مفهوم فضا در علوم اجتماعی زایشی نسبتا متاخر دارد که عمدتا به نیمه قرن نوزده و نیمه اول قرن بیستم برمی گردد. البته ما در ادبیات باستانی تفکر اجتماعی با مفاهیم مشابهی روبرو هستیم که بیشتر به «زمین» ، «خاک» ، «سرزمین» و اشکال سامان یابی حکومتی و آمایشی آنها مثل «بنا»، «دولت»، «شهر» و … بر می گردند. اما خود مفهوم فضا امری جدید است. پیش از قرن بیستم، بحث فضا بیشتر در حوزه فیزیک مطرح بود و با حرکت از سنت یونانی (و پیش از آن بین النهرینی) فضا را در دیالکتیک فیزیک/ متافیزیک قرار می داد که ترجمان خود را در الهیات در ماده / روح ، در حوزه اسطوره در زمین / آسمان و دو گانه های مشابه می یافت. اما در علوم اجتماعی، به نوعی می توان گفت مفهوم «فضا» با مفهوم «شهر صنعتی» زایش می یابد. هم از این رو است که نام گئورگ زیمل به عنوان یکی از نخستین کسانی که فضا را نه در قالب های فیزیکی پیشین بلکه در قالب سرزمینیتی که با نظام های شهری مدرن پیوند خورده است، می دید، مطرح می شود. همانگونه که می توان به صورت موازی همین امر را در رابطه با مفهوم «زمان» و سرنوشتی که این مفهوم از علم فیزیک و علوم طبیعی و الهیات تا علوم اجتماعی داشت، دید و اینکه، سرانجام ماکس وبر بود که توانست به سنتزی برسد که در آن مفاهیم «زمان»، «تاریخ» و «تحول» و «شهر» به یکدیگر پیوند بخورند.
بدین ترتیب اگر به دو موضوعی که در این یادداشت تمایل به مطرح شدن آنها بوده است یعنی «فضا» از یک سو و «زندگی روزمره» از سوی دیگر، نگاه کنیم، می توانیم بگوییم که از یک سو ما ریشه ای زیملی را برای مفهوم فضا می یابیم و از سوی دیگر ریشه ای وبری را برای زمان: دو ریشه ای که در نهایت به یک نتیجه می رسند و آن «شهر مدرن» است که قالب فضایی اش، تولیدو توزیع زمین شهری و قالب زمانی اش، تولیدو توزیع زندگی روزمره است.
اما اگر از نسل نخستین نظریه پردازان که زیمل و وبر را در آنها برجسته کردیم، بگذریم جای اشاره به سهم مهمی وجود دارد که ایروینگ گافمن(۱۹۲۲-۱۹۸۲) در آمریکا و هانری لوفبور(۱۹۰۱-۱۹۹۱) در فرانسه در تحول بخشیدن به این مفاهیم داشتند . گافمن ( و البته کل جامعه شناسان مکتب شیکاگو که نقشی اساسی در پایه گزاری مفهوم مطالعه بر فرهنگ مردمی، سبک زندگی و زندگی روزمره داشتند) کتاب معروف خود یعنی «بازنمایی خویشتن در زندگی روزمره» را در سال ۱۹۵۹ منتشر کرد. لوفبور نیز که به جریانی قدرتمند در جامعه شناسی نومارکسی و جغرافیای فرهنگی دامن زد و مهم ترین نماینده آن امروز دیوید هاروی است، دو کتاب اساسی خود یعنی جلد اول «نقد زندگی روزمره» (۱۹۴۷) و جلد دوم آن را (۱۹۶۱) در همین سال ها منتشر کرد، یعنی در همان دورانی که گافمن پرسمان خود را بر روی موضوع فضا و زمان در چارچوب روزمرگی شهری و بازنمایی های بدن و حرکات انسان در این زندگی مطرح می کرد. و البته فراموش نکنیم که لوفبور مجله معروف «فضا ها وو جوامع» (Espaces et sociétés) را که تا امروز منتشر می شود را نیز نیز از ابتدای دهه ۱۹۷۰ به همراه آناتول کوپ که او نیز از جریان مارکسیسم جدید و از حوزه معماری و جغرافیا آمده بود، آغاز کرد. از این رو ما در ظاهر شدن موضوع فضا موقعیتی را داریم که جهان جدید پس از جنگ جهانی دوم یعنی دهه ۱۹۵۰، رفته رفته، از نیمه دهه ۱۹۶۰ اوج پیروزی های دولت رفاه و سال های طلایی آن را ترک می کند تا به واقعیت سرمایه داری در زندگی سخت روزمره، در خشونت پنهان بورژوازی در قلب خود (اروپای غربی) و خشونت آشکار و جنگی اش در پیرامون (جهان سوم) برسد. در نتیجه کاملا منطقی است که در فاصله این دو ما جنبش «ضد فرهنگ» (counter-culture) و تظاهرات گسترده دانشجویان علیه جنگ ویتنام را در آمریکا و انقلاب مه ۱۹۶۸ و حوادث مربوط به آزادی الجزایر را در فرانسه داشتیم. زمان و مکان سرمایه داری بدین ترتیب در شکل کمتر رادیکالی در مکتب شیکاگو و در شکل بسیار رادیکال تری در نومارکسیسم اروپایی و سپس در مکتب بیرمنگام (مطالعات فرهنگی هوگارت و هال) ظاهر می شوند. زمان و مکان به گونه ای تلخ در خانه (خود کشورهای مرکزی سرمایه داری)، زمان و مکان ِ روزمرگی استعمار سرمایه داری است که زندگی انسان ها را هر چه بیشتر تبدیل به ماده ای برای افزیش سود می کند و از انسان ها ابزاری برای تولید و بازتولید نظام می سازد، و در بیرون از خانه( کشورهای جهان سوم) تداومی از زمان و مکانی دیگری (دوران استعمار) که با قوی ترین، بی رحم ترین و باور نکردنی ترین اشکال، دستاوردهای دموکراتیک را به زیر سئوال می برند. امروز بیش از نیم قرن بعد از گفتمان های گافمنی و لوفبوری می بینیم که واقعیت ها به گونه ای که آنها تعریف می کردند همچنان پا برجا هستند؛ با این تفاوت که فرایند جهانی شدن، بسیاری از رویدادهای پیرامونی را درون خانه غربی ها آورده و بسیاری از مشکلات آنها را به پیرامون کشیده است.
