ویژهنامهای که یکی از هفتهنامههای تهران (شهروند امروز، ۵ خرداد) با عنوان گویای «مصایب ۱۰۰ ساله نفت» به مناسبت سالگرد کشف «بلای ملی» منتشر شده است، از جمله شامل ارائه یکی از آخرین کشفیات اقتصاددانان نولیبرال وطنی است ( که پس از کشف قبلی آنها در مورد «بی سوادی ذاتی روشنفکران در مسائل اقتصادی و سایر مسائل» و بی قابلیتی اقتصاددانانی در حد کینز که در یادداشتی دیگر به آن اشاره کردیم) بسیار حائز اهمیت است. این کشف جدید به مثابه نقطهای دیالکتیکی دربرابر شعار معروف «همه چیز زیر سر انگلیسیها است!» به صورت فرمول ابتکاری «همه بدبختیهای ما از روزی شروع شد که اولا نفت کشف شد و ثانیا بهخصوص از روزی که نفتمان ملی (ببخشید دولتی) شد» به بیان درآمد و بار دیگر ما را نسبت به نادانی ذاتیمان از فهم مسائل بغرنج اقتصادی – سیاسی آگاه کرد. البته نگارنده این سطور به عنوان یکی از روشنفکرانی که «هیچ چیز از اقتصاد نمیدانند و نمیخواهند هم بدانند»، تصور میکند که این شعار را قبلا از پدران و پدر بزرگان خود هم شنیده است: ظاهرا آنها میگفتند هر چه میکشیم از این «بلای نفت» است. البته باز هم ما به عنوان روشنفکران اقتصادندان نمیتوانیم بفهمیم که چگونه و چرا در جهانی که همه به دنبال کوچکترین منبع ثروت (به خصوص از نوع طبیعیاش) هستند، نفت بیچاره در این باید مقصر ندانمکاریهای ما باشد. یعنی باید اذعان کرد که درک مسئله اقتصادی پیچیدهای که چرا ا باید بیلیاقتیها، سوءمدیریتها، فساد و ناتوانیهای خودمان را بر دوش فسیلهایی بیاندازیم که میلیاردها سال طول کشیده که برای ما به صورت نفت و گاز دربیایند و بعد هم آنها را به بهای باور نکردنی بشکهای ۱۳۰ تا ۱۴۰ دلار در بازار جهانی به فروش برسانیم و آخر سر هم معتقد باشیم که هر چه میکشیم از این «بلای سیاه» است، کاری است که برای مغزهای کوچک ما اقتصادندانها خیلی مشکل است. رابطهای که مغزهای پرتوان اقتصادانان ما (و در معنایی کلی تر کارشناسان متخصص و توانایمان) با نفت دارند به گونهای رابطه سادو- مازوخیستی شباهت دارد: آمیزهای از عشق و نفرت، از درد و لذت، ما با نفت حقوق میلیونها کسانی را که کاری نمیکنند، پرداخت میکنیم، بیشترین تعطیلات را در سال داریم، تمام زیرساختارهای خود را ساختهایم و قیمت زمین را در شهرهایمان به قیمت آن در شهرهای اروپایی رساندهایم و هیچ دغدغهای (و اغلب هیچ تمایلی هم) به کار کردن نداریم، تنها یک سر لولههایی را درون زمین فرو کردهایم و سر دیگرشان را در کشتی های محموله نفتی قرار دادهایم و اسم این کار را هم گذاشتهایم «صنعت نفت» و سپس پولها را جمع کرده به مدارهای رانتخواری و بدهبستان های مثلا «سرمایهداری»مان تزریق می کنیم، آنهم تا حدی که نمیتوانیم نقدینگیاش را کنترل کنیم و لوکسگرایی و تجملپرستی تبدیل به ارزشهای رفتاری و اخلاقیمان میشود و در نهایت گناه همه این یا «امتیازها» یا «بلاها» را بر دوش نفت بیچاره میاندازیم.
اما تا اینجای قضیه مربوط به پدربزرگان و پدرانمان می شد که آه میکشیدند و بر این «بلای سیاه» نفرین میفرستادند، اما خوب واقعا هم حق داشتند که دلشان نیاید که به جای آه کشیدن به سادگی اگر چنین بلایی اینقدر بزرگ است، بروند در چاه های نفت را ببندند و کار آبرومندانهتری برای خود سراغ کنند. اما کشف جدید اقتصاددانان نولیبرال وطنی، واقعا عمیقتر از آن چیزی است که حتی مغزهای اقتصادنادان ما بتواند درکش کند و جای تامل بسیار دارد. نگارنده باز هم بهعنوان «روشنفکری هیچ چیز نفهم» با مطالعه این پرونده آموزنده بسیاری چیزها آموخت از جمله:
۱- دوره پس از شهریور بیست دوران تاریکی بود که جوی ضد اجنبی در کشور حاکم بود و البته حتما باید نتیجه گرفت که کودتای ۲۸ مرداد واقعه پرسعادتی بوده که به این جو ناپسند ضد اجنبی پایان بخشیده است.
