انتخاب میان مرگ و زندگی
چهار سال پیش درست در چنین زمانی، بسیاری از ما گرم انتخاباتی بودیم که بسیاری از مردم را درگیر خود کرده بود و بسیاری از امیدها را به دل ها بازگردانده بود. در آن زمان تقریبا هیچ گروه و شخصیت و نهاد و سازمان و دستگاه و فردی نبود که موضعی نگرفته باشد و برنامه ای ارائه نداده باشد و همگی بر آن بودند که همه چیز را این انتخابات تعیین خواهد کرد: همه یا در انتظار عدالتی وعده داده شده بودند و یا عقلانیتی بازیافته. چهار سال بعد، ظاهرا هیچ یک از این دو به دست نیامده است و تقریبا نمی توان کسی را یافت که بتواند به زحمت دغدغه و نگرانی های خود را نسبت به وضع موجود و آینده پنهان کند. همه بر آنند که ما به مرزهایی خطرناک نزدیک شده ایم و باید از پیش رفتن در راه خطا بیش از پیش محتاط باشیم. مرزها و خط قرمزهایی که امروز ظاهرا، خواسته و ناخواسته، بسیاری از آنها پشت سر گذاشته شده اند: اخلاق ، آبروداری، احترام به دیگری، اعتبار و اعتماد به مسئولان و دستگاه ها از سوی مردم و از سوی آنها به یکدیگر، انسجام اقتصادی و سیاسی و …
چهار سال بعد، اما، همان چهار سال پیش است. بازگشتی در راهروی زمان به نوشته ها و مقالات و تحلیل ها و گفته ها و شنیده ها، که امروز به برکت انقلاب اطلاعاتی و از طریق شبکه های اینترنتی کاری است ساده و در دسترس همگان، شاهدی بر آن است که پیش بینی های بخش بزرگی از کارشناسان و متخصصان در همه حوزه ها از اقتصاد و سیاست گرفته تا علوم اجتماعی و روان شناسی، به صورتی باور نکردنی با واقعیت های انکار ناپذیری که امروز پیش رو داریم، انطباق دارند و شاید حتی بتوان گفت این یکی از موارد نادری است که در علوم اجتماعی و انسانی، با چنین انطباقی تقریبا کامل میان پیش بینی ها و واقعیت هایی که از راه می رسند، روبرو هستیم. دلیل چیست؟ و آیا باید از این امر خوشحال بود یا دل نگران؟
دلیل به نظر ما تا حد زیادی روشن است: اینکه روندهایی که با افتخار و باصدای بلند اعلام می شدند و به نمایش در می آمدند، به حدی غرق در خیالبافی بودند که مسلم بود راه به جایی نمی برند. باور به پوپولیسم سیاسی و اقتصادی و اداره یک پهنه نزدیک به صد میلیونی با شیوه های متعلق به قرن گدشته، آیا می توانست نتیجه ای جز آن داشته باشد که می بینیم؟ در دوران قاجار کشور ما، با همین سیاست ها بود که به بن بست رسید و صندوق های دولت به ورشکستگی و پادشاهان مغرور به گرفتن کاسه گدایی در مقابل اجنبی ها وادار شدند، به صورتی که آخرین شاهان این سلسله منابع ثروت کشور را یک به یک واگذار می کردند وهر چه بیشتر مقروض روس ها و انگلیسی ها می شدند تا خرج «سفر فرنگ» و «سور و سات» دربار خویش را در بیاورند. و سرانجام کشور را پس از سقوط خود و در روندی که اجتناب ناپذیر می نمود به بزرگترین فاجعه سراسر تاریخش، پس از یورش مغول ها، سوق دادند، یعنی قحطی ابتدای قرن بیستم همزمان با جنگ جهانی اول که میلیون ها ایرانی، یعنی بین ۲۵ تا ۴۰ درصد مردم این کشور را به کشتن داد. البته روشن است که خوشبختانه با رشد مدرنیته و عقلانیت و بالا رفتن سطح زندگی، و پیشرفت های مادی و معنوی که در طول این صد سال در کشور شاهدش بوده ایم، و به خصوص ژئوپلیتیک حساس این منطقه، رسیدن به