شهر بهمثابه بدن: نگاهی انسانشناختی به میدان امام خمینی (توپخانه) تهران با تأکید بر رابطه کالبد انسانی و فضای شهری[۱]/ ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
بخش نخست
چکیده
این پژوهش به بررسی رابطه میان هویت کالبدی شهر با استفاده از الگوی مطرح انسانشناسی بدن میپردازد تا راهی برای فهم معنای شهر در انسانشناسی شهری باشد. با در نظر گرفتن این مسئله که تهران درگذشته هویتی منسجمتر داشت، جامعه موردپژوهش میدان امام خمینی (توپخانه) شهر تهران و به دنبال پاسخ این پرسشها است که تهران «بیهویت» چگونه اداره میشود؟ و آیا «بیهویتی» تهران موقعیتی درونی شده و تغییرناپذیر است یا امکان بازگشت به گذشته یا رفتن بهسوی هویتهای منسجم در واقعیتهای کالبدی یا بازنماییها در آینده وجود دارد؟ برای پاسخ الگوی سه سطحی بدن فردی، بدن اجتماعی، بدن کیهانی، انسانشناسی بدنی را در نظر دارد که هر سه اینها در یک رابطه پیوستاری، تعاملی و عمودی نسبت به یکدیگر قرارگرفتهاند. در این الگو شهر بهمثابه کالبد در نظر گرفتهشده و به ترتیب شهروندان/گروههای اجتماعی/شهر کیهانی شهروندان را در مقابل سه سطح فوق قرار میدهیم. در این بررسی مشخص شد که جامعه موردپژوهش در بیهویتی خویش لزوماً رابطه کالبدی و فضایی با شهروندان خود ندارد و بدن فردی، در تضیفشدهترین موقعیت در رابطه فرودست نسبت به بدن اجتماعی قرار دارد. از سوی دیگر تهران شهر گروههای اجتماعیای است که منتسب به هیچیک نبوده و این رابطه پارادوکسیکال نشان میدهد در این زمینه هم با یک گسست هویتی مواجه است. این نیز معلوم شد بدن کیهانی در نزد شهروندان نیز انسجام هویتی ندارد. این وضعیت بدون دخالت سیاستگذاران شهری به ایجاد یک شهر با هویت منسجم و شخصیت شهری منجر نمیشود.
کلید واژگان: هویت شهر، هویت تهران، انسانشناسی شهری، انسانشناسی بدن، بدن. اجتماعی، بدن کیهانی
مقدمه و طرح مسئله
مفهوم محوری این پژوهش «هویت کالبدی و معنایی شهر[۲] تهران» است. لینچ[۳] با دیدگاهی کالبدی معتقد است که در شهر باید راهها، مرزها، محلهها، گرهها و نشانهها در توازنی با یکدیگر ترکیب شوند که فرد بتواند خود را به بهترین وجه بازیافته و به آن احساس تعلق کند، شهر برای او خوانا شده و به آن تعلق هویتی احساس کند. این حس تعلق در حقیقت نوعی هویت یا شخصیت شهر است (فکوهی، ۱۳۹۳ الف: ۲۰۹) که خود را به فضای اجتماعی شهر مینمایاند. چنانچه هاروی[۴] نیز که در مطالعات خود از فضای شهری به حوزه اجتماعی سوق یافت و با رویکرد خود در جغرافیای سیاسی نشان داد که شهر بیش از هر چیز یک «فضای اجتماعی» است (همان: ۲۱۹) و درک آن به حوزههای میانرشتهای نیاز دارد؛ بنابراین شهر بهعنوان آخرین نوع زیستگاه انسانساخت، تنها یک محیط جغرافیایی نیست و شهرگرایی در حقیقت مجموعهای از روابط اجتماعی منعکسکننده روابط درکل جامعه است (شکویی،۱۳۷۱ : ۱۲۴) و آنچه در شهر امروزی دائماً بازتولید میشود، فضا است (گیدنز، ۱۳۸۲: ۶۱۲). با وصف این فضا در نظر هاروی نیازی ضروری برای مرکزیت تولید، بازتولید، گردش و انباشت سرمایه و مصرف و نیروی کار است و فرمهای فضایی برای این امر ایجاد میشوند. در این میان این پدیده اجتماعی، زمانمند و مکانمحور است و بر مبنای تعاملات انسانی ایجاد میشود و امری پیچیده است که در اصل خویش با مفهوم هویت گرهخورده و درواقع فضایی است که به نظر میرسد از مهمترین عرصههای تعاملات انسانی عصر حاضر باشد.
