فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ درسگفتار/ بیست و سوم/ فاشیسم در فرانسه / بخش ششم/ با همکاری مریم رجبی
در دوره پتن و پتنیسم و رژیم ویشی در فرانسه به دلایل مختلف، شاهد نوعی اغراق در مورد جنبش مقاومت بودیم. متفقین، به ویژه شارل دوگل، تمایل داشتند که این جنبش را بسیار قدرتمند و متحد نشان دهند. این در حالی بود که زمینههای تبعیت از بیگانه، پیروی از قدرتهای خارجی و سودجوییهای مادی در جامعه فرانسه بسیار قوی بود. به عنوان مثال، دولت ویشی روزانه حدود ۲۷۰۰ نامه دریافت میکرد که بسیاری از آنها گزارشهایی از جاسوسی مردم علیه یکدیگر بود. این نامهها توسط دولت ویشی به گشتاپو و پلیس امنیتی آلمان تحویل داده میشد.
حدود ۵۰ درصد از این نامهها با انگیزه دریافت پول نوشته میشد، در حالی که برآوردها نشان میدهند که حدود ۴۰ درصد از این نامهها ناشی از باورهای سیاسی نویسندگان بود و آنان حقیقتاً به این مسئله اعتقاد داشتند. ۱۰ درصد باقیمانده نیز شامل انتقامجوییها و بدگوییهایی بود که افراد برای آشکار کردن دشمنیهای شخصی خود از آنها استفاده میکردند.
در این میان، پلیس فرانسه همکاری گستردهای با گشتاپو در دستگیری یهودیان این کشور داشت. بسیاری از یهودیان فرانسوی بازداشت و به اردوگاههای مرگ فرستاده شدند. با این حال، نباید نادیده گرفت که شماری از فرانسویها نیز به یهودیان پناه دادند و از آنان حمایت کردند. همچنین، بسیاری از یهودیان فرانسوی توانستند به انگلستان یا آمریکا مهاجرت کنند یا در فرانسه مخفی شوند تا جنگ به پایان برسد.به طور نمونه لوی استروس[۱]، که از انسانشناسان بزرگ محسوب میشود، در آن دوران آمریکا بود.
به هر حال دولت ویشی قدرتی از خود نداشت و تماماً تابع ارادهٔ آلمان بود. این شرایط همچنین بستری فراهم کرد تا عقدههای پنهان موجود در فرانسه، مانند نژادپرستی و یهودستیزی، خود را آشکار کنند. بسیاری نیز از این موقعیت سوءاستفاده کرده و هر آنچه میخواستند، بیان میکردند.
در حوزهٔ ادبیات، شخصیت سلین[۲] نمونه بارزی از این جریان است. او یکی از مشهورترین یهودستیزان فرانسه بود، در حالی که جایگاهش در ادبیات این کشور بسیار مهم و غیرقابل انکار است. شدت همکاری او با مطبوعات و رسانههای فاشیستی علیه یهودیان به حدی بود که پس از جنگ به تبعید رفت و سالها از فرانسه دور ماند. بااینحال، بعدها به او اجازه بازگشت داده شد، اما ننگ همکاری با فاشیسم هرگز از دامنش پاک نشد.
پس از پایان جنگ، در ابتدا شاهد اقدامات انتقامجویانه گستردهای علیه کسانی بودیم که با آلمانیها همکاری کرده بودند. این اقدامات گاه به خشونت شدیدی میانجامید که برخی آن را نوعی فاشیسم معکوس میدانند. زنانی که با آلمانیها در ارتباط بودند، بهعنوان مجازاتی تحقیرآمیز، سرهایشان تراشیده میشد و نیمهبرهنه در خیابانها گردانده میشدند، درحالیکه روی بدنشان نماد صلیب شکسته رسم میکردند.
در برخی مناطق، کسانی که در بیرون راندن آلمانیها نقش داشتند، قربانی خشونتهای محلی شدند. آلمانیها نیز هنگام عقبنشینی، سیاست زمین سوخته را در پیش گرفتند؛ هرجا که میرفتند، آنجا را ویران کرده یا ساکنانش را به قتل میرساندند تا نیروهای مقاومت نتوانند از منابع موجود استفاده کنند.
در مورد پاریس، داستان معروفی وجود دارد که طبق آن، ورنر فون شولتیتس[۳]، فرمانده آلمانی پاریس، برخلاف دستور هیتلر که خواهان تخریب کامل شهر بود، از اجرای این فرمان خودداری کرد. برخی میگویند او به زیبایی پاریس دل بسته بود و به همین دلیل تصمیم گرفت از نابودی آن جلوگیری کند، تصمیمی که پایتخت فرانسه را از ویرانی حتمی نجات داد.