چنان موقعیتی در حال حاضر تقریبا در حد ناممکن است، اما شاید این را نیز بتوان اضافه کرد که برای بسیاری از مردم عادی ما و حتی نخبگانمان، ما در شرایط کنونی وضعیتی نگران کننده و خطرناک را تجربه می کنیم که در آن روند های سقوط اخلاقی و اجتماعی با بحران های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در هم آمیخته و بهترین حاصلی که ممکن است ادامه این وضعیت انتظار داشت، انفعالی عمومیت یافته است که چون بمبی با تاخیر عمل می کند. مسئولیت چنین وضعیتی که بی شک روزی باید کسانی در برابرش پاسخگو باشند، حاصل همین اصرار ورزیدن بر پوپولیسم، عوام فریبی، قانون گریزی، تبدیل دروغ، توهین، افترا، پرونده سازی، جنجال آفرینی، خرافه پرستی، دین گریزی، هنجار شکنی و زیر سئوال بردن همه ارزش هایی که به بهای صد سال تمدن جدید و سی سال انقلاب، در این کشور به دست آمده، به شیوه های «مدیریت» ی است. «مدیریت» ی که ظاهرا مدل آرمانی خود را در حکومت قاجار و نتایجی که از برشمردیم، می یابد: رفتارهای آمرانه و در عین حال سلیقه ای، بازی با همه قوانین، نهادها، زیر سئوال بردن همه شخصیت ها و مسئولان، تاریخ و آبروی یک کشور و اصرار ورزیدن عامدانه و سخت کوشانه بر تداوم دادن به روش های دوری گزیدن نظام مند از اندیشه عقلانی و مدیریتی برخی دیگر از سازوکارهای این پوپولیسم غریب و خود ویرانگر است که ظاهرا به پایان کار رسیده است و به تندی و شتاب در کوجه بن بست به پیش می تازد، پایانی که حتی اگر از راه نرسیده باشد، دیگر توانی در کسی نیست که این روش ها خواسته باشند بر آن اثری مثبت یا منفی باقی گذارد.
با وصف این، نوروز برای ما همواره با نشاطی از راه رسیده است که می توانسته بدترین نامیدی ها به امیدهایی ولو کم سو بدل کند و خطرات و تهدید ها را به شانس ها و فرصت ها. اگر نوروز نبود، شاید مردمانی که در این پهنه زندگی می کنند، تاکنون بارها و بارها از صحنه روزگار حذف شده بودند، اگر اخلاق نبود، اگر دین و ایمان نبود، اگر باور به ارزش های انسانی و فرهنگی نبود، اگر باور ما به انکه میراث دار تمدنی چند هزار ساله و اخلاقی هستیم که مردمان این پهنه با کار و رنج های عظیم خود در طول این تاریخ هزاران ساله حاملش بوده اند، و کلید صیانت از آن امروز در دست ما است؛ اگر نبود «فردوسی» که هزار سال پیش زبانی ساخت که قدرت آن را امروز بیش از هر زمانی درک می کنیم و باید از واژه واژه آن چون گنجینه ای پر بها و بی نظیر محافظت کنیم و نه آنکه با شلختگی «زبان عامیانه کوچه و بازاری» مان به آن توهین کنیم؛ اگر نبود «حافظ» که با پیچیدگی ساختارهای موزونش، پیچیدگی اندیشیدن را به ما بیاموزد و ما را از ساده و سطحی اندیشی ها و قضاوت های کودکانه کنونی باز دارد؛ اگر نبود «مولانا» که عشق و موسیقی و شعر را به ما بیاموزد و بفهماند که چه ارزش های بزرگی را در چنته داریم وچگونه داریم تیشه بر ریشه خود می زنیم؛ اگر نبود «خیام» که به ما بفهماند علم چیست و چرا دانش و لذت بردن از زندگی این جهانی تضادی با باور و اخلاق ندارند و ما را از خرافه پرستی امروزین بر حذر نمی داشت؛ اگر نبود «سعدی» که صدها سال پیش به ما بیاموزد که چگونه باید زندگی اجتماعی را با خرد به پیش برد و با فکر و راهبرد