با وصف این، باید گفت تهران درگذشته هویتی منسجمتر داشت که خود را در زبان و گویش، آدابورسوم، معماری و … بازنمایی میکرد؛ اما این هویت در حال حاضر منسجم و یکپارچه نیست. بهطوریکه برخی آن را «فروپاشیده» (رضایی راد،۱۶:۱۳۹۰) و برخی بیهویت (مهدوی،۵۴:۱۳۷۵) و عدهای دیگر آن را موجودی موردانتقاد، آسیبدیده و آسیبزا معرفی میکنند. به نظر میرسد بخشی از این پارهپارگی به دلیل نبود برنامه منسجم برای رشد و توسعه انسانی (در بعد جمعیتشناختی و گروههای اجتماعی) و کالبدی (در رشد عمودی و افقی) آن بوده است؛ اما دلیل دیگر با اشاره به مفهوم فضا آن است که تهران تا سالهای متمادی تنها شهر و مرکز شهری تولید و انباشت و بازتولید سرمایه و نیروی کار بود که بهنوعی به یک الگوی غیرقابل تکرار در کشور بدل شده و ازاینرو هویتی منحصربهفرد برای خویش ساخته بود. (فکوهی و دیگران، ۱۳۹۲: ۷۵) اگرچه در سالهای اخیر برای ساختن چند شهر دیگر در برنامههای توسعهای تلاشهایی صورت گرفته (بهطور مثال برنامه عمرانی پنجم ۱۳۵۲-۱۳۵۶) اما به سبب نوعی تعامل انسانی که منحصر به این شهر بوده، به نظر میرسد تهران هنوز موقعیت و هویتی غیرقابل تکرار و منحصربهفرد دارد. اما در تلاش برای شناخت این هویت در تعریفی که گفته شد این پژوهش با استفاده از مفهوم «بدنمندی[۵]» تلاش میکند تا، در ترکیبی از مطالعات انسانشناسی شهری و انسانشناسی بدن به بازخوانی این شهر در سه سطح کالبدی بپردازد. ازاینرو شهر در این مفهوم بیش از هر چیز یک هویت و موجودیت کالبدی است و بهمثابه بدن انسانی در نظر گرفته میشود.
بدنمندی بهمثابه یک امر اجتماعی، موضوعی نمادین، یک بازنمود و عاملی برای تخیل است که نشان میدهد چگونه کنشهای روزمره انسانی از سادهترین تا پیچیدهترین آنها نیازمند دخالت عامل بدن انسان است (لوبروتون، ۱۳۹۲: ۱۳). البته این مجموعه مشخصات درون بدنها و روابط میان آنها جای میگیرند و لزوماً خارج از بدن نیستند (فکوهی، ۱۳۹۲) در این میان با استفاده از الگویی که در مطالعات بدن وجود دارد، سه سطح از کالبد را در نظر گرفته و معادل آن را در شهر مییابد.
بهاینترتیب این مدل کمک میکند تا ضمن درک جدیدی از هویت شهر به این مسئله بپردازیم که معادل سطوح بدن انسان در شهر کدام است؛ بهعبارتدیگر، شهر بهمثابه کالبد انسانی، چه سطوحی دارد و در مورد تهران، این سطوح چقدر توانستهاند به آن هویت ببخشند و آیا این هویت منسجم است یا ازهمگسیخته بوده و همین مسئله از تهران یک شهر بدون هویت یا با هویت پارهپاره ساخته است؟
بر این اساس میتوان دریافت شخصیت شهری تهران، در یک رابطه دوسویه و پویا چه تأثیری بر سطوح خود گذاشته و چه تأثیری از آن میپذیرد. این تأثیرپذیری یک موقعیت فرادست / فرودست است یا این سطوح در روابط مساوی با یکدیگر واردشدهاند؟ بهاینترتیب آیا چنین هویتی موقعیتی درونی شده و فرض بر آن است که تهران هیچگاه دیگر نمیتواند از هویتی منسجم برخوردار باشد یا آنکه این موقعیت به دلایل ساختاری دیگری حادثشده و قابلتغییر در آینده است؟
پیشینه پژوهش
برای ذکر پیشینه پژوهش باید از دو حوزه انسانشناسی شهر و بدن سخن گفت؛ اما باید در نظر داشت که جدا کردن این دو در این پژوهش اصلاً مدنظر نبوده و اتفاقاً پژوهش درصدد استفاده از دادهها و الگوهای حوزه بدن برای فهم بهتر شهر است. به همین دلیل با چنین نگرشی، میتوان به دیدگاههای زیستشناسانه پاتریک گدس[۶] در حوزه شهرسازی اشاره کرد. مایکل بتی[۷] و استفان مارشال[۸] در مقاله “تطور شهرها، گدس، ابرکرومبی و فیزیکالیسم جدید”به تقابل شهر و اندام بدن ازنظری وی و سایرین میپردازند و مثلاً برای هریک از اجزای شهری معادلی در اعضای بدن فرض میکنند. به نظر آنها فیزیکالیستهای متأخر، مثلاً پارکهای شهری را بهمثابه ریه در نظر میگیرند و یا بهطور مثال همانطور که هر یک از اجزای بدن نباید از حدی بزرگتر شود، اجزای شهری نیز حد مطلوبی دارند که باید در نظر گرفته شود (بتی و مارشال، ۲۰۰۹). اولیویه والتر[۹] و لورا متی[۱۰] در مقاله “شهر بهمثابه بدن” با نگاهی به شهر لندن در مدلسازی استفاده از مفاهیم بدن در درک شهر معتقدند در این صورت باید شهر یک سوژه و نه یک ابژه باشد (والتر و متی، ۲۰۰۰).