اما اگر از این رویکرد نسبت به فضا و زمان که بخش زیادی از آن را مدیون اداوار هال و کتاب خارق العاده او «بعد پنهان»(۱۹۶۶) هستیم، که به نوعی بنیانگزار دیدگاه های انسان شناختی در این زمینه است، بگذریم، می توانیم تداوم مبحث فضا و زندگی روزمره و به نوعی زمان را در دو جهت متفاوت مشاهده کنیم. یکی در جهت مطالعات پسا استعماری (post colonial studies) و دیگری در جهت مطالعات روزمرگی مدرنیته شهری. که در اینجا چهره هایی تازه و بسیار درخشان به میان می آیند چون اریک هابسباوم، فرنان برودل (و مکتب آنال به طور کلی) ، پیتر برگر (و مکتب تاریخ فرهنگی به طور کلی) میشل فوکو، پیر بوردیو، ژان بودریار، ژاک دریدا، طلال اسد، اریک ولف، جودیت باتلر، اداوارد سعید، دیوید هاروی، مارک اوژه()،و… که هر یک به صورتی این مفاهیم را باز کرده و تحول می بخشند. هر یک از نظریه ها به گونه ای تلاش می کنند ابعاد بحرانی و گاه تراژیکی که امروز ما از خلال آنها در حال تجربه فضا، زمان و روزمرگی هستیم را روشن و تحلیل کنند. و حتی خود این تحلیل نیز نیاز به روش های هر چه پشرفته تر داشته است که برخی از مهم ترین اندیشمندان معاصر به ویژه ادگار مورنبا «نظریه پیچیدگی» تلاش کرده اند آنها را تبیین کنند.
نظریه های پسااستعماری در طول سال های اخیر بیش از هر چیز به رابطه جدیدی اندیشیده اند که باید بین دو پهنه فضایی «شمال» و «جنوب» بر قرار کرد و اینکه چگونه می توان یا باید این دو را با یکدیگر سازش داد به ویژه آنکه در این میان مساله جهانی شدن مطرح شده است که اندیشمندانی چون گیدنز، آپادورای، ریتزر و والرشتاین به آن پرداخته اند و نشان داده اند که جهان در حال حرکت به سوی چند قطبی شدن است، اما در این میان، خطری که آن را تهدید می کند، شکاف های هر چه بزرگتری است که از یک سو میان کشورهای ثروتمند (فضاهای امن برای زندگی) از یک سو و کشورهای در حال توسعه (فضاهای نا امن و خطرناک) به وجود می آید. موضوعی که بحران مهاجرت ها در سال های اخیر آن را نشان داد. و ا زطرف دیگر اینکه، حتی در پهنه هایی که ما از فضای امن سخن می گوییم باز هم سرمایه داری نولیبرالی موقعیت شکاف های طبقاتی را ایجاد کرده است که سبب به وجود آمدن «جهان چهارم» یعنی فقرا و طرد شدگان کشورهای توسعه یافته و برخورد میان طردشدگان و اقلیت های هر چه کوچکتر ثروتمند و برخوردار در این کشورها، فضاهای عمومی را هر چه بیشتر خطرناک می کند. در این میان نظریه پردازانی چون کانل موضوع «نظریه های جنوب» را مطرح کرده اند، یعنی نیاز علوم اجتماعی و به ویژه انسان شناسی را برای بیرون کشیدن خود از منطق سلطه ای که میان این دو فضای متضاد و تقابل خطرناک آنها وجود دارد. و در نهایت نظریه «جهان محلیت» ( glocalization) است که بیشترین بازتاب را در انسان شناسی داشته است و خود را در شعار جهانی اندیشیدن و محلی عمل کردن نشان می دهد.
