پس از گذر از بدن زیستشناختی، تاریخی و زبانی، در نهایت سیستم فرهنگی است که به بدن شکل میدهد. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردهایم، ریشۀ انسانشناسی بدن را میتوان در افرادی چون مونتنی، روسو و دیدرو[۱] یافت. در واقع این افراد تفکری پیشامدرن نسبت به بدن دارند که بسیار نزدیک به نگاه انسانشناختی است. اما تفکّر انسانشناسی به طور رسمی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به وجود میآید. یکی از مهمترین این اندیشهها، انسانشناس فرانسوی به نام روبر هرتز(Robert Hertz) است . هرتز عمر کوتاهی داشت و بین سالهای ۱۸۸۱ تا ۱۹۱۴ میلادی زندگی میکرد. او در سال ۱۹۰۹ یک مقالۀ ارزشمند با نام «برتری دست راست» نگاشته و نامش را به عنوان انسانشناس ثبت کرده است. در این مقاله نشان میدهد که ریشۀ این تفکر باستانی؛ «دست چپ نشان دهنده ضعف است و افراد چپ دست ضعیفتر از افراد راست دست هستند»، از کجا است و چرا این موضوع یک تصور و توهم است. باید دقت کرد که از ایدهای صحبت میکنیم که در زمان خود بسیار جا افتاده است. برای مثال در سیستمهای آموزشی بچههای چپ دست را تنبیه میکردند و آنها را وادار میکردند که با دست راست خود بنویسند چرا که معتقد بودند کسی که با دست چپ مینویسد یک نوع نقص دارد. در این خصوص میتوان به رفتارهای جنسی نیز اشاره کرد. در کنار رفتارهای جنسی نهادینه شده و الگو در هر سیستم، رفتار متفاوت با آنها یک انحراف جنسی محسوب میشود و این ربطی به طبیعت ندارد چون در طبیعت چنین چیزی نیست. همواره در طبیعت نظامی که یک اندام را نسبت به اندام دیگر قویتر میکند وجود داشته است. برای مثال «برتری دست راست» در گونههای پستاندار مثل میمونها دیده نمیشود چون این دست این حد از دامنۀ کاربرد و اهمیت را در آنها ندارد. هرتز این جسارت را داشت که این باور را به زیر سوال ببرد و که این موضوع را در ریشۀ دیگری غیر از زیستشناسی جستجو کند. از نظر او این رابطۀ دست راست و چپ در زیستشناسی و علوم زیستی نیست بلکه به دوگانۀ بسیار معروف و شناختهشدهی «قدسی و ناقدسی» ربط دارد. فرایندی که سبب قدسی شدن دست راست و ناقدسی شدن دست چپ میشود. یکی از مهمترین دلایلِ چرایی این رابطه ، و به این دلیل قابل اتکاست که در رفتارهای دیگر نیز دیده میشود، تکرار کمّی یک شکل است. وقتی یک شکل به صورت کمّی تکرار میشود، مثلاً راست دستی، موقعیت اقلیتی میتواند به عنوان موقعیت ناقدسی و نفرین درآید. در اکثر نظامهای هنجارمند شکلی از دوگانگی وجود دارد به طوری که این هنجارمندی تغییر(استاتیک) را در پی داشته، نه اینکه تغییر بهنجاری(normalization) را به وجود آورده باشد. علت در تفاوتهایی است که پیش از ورود به درون فرایندهای همانندسازی وجود داشتهاند. برای مثال؛ چرا تصور عمومی از درب و پنجره در نظام معماری این است که درب باید در میانه و وسط فضا قرار گیرد و پنجرهها نیز به صورت هم اندازه و در فاصلههای مشخص در دو طرف درب باشند؟ توضیح این مسئله از هندسۀ فیزیولوژیک میآید که در آن وسط را میتوان به صورت انسان یا بدن انسانی تشبیه کرد و در معماری یونانی هم به به کار رفته است. آیا این مبنای زیستشناختی دارد؟ نه لزوماً. چون زیستشناسی در تفسیری به شکل هندسی رخ داده است. در نظامهای معماری دیگری درب در سمت چپ یا در راست بنا قرار دارد و به جای دو پنجره یک پنجره داریم. این یکی از فرمهایی است که درب میتواند به خود بگیرد و یک تکثر صوری را ایجاد کند. اینکه ارتفاع درب دو متر است و حدود نرمال قد انسان یک متر و هشتاد سانتیمتر، یک کارکرد اکتسابی است. یعنی بازگشت نظام فرهنگی به سمت نظام طبیعی همانطور که پیشتر در قالب طبیعی کردنِ امر فرهنگی به آن اشاره کردهایم. دربها به این دلیل ۲ متر نیستند که