مقدمه
در طول تاریخی که از تمدنهای انسانی میشناسیم، سه انقلاب بزرگ فناورانه به وقوع پیوسته است: نخست در حدود ده هزار سال پیش انقلاب موسوم به نوسنگی ( نئولیتیک) که جوامع انسانی را از شکل معیشت گردآوری و شکار به معیشت کشاورزی رساند و گروههای انسانی را از وضعیت کوچندگی و جابهجایی دائم به موقعیت یکجانشینی واداشت. دوم، انقلاب صنعتی در حدود دویست سال پیش که جوامع انسانی را از معیشت کشاورزی و روستانشینی به موقعیت صنعت و تولید انبوه و شهرنشینی رساند. و سرانجام انقلاب اطلاعاتی در حدود چهل سال پیش که در حال زیر و رو کردن جوامع انسانی، این بار از معیشت صنعتی به معیشت بر پایه مدیریت اطلاعات و پردازش آنها و به وجود آوردن اشکال متفاوت ارتباطات و تعاملات مجازی – الکترونیک است.
تجربه دو انقلاب پیشین ما را منطقا به این نتیجهگیری هدایت میکند که تحولات ناشی از انقلاب انفورماتیک نیز لااقل به همان میزان و با همان شتاب و به احتمال قوی حتی از آن نیز شدید تر و تکاندهندهتر خواهد بود. از همین امروز میتوان شاهد نخستین تحولات در این زمینهها بود: رشد ارتباطات مجازی بر روی شبکه اینترنت و به وجود آمدن امکانات گستردهای برای بیان آزاد که تا پیش از این حتی تصور آن را نیز نمیتوان به فکر راه داد: امروز هر کس با اندکی دانش فنی میتواند حضوری جهانی بر روی شبکه داشته باشد و اندیشهها و نوشتههای خود را به اطلاع همگان در سراسر جهان برساند. با این وصف این امر امروز هنوز بیشتر از آنکه یک ” واقعیت“ باشد یک ”پتانسیل“ است و به همین دلیل نیز برخی ممکن است به این امر با عنوان نوعی ”توهم“ جدید انتقاد کنند، توهمی که سبب میشود، میلیونها نفر روی شبکه حاضر باشند ولی عملا نتوانند صدای یکدیگر و نوشتههای یکدیگر را بخوانند زیرا فاقد زبان مشترک یا علاقمندیها و تمایلات مشترکی هستند که آنها را به یکدیگر پیوند دهد.
باید اذعان کرد که در این انتقاد سهمی از حقیقت وجود دارد که نمیتوان آن را انکار کرد. این اصولا یکی از تناقضات جهان مدرن است که در آن پتانسیلهای مفروض و اغلب دستنایافتنی در جایگاه واقعیتهای عملی قرار گرفته و به این وسیله میتوان روابط هژمونیک ایجاد کرد. برای مثال میتوان بر تداوم روابط هژمونیک در عرصه اقتصادی و در سطح جهانی میان دولتهای توسعهیافته و در حال توسعه انگشت گذاشت که برخاسته از نوعی توهم موقعیت و سهم برابر در بازارا جهانی و جهانیشدن روابط تجاری در مرزهایی بدون کنترل و بدون تعرفه بنا بر تعریف سازمان تجارت جهانی است. و یا میتوان به تداوم روابط هژمونیک جنسیتی ( پدرسالاری) تاکید کرد که حاصل توهم آزادی و رهایی زنان و موقعیت برابر آنها در جوامع توسعهیافته با مردان است. و یا در قالب مشخص بحث ما وجود اطلاعات انبوه و بیپایان میتواند فرد را درون تونلی از ابهام فرو برد که کاملا با شفافیتی که احتمالا ذهن او از این وفور انتظار دارد در تضاد قرار داشته باشد. و این فهرست را میتوان تا بینهایت ادامه داد.
