بهروز غریبپور به روایت ناصر فکوهی، نشر گهگاه، ۱۴۰۲
ناصر فکوهی – آقای غریبپور بسیار از شما ممنونیم برای زمانی که برای پروژه «انسان شناسی تاریخی فرهنگ مدرن ایران»دراختیار ما قرار دادید. شما متولد سال ۱۳۲۹ در سنندج هستید و در سرگذشت کاری شما چیزی که بیشتر از هر فعالیتی دیده میشود کار نمایش و تئاتر است که خیلی زود شروع میکنید و بعد آثار ترجمه و نوشتههای ادبی و مدتی در کار شما مسئولیتهای فرهنگی از جمله فرهنگسرای بهمن و خانهی هنرمندان ایران دیده میشود و بعد در نهایت از یک زمانی شما وارد برنامهای یک برنامهی گستردهی فرهنگی که شروع اپرای عروسکی است، میشوید و تا امروز هم بیشتر کارتان روی این برنامه، متمرکز بوده است اگرچه در کنارش فعالیت فرهنگی دیگری – باز به عنوان مسئول اجرای پروژههای فرهنگی – را انجام دادید به اضافهی کارهای ادبی و علمی و تدریس در دانشگاه. در این گفتگو هدف ما مصاحبه با کسانی است که نوعی پایداری نسبت به یک پروژه در زندگی آنها دیده میشود و صرفأ یک اثر یا دو اثر و لزومأ یک کار خاص نیست بلکه گونهای از وابستگی به یک فرهنگ و به یک زبان هست و از نظر ما آن فرهنگ ایران است که در این پروژه روی آن کار میکنیم و به نظر ما تاریخ فرهنگی مدرن ایران چیزی جز این مجموعههای خیلی خیلی پراکنده که کار میکنند نیست. چون به رغم پراکندگیشان دائم بهم وصل میشوند به صورتهایی که کسانی که در آن هم هستند لزومأ نسبت به این قضیه آگاهی ندارند. یعنی شاید تاکنون صدها هزار نفر نمایشهای شما را دیدهاند و شما آن افراد را نمیشناسید ولی نمایش کار خودش را در آن افراد ادامه داده است و این حلقههای ارتباطی خیلی خیلی برای ما مهم است. به عنوان یک فرد فرهنگی که از یک نقطه قومیِ ایران آمده است و کرد است این کرد بودن را از چه زمانی حس کردید و این تیپ از هویت برای شما شکل گرفت و بعد چه تأثیری به طور کلی روی سیستم زندگی شما داشت؟
بهروز غریبپور- من از شما تشکر میکنم که به یاد من بودید و گاهی این که آدم از سوی یک انسان فرهیخته یا حتی یک انسان عادی به یاد آورده میشود لذتبخش است و من از شما ممنونم. ببینید من هم به تقدیر اعتقاد دارم و هم به تصادف ، اعتقاد دارم که یک گلوله توپ وقتی که در سراشیبی قرار نگیرد هرگز پایین نمیرود ، پس در اثر وزش باد یا یک تلنگر باید در سراشیبی قرار بگیرد تا این تصادف صورت گیرد ولی خب به هر حال خود این جسم باید یک شرایطی داشته باشد، مثلا یک شکل کرهای داشته باشد ، وزن متناسب داشته باشد و در یک کلام توان و قدرت غلطیدن را داشته باشد. اگر این ضربه به یک مکعب وارد بشود ممکن است که درجریان غلطیدن تا نقطهای بیشتر دوام پیدا نکند. بنابراین نمیتوانم بگویم همهی آن چیزی که در زندگی من اتفاق افتاده است آگاهانه بوده است . و شاید هم به همین دلیل تقدیر برای من خیلی مؤلفهی مهمی بوده است و شاید اگر در کردستان و شهر بنبستی چون سنندج نبودم و در اطرافم اتفاقاتی صورت نمیگرفت شاید به این راه نمیافتادم ولی شاید بتوانم بگویم که عجیبترین چیزی که وجود دارد این است که من از سنین فوقالعاده پایین تئاتر را انتخاب کردم.
فکوهی – یعنی چه سنی؟
غریبپور-سن چهار، پنج سالگی.
