پارهای از یک کتاب (۱۷۵): سالهای گورباچف: «انقلاب سوم» یا پرسترویکا
شارل بتلهایم/ ترجمه ناصر فکوهی / موخره بتلهایم بر ترجمه فارسی «محکومان» و «حاکمان»/تهران: نشر نی/ رقعی ۲۵۹ صفحه
ب. نکات مبهم در «اندیشۀ نوین» و پرسترویکا
از سال ۱۹۸۵ «اندیشۀ نوین» دگرگونیهایی را در ساختها و عملکردهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برانگیخته و شکلی ویژه بدانها داده است. این شکل با نوعی ایجاد دموکراسی و آزادی (نسبی) بیان، دریافت اخبار و سازمانیابی در پیوند است، آزادیهایی که شوروی از دورۀ ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۷ تا به امروز به خود ندیده بود.
نمیتوان پیوند میان این تغییرات و «شیوۀ اندیشۀ نوین» را که گورباچف از آن دم میزند نادیده انگاشت، چرا که قاعدتاً مشکلات شوروی میبایستی این کشور را بهسوی اِعمال قدرتمداری بیشتری از طرف دولت میکشید و بههیچرو چنین دگرگونیهایی را «ایجاب» نمیکرد. برای آنکه در این مورد شکی نداشته باشیم کافی است یادآوری کنیم که چرنینکو، رهبر سابق شوروی، کمی پیش از مرگش اعلام کرده بود: «در شوروی بیش از اندازه دموکراسی وجود دارد و این به انضباط زیان میرساند.» گرایش شدید به قدرتمداری در حزب کمونیست، بهویژه در میان کادرهای آن را نیز نباید از یاد برد. این افراد نه به بحث کردن که به دستور دادن (و فرمان شنیدن) عادت کردهاند. وجود این گرایش در نکات مبهمی که در گفتار گورباچف و در پرسترویکا وجود دارد نیز قابل مشاهده است.
این ابهام درواقع ریشهای دوگانه دارد: از یک سو محدودیتهای گورباچف و طرفداران او را نشان میدهد که مایلاند بهسوی ایجاد دموکراسی و گلاسنوست پیش روند و از سوی دیگر بیانگر یک ضرورت سیاسی بلافصل است که برای حفظ کمابیش «پیوند» [این رهبری] با دستگاههای حزبی و دولتی لازم است و آن اینکه از گذشتۀ حزبی، لااقل جزئاً و در عین ابراز انتقاداتی چند نسبت به پارهای از جنبههای اساسی آن، دفاع شود.
نکات ابهام در سخنرانی گورباچف در پلنوم فوریۀ ۱۹۸۸ نیز نمایاناند. چندین جمله از این سخنرانی عمدتاً بهمنظور خاموش نگه داشتن حریفان سیاسی گورباچف، که «مدافعان جزمها» معرفی میشوند، عنوان شدهاند.
بعضی از عبارات دبیرکل در این زمینه بسیار گویا هستند: در این عبارات با آمیختهای از جملههای قالبی و تشریفاتی در تمجید گذشته و در همین حال نفی بخش اعظم این «میراث» روبهرو میشویم. برای نمونه میخوانیم:
خیر! زمانی که پای سوسیالیسم، مارکسیسم- لنینیسم، تمامی دستاوردها و ساختههای مردم در میان باشد، ما حتی به اندازۀ یک بند انگشت هم عقب نخواهیم نشست. اما ما قاطعانه میراث جزمگرا، دیوانسالارانه و ارادهگرایانه را کنار میگذاریم چرا که این میراث هیچ ارتباطی با مارکسیسم- لنینیسم حقیقی یا با سوسیالیسم حقیقی ندارد.
البته این عبارات گویای چشمپوشی از «مارکسیسم- لنینیسم» سابق یا «سوسیالیسم واقعیِ» برژنفی نیستند اما بهصورتی قاطعانه واقعیت آنها را بهمثابۀ بر اساس «اندیشۀ نوین» انجام میگیرد.
در یک متن دیگر، شاهد آنایم که تکیه بر «اندیشۀ نوین» به خدمت مشروعیت بخشیدن به پرسترویکا یعنی ضرورت «تجدید در تمامی زمینههای زندگی» و زیر سؤال بردن نظریههای قدیمی (از جمله بهطور ضمنی _ و لااقل ظاهراً تئوری مارکس) درآمده است. برای نمونه گورباچف مینویسد:
حل مسائل تازه (که گریبانگیر جهان شدهاند) با اتکا به راهحلهایی که در قرون پیش تدوین شدهاند ممکن نیست.