اما در سالهای آخر جنگ، که شکست آلمان قطعی به نظر میرسید، آلمانیها دست به کشتارهای بسیاری زدند و تلاش کردند آثار جنایات خود را از بین ببرند. در این زمینه، فیلمهایی مانند دادگاه ویژه[۴] به موضوع جنایات جنگی پرداختهاند و همچنین فیلم آمین[۵] نیز به روابط بین آلمان نازی و کلیسای کاتولیک میپردازد و تا حدودی اوضاع فرانسه را در آن دوره نشان میدهد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، شاهد انتقامجوییها بودیم. در سالهای ابتدایی پس از جنگ، نوعی همکاری بین جناحهای چپ و راست در فرانسه شکل گرفت. دوگل برخی وزرای کمونیست را به کابینه خود دعوت کرد و این همکاری جمعی را به وجود آورد. اما این اتحاد طولی نکشید و با آغاز جنگ سرد در دهه ۱۹۵۰، شکاف میان جناحهای چپ و راست در فرانسه عمیقتر شد.
در عین حال، پس از جنگ جهانی دوم، نخستین نشانههای ظهور دوبارهٔ فاشیسم در اروپا دیده میشود. این جریان البته پدیدهای کاملاً جدید نبود، بلکه ادامهای بود از همان روند تاریخی که پیشتر با بناپارتیسم آغاز شده بود و حتی ریشههای عمیقتری در یهودستیزی قرن شانزدهم داشت.
به هر تقدیر پس از جنگ در ابتدا این جریانات فاشیستی به صورت گروههای کوچک و پراکنده فعالیت میکنند، مانند گروه «اوکسیدان» [۶](بهمعنای غرب) که بین سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ فعال بود، اما بعداً از بین رفت و به گروه دیگری با نام «دونیاند و دیفانس[۷]» در دههی ۱۹۷۰ تبدیل شد. پس از آن، این جریان در قالب گروه «اُرد نوو[۸]» (نظم نوین) بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۳ ادامه یافت.
یکی از مهمترین گروههای این دوران، OAS بود که مخفف «سازمان ارتش سری (Organisation Armée Secrète)»است. این گروه ریشهاش عمدتاً در الجزایر فرانسه بود، زمانی که الجزایر هنوز مستعمرهٔ فرانسه محسوب میشد، یک تشکیلات نظامی تشکیل داد.
در ۱۱ فوریه ۱۹۶۱، OAS بهطور رسمی تأسیس شد و دو ماه بعد، در ۲۱ آوریل همان سال، کودتای افسران الجزایر را سازماندهی کرد. این کودتا الگوبرداریشده از کودتای فرانکو در اسپانیا بود، چرا که افسران کودتاچی ارتباط نزدیکی با اسپانیای فرانکیستی داشتند. فرانکو نیز کودتای خود را از مستعمرات اسپانیا در مراکش آغاز کرده بود. کودتاگران تصور میکردند که میتوانند شارل دو گل را از قدرت کنار بزنند، اما در نهایت شکست خوردند و دستگیر شدند.
این گروه در سال ۱۹۶۲ منحل شد، اما تفکرات و اعضای آن همچنان در جامعه باقی ماندند. یکی از افرادی که در همین گروههای نظامی در الجزایر فعالیت داشت و متهم به مشارکت در شکنجه و قتل غیرنظامیان و مبارزان بود اتهاماتی که البته هرگز بهطور قطعی اثبات نشد،ژان ماری لوپن، پدر مارین لوپن، بود.
ژان ماری لوپن در سال ۱۹۷۲ حزب جبهه ملی را تأسیس کرد. تأسیس این حزب با فاصلهٔ کمی از انحلال گروههایی مانند اوکسیدان، نظم نوین، و OAS صورت گرفت، و بسیاری از اعضای این گروههای کوچک در جبهه ملی جذب شدند. این حزب را میتوان نمایندهٔ نئوفاشیسم فرانسه دانست.
از سال ۱۹۷۲ تا ۲۰۱۱، ژان ماری لوپن رهبری جبهه ملی را بر عهده داشت. این حزب در ابتدا کاملاً حاشیهای بود، اما همواره بر ایدئولوژیهای دست راستی افراطی تأکید داشت. باورهایی مانند پتنیسم، اشرافگرایی، ضدانقلابیگری، یهودستیزی، فراماسونستیزی، نظامیگرایی، پوپولیسم، ضد روشنفکری بودن، حمایت از دولت مقتدر، مخالفت با اتحادیه اروپا، و ضدیت با جهانیشدن از جمله مضامینی بودند که در گفتمان این حزب به چشم میخوردند.