فکوهی- میشود راجع به شیوه زبانی که در خانوادهتان وجود داشت کمی توضیح بدهید؟
غریبپور-بله ! در همان چهار، پنج سالگی اتفاقاتی برای من افتاد که همان توپِ قرار گرفته در سراشیبی ادامه پیدا کرد و تا به امروز هم ادامه داشته است ، من در یک خانوادهای با ترکیبی خاص به دنیا آمدم .
فکوهی- منظورتان ترکیب قومی است؟
غریبپور- خیر : جد پدری ما میرزا غریب نامی بوده است از اهالی اطراف شیراز . میرزا غریب در دورهی صفویه به دلیل این که با اهل تسنن برخورد شدید و تند میشود از اطراف شیراز به کردستان مهاجرت میکند و به همین دلیل به او لقب میرزا غریب میدهند ، چون غریبه بوده است ، و حتما به این دلیل است نظر هویت من این احساس را کاملأ دارم که متعلق به ایرانم و نه فقط کردستان. پدربزرگ مادری من هم برخاسته از منطقهی هورامان یا اورامان است و در حقیقت از نقطهی دیگری از منطقه کردستان میآید؛ پدربزرگ مادریام من شیخ محمد مولانا ،فرزند حاج ماموستا نودشهای ، در سنندج ساکن میشود با این که اینها درس خواندهی مصر و سلیمانیه عراق بودهاند وامکان ماندن در آنجا را داشتهاند سر از هورامان در میآورند خانوادهی مادری من خانوادهای روحانی بودهاند و علت کوچ کردنشان به سنندج آن زمان دعوتی بوده که مریدان شیخ محمد مولانا انجام داده و و ایشان را به سنندج دعوت کرده و او هم دعوت را پذیرفته است و امروز در گورستان شرفالملک و در مقبرهای خاص خود و بر فراز آن به خاک سپرده شده است البته هنوزکسانی از اجداد ما در همان نودشه یا پاوه باقی ماندهاند ، از نظر فقهی اهل تسنن کسانی که در رشتههای زبان عربی ،ریاضی و شعر و فقه وسایر علوم سررشته داشتهاند «دوازده علم » خوانده میشدهاند و حاج ماموستا نودشهای و شیخ محمد مولانا هردو لقب «دوانزه علم» ،یا دوازده علم داشتهاند… خانواده پدریام ملاک ومباشر خوانین و زمیندار بودهاند اما بعدها و در دورهی پهلوی اول و دوم مناصب دولتی میگیرند.. پدربزرگ پدری ،علیمحمد غریبپور به ادبیات و به ویژه به نقالی و شعر بسیار علاقهمند بود و از طرفی حرمت خانواده روحانیون را هم داشته است و از مریدان شیخ محمد مولانا محسوب شده و یکی از علل وصلت این دو خانواده همین ارادت مذهبی بوده است ، پیشینهی روحانیت خانوادهی مادری من به گونهای است که از محل روحانیت درآمدی بلکه از محل کشاورزی عایداتی داشتند تا از این طریق زندگیشان را بگذرانند … بنابراین از اورامان گرفته تا شیراز و بعد سنندج شجرهی خانواده ما یک مثلثی را دارد و این مثلث باعث شده است که من خودم را متعلق به سرزمینی بزرگتر ازسنندج و کردستان بدانم خلاصه این دو گوی از دو ناحیه کاملا دور در سراشیبی زمان غلتانده شده و در سنندج متوقف میشوند … به همین دلیل وقتی عرض کردم از کودکی به نمایش علاقمند بودهام و نمیدانم چرا ؟داستان گوی غلتان است و سراشیبی،داستان غلتیدن دو گوی به سراشیبی «تقدیر» است و نمیدانم چرا در اینجا هم مصداق دارد، به هرحال مادرم با این که درس خوانده نیست اما هم کردی و هم فارسی راخوب میفهمد و صحبت میکند ، حافظهی فوقالعاده سرشاری دارد و خودآموز میتواند بخواند ، کودکی من را خوب به یاد میآورد ….او تا زمانی که سرپا بود ، ترانههای کردی را بخاطر میسپرد ، ضرب المثلهای کردی و فارسی و برخی از اشعار را به سهولت از بر میکرد