به مسائل نگریست و آنها را درک کرد و از شتابزدگی، سطحی نگری، خشونت و افراط و تفریط و پندارهای باطل پرهیز کرد تا توانست جامعه ای ساخت و به به آن تداوم بخشید و نه چون امروز هیچ گره و مشکلی در هیچ کجا ندید که نتوان با زور و با دستور و ابلاغیه و با خوش خیالی و بی خیالی آن را گشود؛ اگر نبود سیاستمداری بزرگ چون «امیرکبیر» که در میان همان قاجاریان بی سروپا، نهادهای تمدنی را بر پا کند تا امروز ما از خطر بازگشت به پهنه ای بی بند و بار و بی قانون و بی نهاد بر حذر باشیم؛ اگر نبود باز هم سیاستمداری بزرگ چون «مصدق» که در رژیمی وابسته و سراسر خدمتگزار به بیگانگان، نیک می دانست قدرت های بزرگ جز به فکر منافع خود نیستند اما برای کوتاه کردن دست آنها از ثروت های این کشور، راه، شعار دادن های بی معنا نیست، بلکه باید با قواعد بازی، با شناخت دقیق و کامل آنها و مشارکت در بازی بین المللی از آن قدرت ها خلع ید کرد، تا ما امروز متوجه باشیم که تندروی در سخن گقتن و مبالغه گویی جز آنکه ما را به انفراد بین المللی بکشاند و همه را علیه ما برانگیزد چیزی نثارمان نخواهد کرد؛ اگر همه این یادگارها این میراث درخشان که تنها به گوشه ای از آن اشاره کردیم و راز پایداری این فرهنگ را باید در آنها جست، حتی احتمال رشد و شکوفایی این فرهنگ، خواب و خیال ها و رویاهایی بی معنا بودند و یا در جایی دیگر از این کره خاکی روی داده بودند؛ شاید کسی می توانست در آن زمان پیش بینی چنین روز هایی را نکند و امروز با صراحت خواستار بازگشت به عقلانیت و شعور ، به ادب و متانت، به دین و آبرو ، به شرافت و کار را به مثابه شانسی دیگر در سالی جید برای مردم خود نایندیشدو آنها را نخواهد.
هم از این رو است که باید به روشنی و بدون هیچ تردیدی بگوئیم سال ۱۳۹۲ سالی تعیین کننده برای همه ما خواهد بود. این سال همه ما را از هم اکنون در برابر انتخابی اساسی قرار داده است: اینکه آیا باید در جاده پر خطر و ویرانگر ساختارهای پوپولیستی بازهم پیش رویم و آخرین فرصت های خود را بسوزانیم و کاری کنیم که در آینده، فرزندان و نسل های بعدی بر ما نفرین بفرستند و یا اینکه تلاش کنیم خود را برای زندگی در جهان به صورتی که هست و نه به صورتی که ما در خواب ها و رویاهایمان می خواهیم و یا تصور می کنیم باید باشد، آماده کنیم. این آماده شدن ، کاری ساده نیست: سال ها است که ما خود تیشه به دست گرفته و بر ریشه خود می کوبیم. نیاز بدان نیست که متهمی بجوئیم تا محکومش کنیم، متهم خود ما هستیم و محکوم هم. همه ما که هر روز به جای باور کردن جهان فقط و فقط خود را باور داریم، همه ما که نمی دانیم قانون گریزی، دروغ، انفعال، بی تفاوتی، بی اعتنایی به حال دیگران، گریز از عقل، بی آبرویی، باور های مبالغه آمیز به گذشته هایی که هنوز درست نمی شناسیمشان، یا برعکس نفی آنها بدون آنکه ارزششان را بدانیم، و بدتر از آن باور های خیالین به آیندگانی که امروز تقریبا هیچ کس در جهان نمی تواند آنها را پیش بینی کند و فرو رفتن در خلسه های خود شیفتگی ابلهانه ناشی از عدم شناخت جهان و سازوکارهای آن به ویژه در دستکاری آدم ها و گروه های اجتماعی، و… چه بهای سنگینی را تاکنون برای ما داشته و امروز یا فردا بر ما تحمیل خواهد کرد.