از دههی ۱۹۸۰، مفهوم ضدیت با خارجیها (اِکسانوفوبیا) [۹]که همواره در احزاب راست افراطی وجود داشته، بیشازپیش برجسته شد. در این دوره، این جریان که پیشتر عمدتاً یهودیان را هدف قرار میداد، به تدریج مسلمانان را به عنوان گروه اصلی «دیگریِ تهدیدکننده» معرفی کرد. علت این تغییر، افزایش قدرت سیاسی و اقتصادی یهودیان در جوامع غربی و تأسیس دولت اسرائیل بود که باعث شد آنان دیگر بهعنوان یک اقلیت آسیبپذیر در نظر گرفته نشوند. در مقابل، مسلمانان، بهویژه مهاجران عرب و سیاهپوستان عربتبار در فرانسه، بهعنوان گروهی ضعیفتر و آسیبپذیرتر، به هدف جدید حملات ایدئولوژیک تبدیل شدند.
در این دوره، گفتمان «خطر مهاجرت» که در دهٔ ۱۹۸۰ شکل گرفت، بهتدریج به یکی از محورهای اصلی راست افراطی در فرانسه، اروپا و آمریکا تبدیل شد. این گفتمان، ریشه در همان هشدارهایی دارد که آرتور دو گوبینو و فاشیستهای قرن نوزدهم دربارهی «تهدید نژاد سفید» مطرح میکردند. امروزه نیز این ایدهها در میان گروههای راست افراطی، از ملیگرایان مسیحی در آمریکا گرفته تا حامیان جنبش ماگا (Trump’s MAGA movement) و جناح راست افراطی حزب جمهوریخواه آمریکا، به قوت خود باقی است.
ژان ماری لوپن، که از دههی ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ رهبر جبهه ملی بود، در آن دوران تأثیر محدودی بر سیاست فرانسه داشت و آرای او معمولاً بین ۲ تا ۲.۵ درصد متغیر بود. همانطور که در جناح چپ افراطی، آرلت لاگیه (Arlette Laguiller) نیز با حداکثر ۴ تا ۵ درصد آرا حضوری حاشیهای داشت. بااینحال، از دههٔ ۱۹۸۰، تغییرات اجتماعی و سیاسی شرایط را دگرگون کرد و باعث شد که راست افراطی به تدریج از حاشیه به متن سیاست فرانسه و جهان وارد شود. امروز، ما با یک نوفاشیسم واقعی و بسیار خطرناک روبهرو هستیم که دیگر محدود به گروههای حاشیهای نیست، بلکه در ساختارهای سیاسی رسمی و در بالاترین سطوح حکومتهای غربی نفوذ کرده است.
[۱] Claude Lévi-Strauss
[۲] Céline
سلین (Céline) یک شخصیت مهم در آثار نویسنده فرانسوی لوئی فردینان سلین (Louis-Ferdinand Céline) است. سلین به خاطر آثارش در عرصه رماننویسی و به خصوص سبک خاص نوشتاریاش که به رئالیسم و انتقاد از جامعه توجه داشت، شناخته میشود. مهمترین اثر او، “سفر به انتهای شب” (Voyage au bout de la nuit) است که در آن نگاه تاریک و بدبینانهای به زندگی و انسانها دارد. شخصیتهای سلین در بسیاری از آثارش انعکاسدهنده احساسات و تجربیات انسانی در مواجهه با بحرانها و سختیهای زندگی هستند. او به دلیل شیوه خاص روایت و زبان نوشتاریاش، به یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم تبدیل شد.
[۳] Werner von Schulz
[۴] The Special Court
[۵] Amen
[۶] Occident
[۷] Deuxième Défense
[۸] Ordre Nouveau
“Ordre Nouveau” (به انگلیسی “New Order”) یک گروه سیاسی راست افراطی در فرانسه بود که بین سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۳ فعالیت میکرد. این گروه بر اساس ایدئولوژیهای ملیگرایانه و ضد کمونیستی شکل گرفت و تلاش داشت تا نوعی از نظم اجتماعی جدید را که مخالف چپگرایی و ایدئولوژیهای کمونیستی بود، در فرانسه برقرار کند. اعضای این گروه به شدت مخالف فرآیندهای اجتماعی و سیاسی زمان خود بودند و به دنبال برپایی یک جامعه منظم و سنتی، بر اساس ارزشهای ملی و فرهنگی فرانسه بودند.
این گروه به طور خاص با دولتهای موجود و جریانهای سیاسی چپگرا مخالفت میکرد و در آن زمان به نوعی از گروههای افراطی و نژادپرستانه در فرانسه تعلق داشت. فعالیتهای “Ordre Nouveau” به دلیل افراطی بودن و تماسهای آن با برخی دیگر از گروههای راستگرای افراطی، مورد توجه مقامات و پلیس قرار گرفت، و در نهایت در اوایل دهه ۱۹۷۰ به دلیل تهدیدات و تحرکات خشونتآمیز، این گروه منحل شد
[۹] Xenophobia