۲- تمام بدبختی ما از روزی شروع شد که نفت را دولتی کردیم و باید آن را همانطور «ملی» (یعنی در دست اجنبیهای انگلیسی که به صورتی ابلهانه و بهاشتباه از آنها بدمان میآمد) نگه میداشتیم. البته باز حتما جای شکرش هست که پس ازکودتا، از اجنبیهای محترم درخواست شد که توهینهای قبلی را فراموش کنند و ما را ببخشند و دوباره منابع نفتی ما را در دستان «ملی» شان بگیرند.
۳- «ملی شدن در فرهنگ و سنت ما نبود و ما آن را از غرب گرفتیم»: روشن است که غربیها ( یعنی همان اجنبیهای کذایی) از دوران ژرمنها، وایکینگها و گوتها و پیش از آن از دوران افلاطون گوربهگور شده به دنبال تحمیل شعارهای چپی خود بودند و بعد از ملی کردن منابع خودشان به فکر آن افتادند که ما را هم بر ضد خودشان تحریک کنند تا ضد اجنبی بشویم و خواستار ملی کردن نفتمان بشویم (به نظرم کمی پیچیده شد: حتما مثل ما نمی فهمید که دولت های غربی«چپی» – که می دانید منظور دوگل در فرانسه و چرچیل در انگلستان و روزولت در آمریکا است- چرا چون خودشان «همه چیز» را «ملی » کردند به نحو خود آزارگرایانه ای مایل بودند که ما هم اموالشان را در اران ملی کنیم؟ خوب این نشان می دهد ه شما هم مثل ما شاید جزو روشنفکران هیچ چیز نفهم هستید. اما اگر بر جنبه سادو- مازوخیستی موضوع – که نگارنده تعمدا و برای تاکید بر نفهمی روشنفکرانه خودش مرتب آن را تکرار می کند – دقت کنید شاید بلاخره رمز و راز قضیه را متوجه شوید، و اگر نشدید حتما به کتاب های قطور اقتصاد سیاسی لیبرال های غربی صد سال پیش که اقتصاددانان ما ترجمه کرده اند مراجعه کنید و می فهمید).
۴- «مصدق طرفدار دموکراسی بود اما تصور درستی از آن نداشت»، البته این را که خودمان کمی میدانستیم، چون از آدمی مثل مصدق با تحصیلات اندکش در حد دکترای حقوق بینالمللی از دانشگاههای پاریس و سوئیس و البته ۳۰-۲۰ سالی هم وزارت و وکالت مجلس و نخستوزیری و نهایتا هدایت چندین مذاکره بین المللی از طرف ایران در شرایط مشکل بعد از جنگ جهانی دوم، نمیتوانستیم انتظار فهم بیشتری از سیاست و دموکراسی داشته باشیم (اصلا شاید خود این مصدق هم یک روشنفکر «چپی» بود که هیچ چیز از اقتصاد نمی دانست؟). وانگهی وقتی اقتصاددانان ما در گفتگوهای خود کینز را هم که سیستم اقتصاد جهان بعد از جنگ را طراحی کرد مشکوک به «چپبودن» دانسته و بیسواد قلمداد می کنند، دیگر تکلیف مصدق روشن است.
۵- در نهایت، فهمیدیم که واقعا عجب اشتباهی کردیم که نفت را ملی ( ببخشید دولتی) کردیم و اگر امروز کمپانیهای بزرگ نفتی در کشورمان حضور داشتند واقعا اینجا را هم مثل عراق و افعانستان بهشت برین میکردند. تازه این را هم فهمیدیم که این آمریکاییهای اجنبی (بالاخره نفهمیدیم باید اجنبیها را دوست داشت یا از آنها متنفر بود؟!) واقعا احمقند که دارند با چینن فضاحتی رییسجمهور نولیبرال و همه چیز فهم اقتصاددانی مثل جرج دبلیو بوش را دنبال کارش میفرستند و اگر شعور داشتند زمام امور دولت آمریکا را رسما به شرکتهای نفتی می دادند و دولت را رسما تعطیل می کردند و همه کارمندان را میفرستادند بروند میتینگ های ضد جهانیشدن بدهند.
به همه این دلایل، نگارنده گمان می کند که جای آن هست که اگر نمی توانیم به سرعت خطای گذشته را جبران کرده و از شرکت های نفتی انگلیسی و آمریکایی درخواست کنیم که به کشر ما بازگردند برای آنکه حداقل پشیمانی عمیق خودمان را نشان دهیم، روز ۲۹ اسفند(روز ملی شدن نفت) را روز عزای ملی اعلام کنیم که البته چون نزدیک عید است کمی دردسرساز میشود، اما اقتصاددانان وطنی حتما برای آن هم فکری خواهند کرد. افزون بر این میتوان پیشنهاد داد که متعاقب کشف بزرگ اقتصادی مغزهای بکر کشورمان، نه تنها آنها را برای جایزه بعدی نوبل اقتصادی (و شاید هم ادبی) نامزد کنیم بلکه در یک اقدام رادیکال ۲۸ مرداد را هم روز جشن ملی اعلام کنیم.
راستی کسی آدرس کمپانیهای شل و بریتیش پترلیوم را ندارد که برایشان نامه فدایت شوم جدیدی بفرستیم؟