بدیهی است که دبیرکل حزب کمونیست نمیتواند صریحاً مارکس و سایر متفکران «قرون گذشته» را به یک چوب براند. به همین دلیل به عبارتهای ملایمتری متوسل میشود. برای نمونه در برابر کنفرانسی از اساتید کرسیهای علوم اجتماعی در ۱۹۸۶ در کرملین، میگوید:
مارکس و انگلس در زمان خود مینوشتند که «پرولتاریا در پی آن است که با سلسلهای از پیروزیهای فکری به دوران استیلای خویش دست یابد» و سپس میافزاید: «در زمانۀ ما، حال که در جامعۀ خود به موقعیتی تازه از نظر کیفیت (که او آن را «سوسیالیسم در حال رشد» مینامدش) دست یافتهایم وظیفه داریم که به پیروزیهای فکری بزرگی برسیم و بهصورتی اساسی در حوزۀ تئوری و در زمینۀ برداشت خلاقانه از پدیدهها و فرایندهای نوین زندگی پیشرفت کنیم.
اما گورباچف در عمل منتظر آن نشد که مسئولان علوم اجتماعی به «پیروزیهای فکری»، که انتظارشان را داشت، برسند. وی در برابر ناتوانی راهحلهای کهنه، نخستین عناصر «شیوۀ نوینی در اندیشۀ تاریخی» را ارائه میدهد. شیوهای که به نظر او میتواند «تمام مسائل اساسی دوران ما» را دربرگیرد. این «شیوۀ نوین اندیشۀ تاریخی» نه یک نظام بسته، بلکه شکل ظهور یک ساختار ایدئولوژیک جدید است که پایههای تئوریک آن هنوز ضعیفاند و تا حد زیادی ثمرۀ فرایندی نوزاد در اندیشه به نظر میآیند. با اینهمه، این ساختار ایدئولوژیک جدید دارای خصلتی انقلابی است چرا که به شکلی ریشهای بسیاری از باورهای «مارکسیسم- لنینیسم استالینی» را به زیر علامت سؤال میبرد. ساختار مذکور به طرفداران گورباچف امکان میدهد آنجاکه ناچارند، تنشها، برخوردها و تضادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را از خلال گفتارها، مقالات و کتابهایی که خطاب به حزب و مردم شوروی یا مردم و رهبران خارجی مینویسند روشن سازند و بهاینترتیب بر جریان وقایع در شوروی و احتمالاً سایر نقاط جهان تأثیر گذارند. رهبران شوروی تلاش میکنند از راه این توضیحات حداکثر پشتیبانی مردمی را به سود تصمیماتی که در جهت تغییر آهنگ و چگونگی رشد اجتماعی، افزایش قدرت اقتصادی کشور و دگرگونی زندگی روزمره و شرایط کار مردم میگیرند، جلب کنند. پشتیبانی حقیقی مردم از بازسازی بهویژه از آن رو ضروری است که دگرگونیهای ناشی از این اصلاح در حیات اقتصادی و اجتماعی کشور گسترده و ژرف خواهند بود و با مقاومتهای زیادی چه در میان مردم عادی و چه در میان اعضای دستگاههای حزبی روبهرو خواهد گردید: گروه اول بهصورت وسیعی محافظهکار باقی ماندهاند و یا شدهاند چرا که تجربۀ گذشته آنها را از هرچه از روال عادی قضایا فاصله بگیرد میترساند؛ و گروه دوم خواستار حفظ قدرت و امتیازات خود هستند.
از این گذشته، حزب کمونیست اتحاد شوروی، بنا به اظهار گورباچف، وظیفۀ خود را بهصورت زیر تعیین کرده است: «تبدیل پیگیرانۀ اندیشۀ نوین به سیاست عملی.» این بدان معناست که «اندیشه» مذکور با تمام نکات ابهامآمیزش، در کلیۀ حوزههای گوناگونی که با روند انقلابی پرسترویکا از ابتدای ۱۹۸۵ پا به عرصۀ وجود گذاشتهاند، دخالت میکند. برای درک روند مذکور، گرایشهای درونیِ آن و پرسترویکا توسعه مییابند بررسی کنیم.
با تشکر از همکاری خانم کیانمهر برازجانی برای آمادهسازی متن