با این وصف این دیدگاه، دیدگاهی بدبینانه است که نمیتوان چندان انتظار کارایی از آن داشت. تاکید بر بعد منفی امکانات جدید فناورانه، البته مفید است، اما به شرط آنکه بتوان راهحلهایی نیز برای رهایی از این موقعیت پیش نهاد. راهحلهایی که بیشک وجود دارند. برای یافتن این راهحلها اما، باید نخست خود فرایند و سازوکارهای آنها را شناخت. یافتن چنین سازوکارهایی کاری بسیار مشکل است زیرا بنا بر تعریف ما با قضیهای مبهم سرو کار داریم که در آن تناقض حاصل پیچیدگی و فراوانی است. با این وصف یکی از راههایی که شاید بتوان بر آن قدم گذاشت و تا حدی انتظار یافتن پاسخهایی در خور را در این زمینه داشت راه آکادمیسم یا دانش است که از بانیان پدید آمدن وضعیت متناقض کنونی نیز هست. این راه را باید پیش از هر چیز در بحران تحولی کنونیاش مورد توجه قرار داد و البته این پرسش به جا را مطرح کرد که در شرایطی که نهادهای دانشگاهی خود در رابطه با موجودیت خویش در ابهام قرار دارند آیا میتوان از آنها انتظار گشایشی در ابهام عمومی جامعه را داشت؟
تحول دانشگاهها
در بحثی که در اینجا مایل به تمرکز بر آن هستیم، موضوع موقعیت و رسالت نهادهای آموزش عالی و به طور خاص نهادهای دانشگاهی در جهانی است که به شدت اطلاعاتی شده و به فرایندهای بیشمار ارتباطی و رسانهای در خود دامن زده است. پرسش اساسی آن است که آیا موقعیتهای جدید پراکنش اطلاعات و بیان گسترده آنها بر روی شبکه، دانشگاهها را نیز متحول خواهد کرد ؟ و اگر چنین است که بیشک همین طور است، چنین تحولی چگونه بروز خواهد کرد و چه روابط جدیدی باید میان حوزه رسانهها که بالاترین تبلور را از این انقلاب انفورماتیک در خود نشان میدهند و حوزه علم متصور شد.
برای پاسخ به این پرسشها باید بر یک اصل اولیه تاکید کرد و آن اینکه نخستین پیآمد انقلاب اطلاعاتی، دموکراتیزه شدن بیش از پیش فرایندهای علم و دانش و روشهای گسترش و انتقال آنها بوده و هست. از هم اکنون میتوان مشاهده کرد که تقریبا هیچ موضوعی نیست که امروز نتوان بر روی شبکه درباره آن به میلیونها خبر و اطلاعات گوناگون دست نیافت، و آنچه امروز بیش از هر چیز اهمیت دارد نه برخورداری از این توده و کوه بزرگ از اطلاعات بلکه چگونگی مدیریت آنها و رسیدن به ساختهای تحلیلی برای درک و نتیجهگیری از آنهاست و آنچه امروزه افراد خاصی را به موقعیتهای ممتاز میرساند و در واقع به شکلگیری لابیهای قدرتمندی در نهادهای موسوم به اتاقهای فکری (think tank) دامن میزند که از نهادهای تعیینکننده و تصمیمساز در فرایندهای کنونی جهان به شمار میآیند، همین قدرت در تمیز دادن سره از ناسره در این توده هیولاوار اطلاعات و توانایی به رسیدن به تحلیلهای منطقی و کارا و نتیجهگیریهای عملی و کاربردی از آنهاست.
در چنین شرایطی بدون شک نمیتوان انتظار داشت که اشرافیت دانشگاهی به معنای قرن نوزدهمی یا حتی قرن بیستمی آن بتواند عمر چندانی داشته باشد. اما لازم است ببینیم این اشرافیت اصولا بر چه مبنا و پایهای استوار بود. مهمترین عامل متمایزکننده این اشرافیت در رابطه خاصی بود که با مقولههای فضا و زبان بر قرار میکرد: عالم و دانشمند بودن پیش از هر چیز رابطهای خاص داشتن با این دو پارادایم بود.
