و با ایده و همت شما نوسازی شدند به اشکال جدیدی که قابل استفاده باشند درآمدند ، فکر میکنم این کار اولین بار در «قهوهخانه آذری»( میدان راهآهن) صورت گرفت. البته امروز خود این قضیه و سفرهخانههایی که همه جا به وجود آمدهاند ظاهرا فاصله زیادی با هدف اصلی گرفتهاند که میتوانید نظرتان را دراین باره بیان کنید، چگونه میتوانیم از چنین انحرافهایی در نوسازیهای پدیدههای کهن جلوگیری کنیم؟
علی بلوکباشی – من با شما موافقم. مشکل ما امروز مشکلی فرهنگی است و من در موقعیت کنونی نوعی تقابل بینفرهنگی که باید به آن نام فرهنگ خودی یا فرهنگ سنتی بدهیم و فرهنگی که میتوان آن را غیرخودی یا بیگانه به حساب آورد میبینم. تقابلی که شاید بعضی آن را میان تجدد و سنت ببینند. آنچه که امروز برای ما بدل به یک معضل و مشکل بزرگ شده است این است که متاسفانه، نسل کنونی ما نسبت به فرهنگ سنتی آشنایی چندانی ندارد در حالی که فرهنگ مهمترین عامل در رشد انسانهاست ما میدانیم که اصولا تعریف انسان موجودی است که درون یک فرهنگ رشد کرده باشد: این فرهنگ است که انسان را از محیط طبیعی و جانوری خارج کرده و جدا میکند. به همین دلیل است که از یک سو مطالعه بر الگوهای رفتاری انسان میتواند ما را به درک فرهنگی برساند که آن انسان درونش رشد کرده است. و از سوی دیگر اگر ما فرهنگ یک جامعه یا گروه را مطالعه کنیم میتوانیم به الگوهای عینی و ذهنی افراد آن جامعه پیببریم. آنچه ما در فرهنگ سنتی خود داشتهایم، تماما به صورتی شکل گرفته و سامانیافته بوده است که بتواند ارکان اصلی را برای تربیت افراد جامعهمان به وجود بیاورد: به این ترتیب اعضای جامعه میآموختهاند که چگونه در این جامعه زندگی کنند. به همین دلیل هم آنجایی که این فرهنگ حفظ شده است مثلا در جوامع روستایی ما که کمتر تحت تاثیر آثار منفی و مخرب تغییر و تحولات قرار گرفتهاند و در آنها سنتهای قدیم باقی ماندهاند ما کمتر با رفتارهای نابهنجار روبرو میشویم. دلیل آن است که در این جوامع انسانها در فرهنگی رشد کردهاند که آنها را برای زندگی در آنجا تربیت و آماده میکند. فرهنگ عامه یا فلکلور جامعه با این هدف تربیت شکل گرفته است: هدف اصلی آموزش اجتماعی بوده است و نهادهای فرهنگی و اجتماعی که در این جامعه وجود داشتهاند، کارکردی سازنده داشتهاند. مثالی برایتان بیاورم که به خاطرهای مربوط میشود که به دوران پژوهش من بر رسالهام در یکی از روستاهای کردستان در مرز ایران و عراق بر میگردد، در آن زمان که به پیش از انقلاب میرسد، در فصلهای مختلف به این روستا رفت و آمد داشتم، روزی نزدیک غروب بود و مشغول قدم زدن در روستا بودم، که صدای شیون و داد و فریادهایی بلند شد، علت را پرسیدم و متوجه شدم که پسری خواهر کوچکتر خود را تنبیه میکند و مادر و پدر دختر هم این کار را تایید میکردند. من از این عمل بسیار ناراحت شدم. وقتی جنجال خوابید از پسر پرسیدم که قضیه از چه قرار است، و متوجه شدم که تنبیه به دلیل آن بوده است که دخترک مسئولیتهایی را که برعهدهاش بوده انجام نداده است. شما میدانید که در نظام روستایی ما هر گروه سنی وظایف مشخصی بر عهده دارد :این دختربچه هم وقتی از مدرسه میآید وظیفه داشته است غاز و اردکها را به چرا ببرد و کار پسر نیز آن بوده که بزغالهها را بچراند. وظیفه دیگر دختر نیز آب آوردن از چشمه بوده است. اما ظاهراً دخترک کار اول را انجام داده بود ولی در چشمه سرگرمبازی با بچهها شده و وظیفه آب آوردن از