چارچوب نظری
انسانشناسی بدن در چارچوب رویکرد خاص انسانشناسی یعنی چهار حوزه زیستشناسی، باستانشناسی (تاریخ، حافظه)، زبانشناسی و فرهنگشناسی (بیتس، ۱۳۸۲: ۲۸) با تکیه بر روشهای انسانشناختی (اتنوگرافیک) به مطالعه بر سه سطح از بدن پرداخته و از همین نقطه بهمثابه رسانه[۱۱] و عامل اصلی موقعیت «هستی» انسانشناختی در جامعه حرکت میکند و در ترکیب با مفاهیم شهری آنها در این روابط قرار میدهد:
- بدن فردی یا زیستشناختی در رابطه با بدن شهروندان؛
- بدن اجتماعی یا جامعهشناختی در رابطه با گروههای اجتماعی؛
- بدن کیهانی در رابطه با شهر آرمانی و ذهنی.
بدن فردی یا زیستشناختی در رابطه با بدن شهروندان
بدن فردی جسمی است که آدمی با آن به دنیا میآید و در طول حیاتبخش بزرگی از هویت خود را از خلال آن به دیگری میشناساند. با این بدن انسان وارد تعامل میشود و مهمترین وجه تمایز خود را میشناسد. این بدن در مطالعات شهری معادلی برای «بدن شهروندان» است. شهروندان در شهر بهمثابه عضو کالبدی آن با توجه به تواناییهای بدنی ازجمله حرکت ایستاده بر روی دوپا، به وجود آورنده ویژگیهای متفاوتی نسبت به سایر زیستگاههای موجودات طبیعی دیگر هستند و به همین سبب میتوانند فضاها و فرهنگهای متفاوتی تولید و بازتولید کنند؛ زیرا رابطه بشر با درک او از فضا به وجود آورنده کنشهای اوست و بیش از هر چیز ترکیبی از چندین داده بدنی حسی مانند بویایی، حرکت، شنوایی، بینایی و غیره است (هال، ۱۳۹۲: ۲۱۵) بنابراین در چنین شرایطی لازم است که فضای شهری، بدن و الزامات بدنی کلیه شهروندان را به رسمیت بشناسد تا یکپارچگی هویت و شخصیت شهری حفظ شود.
چنانچه شهر موقعیت بدنهای فردی را به رسمیت نشناسد به محلی برای قانونشکنی روزمره از قوانین مثلاً قوانین عبور و مرور در معابر و یا قوانین سکونت و ساختوساز و تردد در محلهای مسکونی و اداری بدل میشود؛ زیرا انکار بدن شهروندان توسط شهر با انکار شهر بهعنوان یک زیستگاه و فضای اجتماعی توسط بدنها روبرو میشود و افراد برای تسهیل حیات خود در شهر هرچه بیشتر به سمت انکار قوانین میروند.
این شکل از انکار قوانین به همریختن نظم فضا را با مفاهیمی مانند «ناامن» و «بینظم» تئوریزه میکند که شامل موارد حرکتی مانند تردد پیادهها از عرض بزرگراهها و خیابانها و عدم استفاده از پل عابر پیاده، عدم استفاده از خطکشیهای عابر پیاده، عدم توجه به چراغ راهنمایی، پهن کردن بساط خریدوفروش در حاشیه خیابان و ایجاد سد معبر، صحبت کردن طولانی با تلفن همراه حین رانندگی و حتی بروز اشکالی مانند آلودگیهای صوتی و محیطی و… است که اتفاقاً همگی از صحنههای تکراری در تهران محسوب میشوند که در جهت بازتولید بینظمی هر چه بیشتر، هرروز تکرار میشوند و منظره آن را حتی باوجود داشتن ظاهری مدرن تبدیل به مجموعهای از روابط بینظم میکند. طبیعی است در این میان خشونت در اشکال و سطوح مختلف بروز و شهر را از امنیت خارج میسازد (سیارپور، ۱۳۸۹: ۱۰۵ و ۱۰۶). تأثیر این بینظمی بر شخصیت شهری تهران، شکلگیری یک هویت نامنسجم، شکننده و ناپایدار است که هرلحظه خود را در یک رابطه دوسویه بر شهروندان بازتولید میکند.
[۱] مقاله مشترک ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور (کارشناس ارشد انسانشناسی دانشگاه تهران)
[۲] The identity of city
[۳] Kevin A. Lynch
[۴] David Harvey
[۵]-corporality
[۶] -Patrick Geddes
[۷] -Michael Batty
[۸] -Stephen Marshall
[۹] – Olivier Walther
[۱۰] – Laurent Matthey
[۱۱] medium