گروه دیگری از اندیشمندان نیز ، به دنبال نظریه های فوکویی، بوردیویی و لوفبوری، بوده اند که موقعیت های فضایی درون مدرنیته پیشرفته را تحلیل کنند و نسبت به خطرات بالفعل یا بالقوه آنها هشدار بدهند و معمولا این گروه ها را در نام اندیشه های پسا مدرن طبقه بندی کرده اند هر چند خود آنها این نام را نمی پذیرند و رویکرد نظری انتقادی را برای خود ارجح می دانند در این نظریات از جمله برای مثال در نزد مارک اوژه در نظریه نامکان ها، به قابلیت های هویت زدایی مکان های جدید و فضاهایی که از هویت خالی شده و صرفا با مقاصد سودجویانه سرمایه داری به وجود می آیند، تاکید شده است. نظریه پردازی چون ساسکیا ساسن ، در حوزه شهرسازی به همین موضوع می رسد و اینکه چگونه غالب شدن سودجویی های اقتصادی بر انسان محور بودن شهر سبب حرکت شهرها به طرف نوعی آشفتگی و بی هویتی می شود. این در حالی است که سال ها است دیوید هاروی به عنوان ادامه دهنده راه لوفبور در عملی و کاربردی کردن نظریه «حق شهر» او، تلاش می کند نشان دهد شهروندی یک حق است و نه یک وظیفه. و این حق بیش و پیش از هر کجا از طریق فضا قابل تعریف است. فضا البته در اینجا در طیفی قرار می گیرد که به شدت انعطاف پذیر است و از بدن به مثابه یک فضای فردی و شخصی و خصوصی تا شهر و کشور و دولت تداوم پیدا می کند. اما در همه جا مساله بر سر یک چیز است : اینکه آیا منافع شخصی گروه اقلیت می تواند توجیه کننده زیر فشار قرار گرفتن اکثریت مطلق مردم از یک سو، و طبیعت و محیط زیست از سوی دیگر باشد؟ پاسخ برای انسا شناسان و جامعه شناسان روشن است. ما نیاز به بازتعریف کاملی از رابطه مان با فضا به ویژه برای رسیدن به دو فرایند توسعه پایدار و مصرف پایدار داریم. اما برای این کار باید نگاهمان به مشکلاتی که با آنها روبرو هستیم هر چه بیشتر به سمت سیاره ای شدن و بتوانیم در مقام نخست بار دیگر غلبه سیاست بر اقتصاد، یعنی سود جمعی بر سود فردی را ایجاد کنیم و در درجه بعدی بازتعریفی از سیاست را ارائه دهیم که در آن اصل «حق بر شهر» باشد، حقی که در نهایت حق بر سبک زندگی، بر زندگی روزمره و بر بدن تعریف می شود. و یا در کلامی باز هم خلاصه تر برای تعریف و رسیدن به حق به زمان و فضا در تعریف مدرن آنها چه در واقعیت فیزیکی و چه در شبکه های مجازی.
در این میان، مفاهیمی که با عنوان بازگشت به سنت و یا گذشته های طلایی مطرح می شود و آنها را می توان در نزد گروه های جدید معنویت گرا یا اشکال مختلف جماعت گرایان سنت گرا یافت، در واقع کاری نمی کنند جز بازی سرمایه داری جدید را. داعش در واقع بیشتر از آنکه شبحی بیرون آمده از گذشته ای موهوم باشد، حاصل یک فضا/ زمان مدرن و حتی پسا مدرن است: بیرون آمده از قلب نولیبرالیسم سرمایه داری. همانگونه که شبکه های جهانی نظامی گرا، جنگ طلب، بنیادگرایان جدید، همگی بر آن هستند که با ظاهری مشروعیت یافته در دفاع از یک سنت گرایی فضا – زمانی در حقیقت از آخرین اشکال سرمایه داری نولیبرالی دفاع کنند. شعارهای جنگ طلبانه و رادیکالی که از اینجا و آنجای جهان شنیده می شود با رنگ و لعاب ایدئولوژیک در واقع در پی به تحقق رساندن سود های سرمایه دارانه ای هستند که موقعیت جهان را باز هم بحرانی تر و شکاف ها بین کشورهای ثروتمند و فقیر و درون هر گروه از این دو دسته را بیشتر و بیشتر کرده و آنها را به طرف انفجارهای هر چه غیر قابل کنترل تر ببرند. از این رو، توهم روزمرگی به مثابه قالبی که بتواند در قرن پیش رو، کنترل اجتماعی زمان و فضا را به صورتی که در قرن بیستم شاهدش بودیم به تحقق برساند، یک توهم خطرناک است که هر چه زودتر از آن فاصله بگیریم به سود همگان است.
منابع در نزد نویسنده محفوظ است