آدمها قد متوسط کمتر از آن دارند، در بسیاری از پهنهها متوسط قد انسانها کمتر از این مقدار است. در آسیای شرقی حدود قد آدمها یک متر و نیم است اما دربها یک متر و ۶۰ سانتیمتر نیستند. در اینجا دلایل کارکردی وجود ندارد اما پیچیدگی بسیار بیشتر است. از نظر روبر هرتز، دست راست به دست چپ غالب و به دست قدسی تبدیل شده و این باور آنقدر عمیق گشته که در بسیاری از سنتها دست زدن به شیء مقدس با دست چپ ممنوع است. مجسمههای یونان باستان اغلب روی دست چپ تکیه داده و دراز کشیدهاند و با دست راست غذا میخورند، چون دست راست به عنوان عامل کنش باید آزاد باشد. هرتز با این نظر گام بسیار مهمی را برمیدارد و آن این است که؛ آنچه بدیهی بودن ضعف بیولوژیک دست چپ را نشان میدهد، اگر در نظام زیستشناختی درست نباشد، پس میتواند یک امر فرهنگی باشد. در واقع گروهی دست راست قدرتمند و گروهی دست چپ قدرتمند دارند و این آدمهای مختلف در طول رشد است که دست غالب مییابند. اما واقعیت تجربی نشان نمیدهد که راست دستها قویتر از چپ دستها هستند، بنابراین یک امر زیستشناختی است که ما از آن تفسیر فرهنگی میکنیم و بعد تحتِ این صورت که چپ دستی یک نقص است به طبیعت بازمیگردانیم. از این تبیین میتوان ایده گرفت و به مسئلۀ قد ، فرم و نوع موی افراد و به تمام اشکال دیگری که میتوان از آنها نام برد نیز گسترش داد. نظامهای ایدئولوژیک و تعبیر فرهنگی میتوانند تمام این فرمها را به اشکال وحشتناکی تبدیل کنند. برای مثال در دوران خِمِرهای سُرخ [۲] تعداد زیادی از افراد را به خاطر عینکی بودن اعدام میکردند. یکی از واکنشهای سریع افراد دارای عینک پیش از فرستاده شدن به اردوگاههای کار اجباری این بود که آن را دور بیندازند تا اعدام نشوند. به همین صورت بود که چند میلیون نفر را در عرض ۴ الی ۵ سال کشتار کردند. حال پرسش این است که چرا افراد عینکی را میکشتند؟ تصور بر این بود که افراد عینکی کسانی هستند که باسوادند و افراد باسواد زیر نفوذ ایدئولوژی غربی قرار دارند. امروزه نظامها میتوانند اشکال هنجارمندی را بسازند و آنها را به صورتهایی که تنها میتوان در قالب آنها به حیات ادامه داد، تحمیل کنند. یعنی همان اشکال بهنجاری که خود در سیستمهای فرهنگی تعریف شدهاند. خطری که تعبیر ایدئولوژیک میتواند از امر زیستشناختی داشته باشد.
پانویسها به نقل از ویکیپدیای فارسی
[۱] میشل دو مونتنی (به فرانسوی: Michel de Montaigne) (۲۸ فوریه ۱۵۳۳ – ۱۳ سپتامبر ۱۵۹۲) یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و فیلسوفان دورهٔ رنسانس بود. او فیلسوف و حکیم اخلاقی بود و در خاندانی اشرافی زاده شده بود.
ژان-ژاک روسو (به فرانسوی: Jean-Jacques Rousseau) (انگلیسی: Jean-Jacques Rousseau) (زادهٔ ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ م. – درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۷۷۸ م.) فیلسوف، نویسنده و آهنگساز اهل جمهوری ژنو بود که در سدهٔ هجدهم و اوج دورهٔ روشنگری اروپا میزیست.
دُنی دیدرو (به فرانسوی: Denis Diderot) (۵ اکتبر ۱۷۱۳ لانگر – ۳۱ ژوئیه ۱۷۸۴ پاریس) نویسنده و فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است.
[۲] خِمِرهای سُرخ نام گروهی با تفکرات و ایدئولوژی مائویستی بود که از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ بر کشور کامبوج حکومت میکرد. این حکومت برآمده از حزب کمونیست کامبوج بود و روش حکومتی آنها به گونهای بود که در این سالها منجر به نسلکشی و قتلعام ۱٫۷ میلیون نفر شد که ۲۱ درصد کل جمعیت کامبوج را شامل میشد. رژیم خِمِرهای سُرخ با حمله ارتش ویتنام سقوط کرد.
نظریههای بدن/ بخش سیام/ گذار به قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ اسفند ماه ۱۴۰۳