چشمه را از یاد برده بوده است و وقتی برادر متوجه شده بود، او را تنبیه کرده است و پدر و مادر آنها نیز این تنبیه را تایید کرده بودند. این داستان ساده به ما یادآوری میکند که یک سنت که ممکن است به نظر ما که از بیرون به قضیه نگاه میکنیم بسیار سخت و حتی ناعادلانه جلوه کند دارای کارکردی درونی است که افراد را برای زندگی در جامعه ومسئولیتپذیر شدن در آینده به مثابه اعضای آن جامعه آماده میکند. به این ترتیب از این کودکان افرادی ساخته میشود که به وظایف خود آگاهی دارند و آنها را جدی میگیرند. اما حال اگر به زندگی کنونی خود در شهرها نگاه کنیم میبینیم که ما تقریبا هیچ وظیفهی واقعی را به فرزندانمان واگذار نمیکنیم و تنها از آنها میخواهیم که به مدرسه بروند و درس بخوانند (که گاه حتی این کار راهم نمیکنند) و در تنبیهها نیز منطق روشنی نداریم، در حالی که همان جامعه سنتی در رفتارهایش به مسئولیتها و موقعیتهای کنونی و آتی افراد جامعه خود نظر دارد و بر آن اساس عمل میکند تا افرادی سازگار برای آن جامعه بسازد. این فرهنگ عضو جامعه را برای مسئولیت قبول کردن و اجرا کردن این مسئولیتها آماده میکند به این ترتیب جامعه و اعضای آن میتوانند با یک زبان و نوعی همدلی به پیش روند . در این راه ادبیات شفاهی نقشی اساسی و مهم بر عهده دارد : شعرها و قصهها، ترانهها و ضربالمثلهای ما این وظیفه را بر دوش داشتهاند که شایستها و ناشایستها را به ما نشان دهند و به بینش و رفتارهای اجتماعی ما شکل دهند. اما زمانی که ما ناگهان با جامعه متجدد روبرو میشویم، میبینیم که آن فرهنگ منسجم روستایی و سنتی ما از میان می رود، فرهنگ جدیدی وارد میشود که آنچه برای ما از نیاکانمان بر جای مانده است را بر باد میدهد ، ما گذشتهها و سنتهایمان را فراموش میکنیم و شیوههای سنتی را بدون تفکری عمیق کنار میگذاریم برای مثال به سهولت نقش تربیتکننده خانواده را از آن سلب میکنیم و این نقش را به رسانهها واگذار میکنیم که روشن است برنامهای تدوین شده و قابل دفاع برای تربیت افراد جامعه ندارند و اهداف و منافعی کاملا متفاوت را دنبال میکنند.
لازم است که در اینجا درباره فرهنگ مسئولیت صحبت کنیم. در جوامع سنتی فرهنگ مسئولیت قوی بود، یعنی هر فردی در جاهای مختلف، پایگاهها و منصبهای مختلف داشت و بنابر آن پایگاهها و منزلتها و مناصب اجتماعیاش نقشهایی را بر عهده داشت. فردی اگر پدر بود، خوب میدانست که نقش پدری را در برابر فرزندان خود چگونه باید انجام دهد. همین پدر، همسر هم بود و مسئولیت و نقش همسری را از فرهنگ زناشویی به دست آورده بود. اگر این فرد در نقش فرزند قرار میگرفت هم وظیفه خودش را میدانست و زمانی که حلقه خانواده هم خارج می شد و برای نمونه بیرون از خانه عضو مؤسسهای میشد در آنجا هم مسئولیت خود را به عنوان یا عامل اجتماعی انجام می داد : اگر کشاورز یا اگر پیشهور بود یا هر شغل و موقعیت دیگری داشت، فرهنگ سنتی به او آموخته بود که چگونه آن کار را به نحو مطلوب انجام دهد. ولی امروز در جامعه شهری چنین احساسی را نمیبینیم و افراد هر مسئولیت و هر موقعیت و جایگاهی را میپذیرند حتی بدون آنکه بدانند شرح وظایف آن مسئولیت چیست. و بدون آنکه هیچ آموزش و انتقال فرهنگی مناسبی به آنها در این زمینه داده شده باشد. آنچه معضل بزرگ ما به حساب میآید همین است که اشخاص بدون این که احساس مسئولیت کنند و یا برای کار و موقعیتی تربیت شده باشند، در در این جایگاههای قرار میگیرند.