در پارادایم فضایی، دانش در جایگاههای فضایی خاصی متمرکز شده، انباشت گردیده، به بیان در آمده و انتقال مییافت: دانشگاهها، مؤسسات پژوهشی، آزمایشگاههای تحقیقاتی، کلاسهای درس، سمینارهای دانشگاهی، و…. این فضاها، فضاهایی هنجارمند شده (نورماتیو شده) ، زیر قدرت قرار گرفته و پایبند و ناچار به تبعیت از یک قانونمندی و ضابطهمندی (codification ) ویژه همراه با رفتارها و نوعی مناسک خاص بودند: برای مثال هنوز میتوان نشانههایی از این امر را در کلاسهای دانشگاهی خود ما ، با حضور و غیاب کردنها، رابطه استاد و شاگردی مبتنی بر روابط قرون وسطایی، نمادها و بازنمودهای قدرت آکادمیک، و حتی در طراحیهای فضایی، اشیاء به کار برده شده در این فضاها، چگونگی بهرهبرداری از فضا و روابط انسانی درون این فضاها شاهد بود، در حالی که این نشانهها و مناسک و یا این حرکات و اشیاء، حتی همین امروز نیز لااقل در بخش بزرگی از خود دچار تحولات عمیقی در کشورهای توسعهیافته شدهاند. رابطه هنجارمند فضایی، سبب آن میشد که علم و دانش در محدودههای خاصی باقی مانده و هر کس ناچار به نگه داشتن حریمها و مرزهایی باشد که آکادمی از خلال مدارک و نشانههای قدرت خود آنها را تعیین میکرد. بدین ترتیب تاکید بر «فضاهای آموزشی» و به ویژه تاکید بر ضرورت «رسمیت یافتن» و «مجوز گرفتن» این فضاها از نهادهای رسمی قدرت، سازوکاری است محافظهکارانه برای تداوم بخشیدن به انحصار یافتن دانش به یک اشرافیت خاص دانشگاهی که از امتیازات خود در پشت «برج و باروهایی» حقیقتا مادی (دیوارهای دانشگاهها) دفاع میکند. «دروازه دانش» در اینجا صرفا یک تمثیل نیست بلکه همچون هر دروازهای ، دروازهبانان و محافظانی دارد که بیگانگان را به درون راه ندهند و درون نیز جا به جا ، تقسیمبندیهایی را در فضا تجربه میکند که جا به جا به وسیله همین نگاهبانان و همان اشرافیت کنترل میشوند.
پارادایم زبان، عامل دوم بود. علم زبان خاص خود را داشت که این زبان خود را به عنوان محور اساسی و استخوانبندی اصلی روششناسی علمی مطرح کرده و آن را به شرط لازم و ضروری برای هرگونه دستیابی به دانش و یا بروز و بیان دانش تبدیل میکرد. از همین راه نیز بخش بزرگی از افراد جامعه از مدارهای علمی حذف میشدند. پیر بوردیو در چندین کتاب خود که به بررسی نظام آموزش عالی اختصاص یافته است نشان میدهد که چگونه زبان عامل اساسی حاشیهای کردن اقشار ضعیف ( برای نمونه شهرستانیها در برابر پایتختنشینان، اقشار فقیر در برابر اشراف و غیره…) است. نابرابری اجتماعی بیش از هر کجا خود را در نابرابری در قابلیت استفاده از زبان چه به صورت شفاهی و چه به ویژه به صورت مکتوب نشان داده و سبب میشد که حوزه علم ودانش را بتوان به حوزهای اختصاصی تبدیل کرد که از ورود افراد ”نامحرم“ در خود جلوگیری کند: زبان علمی به این ترتیب باید هر چه بیشتر ظاهر یک زبان پنهان و رمزی را به خود میگرفت که تنها رمز آموختگان قادر به درک آن باشند و رواننویسی و سادهنویسی به مثابه ”عامی کردن“ علم روشهایی نامناسب و تنزلدهنده در عرصه علمی به شمار آیند. تاکید تا حدی بیمارگونه برخی از دانشگاهیان به فاصله گرفتن از آنچه «ژورنالیسم» مینامند آن هم در شرایطی که بسیاری از آنها ( اگر نگوئیم همه آنها) به خوبی میدانند که بزرگترین نامهای دانشگاهی قرن ما ( از سارتر و آرون گرفته تا بوردیو و فوکو) از دریدا و بودریار گرفته تا گیدنز و هابرماس) به صورت نظاممند و دائم از دانش خود در سطح رسانهها و به ویژه مطبوعات استفاده میکنند و به آن عمومیت میبخشند، تنها گویای محافظهکاری و تمایل آن اشرافیت دانشگاهی به جلوگیری به هر قیمیت از کشف زبان به تصور خود «رمزگونه»اش است. دراین شرایط استفاده از زبانی دیگر و از راههایی دیگر برای به بیان درآوردن علم و دستیابی به مخاطبان جدید مهمترین وظیفهای است که در برابر مخالفان وضع موجود قرار دارد.
متن سخنرانی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، اسفند ۱۳۸۴*