پارهای از یک کتاب (۱۷۳): سالهای ترامپ
مجموعه یادداشتها، مقالات و گفتگوهای ناصر فکوهی، تهران، انتشارات آبی پارسی، 1400، رقعی، 318 صفحه
چندی پیش در جلسهای عمومی از من، در سؤالی کلیشهای، پرسیده شد: «آیا به آیندهٔ ایران خوشبین هستید؟» من نیز تلاش کردم با فاصله گرفتن نسبی از پاسخهای کلیشهای بگویم: «بله. به آیندهٔ ایران بسیار خوشبینم، اما مشکل این است که ایران در جهان قرار دارد و به آیندهٔ جهان بهشدت بدبینم!» شاید امروز در آستانهٔ برگزاری کنفرانسی که در تهران و در هیاهوی بزرگ فروپاشیهای دومینووار دیکتاتورهای کوچک و قبیلهای عرب بر پا شده است، بتوان این نکته را بهنوعی البته با نسبیتی بسیار بیشتر دربارهٔ آیندهٔ خاورمیانه نیز گفت.
واقعیت در آن است که آنچه امروز شاهدش هستیم حاصل بیش از پنجاه سال بیمسئولیتی قدرتهای بزرگ پیروز در جنگجهانی دوم، یعنی ایالات متحده و شوروی (روسیه کنونی) است. این قدرتها پس از بیرون آمدن از جنگ ویرانگر دوم، در نوعی مستی حیرتانگیز فرورفته بودند که حاصل به دست آوردن جایگاه دولتهای استعماری پیشینی بود که نهتنها مستعمرات خود را از کف داده بودند، بلکه دیگر حتی نمیتوانستند بهمثابهٔ قدرتی نظامی در منطقهٔ خود نیز مطرح باشند. اما تفاوت عمده در آن بود که اگر بریتانیا و فرانسه هر یک بیش از چهار قرن به دو شیوهٔ متفاوت سابقهٔ مدیریت استعماری داشتند و میدانستند که چگونه باید قدرتهایشان را در تداوم زمانی به پیش ببرند و بهویژه چگونه سطح محلی حوزههای اجتماعی را با سطح بینالمللی پیوند بزنند، شوروی و امریکا تنها بر ایدئولوژیهای خودساختهای تکیه زده بودند که در یکی مصرف به هر قیمت و هر وسیلهای تقدیس میشد و در دیگری تولید به هر قیمت و وسیلهای.
نتیجه شکست دیدگاههای واقعگرایانه و اصولی کینزی در کنفرانس برتن وودز بود و ورود جهان در مسیری که امروز شاهد فروپاشی گستردهای در آن هستیم: پیدا شدن پهنهای عظیم به نام «چین» که تقریباً کل صنایع جهان را در دست دارد ولی با نظامی دیکتاتوری اداره میشود و همین میتواند هر زمان جهان را به خطر اندازد؛ پهنهٔ عظیم دیگری به نام «روسیه» که مرکز بزرگترین خلافکاران و مافیاهای جهان و بهشت تبهکاران است و سیاهکاری و فساد را به یک برنامهٔ دیپلماتیک و سیاسی در روابطش، چه در سطح داخلی و چه در سطح منطقهای و جهانی، تبدیل کرده است؛ پهنهٔ دیگری به نام «اروپا» که هنوز بر تداوم سیاستهای «دولت رفاه» اصرار دارد، درحالیکه ورشکستگی آن در حوزهٔ اقتصاد و شکستش در سیاستهای تکثر فرهنگی و مدیریت مهاجرت روشن است. پهنهای که هر روز پیرتر میشود اما حاضر نیست دروازههایش را جز به روی قویترین متخصصان کشورهای جهانسوم بگشاید، درحالیکه چه این متخصصان و چه حتی متخصصان خودش در نخستین فرصت راهی سرزمینهای آنسوی دریاها میشوند تا به رفاهی بالاتر دست یابند و تنها مهاجران فقیر را برای اروپا به جای میگذارند؛ و سرانجام پهنهای به نام «امریکا» که مقروضترین کشور جهان است، اما قرضی به واحد پولی خودش، دلار، و اشتهایی سیریناپذیر برای انرژی دارد که هرگز قادر نیست از منابع درونی تأمین کند و به همین دلیل بهگونهای وسواسآمیز چارهای جز آن نمیبیند که ورشکستگی اقتصادی خود را با نظامیگری هر چه قدرتمندترش جبران کند و یکتنه موقعیت استعماری چندین قدرت بزرگ قرننوزدهمی را اجرا کند. و البته ناگفته نگذاریم که این نقشه را باید با «جهانسوم» ی درهمریخته و پریشان و زیر فشار خُردکنندهٔ فساد و دیکتاتوریها و آنومیها و آسیبهای اجتماعی تکمیل کرد؛ جهانسومی که یا بمبهای اروپایی و امریکایی بر سرش فرومیریزد تا آن را از «شر» دیکتاتوریهای حقیر و فاسدی که خود اروپاییها و امریکاییها، برای منافع خود، بر سر کار آوردهاند «رها» کند و یا درگیر تنشها و جنگهای منطقهای است و سلاحهایی را که از اروپاییها، امریکاییها، روسها و چینیها خریده است برای تخریب سرزمینها و مردمان خود بهکار میگیرد. و در میانهٔ این بازار آشفته مافیاها و شرکتهای فراملیتی که به هیچچیز جز سود خود به هر قیمت و با هر شرایطی نمیاندیشند.