سال جدید برای ما، سالی است بسیار پر خطر، اگر خواسته باشیم به شیوه پیشین باز هم سر خود را پایین انداخته و مصرانه راهی را که تصور می کنیم به صورتی بدیهی برایمان هموار است، ادامه دهیم. اما سال ۱۳۹۲ می تواند و باید سالی باشد برای همه فرصت ها و شانس ها، برای ما و مردم ما، سال بازگشت به عقلانیت، سال بازگشت به نظم و اخلاق و آبروداری و سال بازگشت به دین داری و کنار گذاشتن خرافه پرستی، سال فهمیدن آنکه پاسخ پرسش های امروز را نمی توان در موقعیت هایی که چند هزار سال پیش در دربار پادشاهان باستانی گذشته اند، یافت و بهتر است ما ابتدا مشکل خود را با موقعیت کنونی مان حل کنیم تا مشکل آنها را با گذشتگان خودشان؛ سالی که بیشتر و بهتر از هر زمان درک کنیم، اقوام و زبان ها و فرهنگ های ایرانی که بیش از دو هزار سال است در کنار هم زندگی کرده اند و توانسته اند مدیریتی ارزنده را در این رنگارنگی فرهنگی و زبانی به جهان نشان دهند، امروز باید در راس ارائه الگوهایی جهانی برای تکثر فرهنگی باشند و نه سردمدار توهم یکسان سازی آدم ها و فرهنگ ها و سبک های زندگی که نه اینجا ، نه در هیچ کجای دیگر جهان، نه امروز و نه در هیچ زمان دیگری از تاریخ نتوانسته اند به کوچکترین موفقیتی دست بیابند و ثمره ای جز گسترش جنایت و رذالت و سقوط برای نظام ها و مردمان خود نداشته اند. ما امروز پس از صد سال تلاش برای دست یابی به یک نوزایی تمدنی و به موقعیتی رسیده ایم که بدون شک به دلیل سهمی که در تاریخ داشته ایم، می توانیم دعوی آن را بکنیم و کاملا برحق باشیم که با پس زدن پرده های توهم، با بازی درست در سطح بین المللی، جایگاه درخوری برای خود در جهان بیابیم و نشان دهیم اگر ایران، صد سال پیش قابل تبدیل شدن به مستعمره ای چون هندوستان و کشورهای عرب نبود، اگر در اوج جنگ استعماری هرگز کسی به خود توهم اشغال کامل ایران و جنگ افروزی نظام مند را نداد، اگر ایران در دو جنگ جهانی شرکت نکرد، امروز چنین چیزی حتی یک لحظه نیز نمی تواند در ذهن قدرت های بزرگ شکل بگیرد که دامی جدید برای جنگ افروزی در این کشور پهن کنند، اینکه این پهنه با انباشت بزرگی که از سرمایه های انسانی، اقتصادی و فرهنگی به دست آورده، هر چند بی کفایتی های اخیر، بسیاری از این سرمایه ها را به باد داد، هنوز هم قدرت آن را دارد که با تلاشی چند ده ساله به قدرتی بزرگ در آسیا تبدیل شود؛ هر چند چنین آرمانی جز از خلال مردم سالاری و اخلاق و باور به ارزش های بزرگ انسانی و رهمودهای اساسی دینی ممکن نیست.
هم از این رو به گمان ما، برای کسانی که در برابرانتخاب میان مرگ وزشتی از یک سو و زندگی و زیبایی از سوی دیگر، منطقا دومی را برگزینند، همواره، حتی در بدترین شرایط شانس آن هست که با تجربه آموزی از گذشته خود و دیگران، با پرهیز به هر قیمت و بهایی از خشونت و تمایلات خشونت آمیز و توطئه آمیز که جز بیراهه و سراب هایی خطرناک نیستند، و با باور قاطعانه به عقلانیت قانونی ، باز هم تمام شانس های خود را داریم. بیائیم، این بار، همچون بارهای پیشین فرصت سوزی نکنیم،. انتخاب بیش از آن ساده است که نتوان ثمرات و نتایج کوتاه و بلند مدت آن را پیش بینی کرد!
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه بهار (دوشنبه ۱۹ ۱۳۹۲)
http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/01/19/7