باید اذعان کرد که تصور آیندهای «دموکراتیک» و «شکوفا» در کوتاه یا میانمدت برای خاورمیانه در چنین جهانی اندکی سطحی و کودکانه است. اما واگذار کردن همهچیز به برگزاری احتمالی یک کنفرانس برتن وودز جدید و طراحی و پیاده شدن نقشهٔ معماری جدیدی برای جهان نیز شاید بیشازاندازه خیالپردازانه و بهخصوص غیرمسئولانه باشد و در واقع معنایی نداشته باشد جز شانه خالی کردن از زیر بارِ مسئولیتی که این موقعیت حاد تاریخی بر دوش ما بهمثابهٔ انسانهای نسل خود و نخبگان تمدنهای کنونی گذاشته است. از اینرو به گمان ما سر دادن آیهٔ یأس و آهوناله کردن بر جهانی که چنین در آستانهٔ نابودی خود و طبیعت قرار داده شده است دردی را از هیچکس دوا نمیکند. شاید بتوان از نومیدی بهمثابهٔ یک اصل فلسفی دفاع کرد، اما در مقام یک اصل عملگرایانه (پراگماتیک) بیشتر به جنون شباهت دارد.
از اینروست که میتوان ادعا کرد حتی در چنین خاورمیانهای اگر تصورات بیپایه به کنار گذاشته شود و شرایط جدید جهان درک شود و اگر امکان گفتوگویی منطقی و به دور از هیجان و شور و آشوب فراهم بیاید تا بتوان قدرتهای بزرگ را قانع کرد که در کوچهای بنبست با سرعت به پیش میتازند و در جهانی یکپارچهشده ارائهٔ راهحلهای محدود به منافع نظامهای مرکزی (همچون راهحلهای اقتصادی که در چند سال اخیر با تزریق گستردهٔ مالی در نظام امریکا انجام شد و هیچ ثمری نداشت) راه به جایی نبرده و جز تشدید اوضاع و فرورفتن بیشتر در هزارتویی از خشونت، فساد و تباهی حاصلی نخواهد داشت، تکثر فرهنگی بهمثابهٔ استراتژی درازمدت و مدیریت مهاجرت بهمنزلهٔ راهحل خیالهای خامی هستند که هنوز نه اروپا و نه امریکا دست از آنها برنداشته است. و این در حالی است که همین کشورها ناچارند نهتنها هر روز اقدامات امنیتی را برای جلوگیری از مهاجرتهای غیرقانونی به خود شدیدتر کنند، بلکه هر روز دستاوردهای دموکراتیک شهروندان خود را نیز زیر سؤال ببرند و در نهایت شاید ناچار شوند نظامهای آپارتایدی برقرار کنند که شهروندان را به آدمهای «خوب و سربهزیر» و آدمهای «شرور و یاغی» به «سفیدهای متمدن» و «رنگینپوستهای مشکوک» تقسیم کنند. به اینترتیب اسرائیل بود که همچون هیولایی فرانکنشتاینوار، ظاهر شد (یا به آن تبدیل شد): محصول جنونآمیز آزمایشگاههای کشتار جمعی نازیها و «مسئلهٔ یهود» در جهان مسیحی که میتواند بهمثابهٔ الگوی هراسناک آپارتاید نظامیگرا خود را حتی به کشورهای دموکراتیک تحمیل کند. تا هماکنون نیز، از میان رفتن تدریجی اما قطعی رژیمهای نظامیگر و دیکتاتوری خاورمیانه مرگی ناگزیر را برای این کشور در قالب کنونیاش، یعنی رژیمی نژادپرست و نظامیگرا، وعده میدهد. اما همهٔ مسئلهٔ خاورمیانه در آن است که آیا به همان دلایلی که پس از جنگجهانی دوم رژیمهای ساختگی از دل نظامهای قبیلهای بیرون کشیده شدند، آیا آنچه انتظار این کشورها را میکشد سر برآوردن نظامهای جدید نولیبرال و تبدیل فسادهای خانوادگی ـ عشیرهای به فسادهای گستردهٔ مالی ـ اقتصادی یقهسپیدانِ تحصیلکرده و رخت از میان بستنِ رؤیای دموکراسی نخواهد بود؟ آنچه در این میان به نظر ما تعیینکننده است تنها و تنها رشد جامعهٔ مدنی و فعال شدن و تداوم فعالیت نظام اجتماعی بهمانند کالبدی زنده است تا بتواند از خود هم در برابر سنتهای فرسوده و مخرب گذشته همچون قبیلهگراییهای بیرحمانه و فاسد و ابلهانه دفاع کند و هم در برابر الزامات جهانی آشفته که مهار خود را به دست فاسدترین و بیرحمترین و درعینحال بیفرهنگترین موجودات عالم سیاسی در طول تاریخی بشری سپرده است و تنها امیدش رهایی از خلال نظامهای فنّاورانهای است که هر روز قابلیتهای کنترلی کمتری بر آنها دارد.