ادوارد سعید منتقد ادبی فلسطینی تبار، یکی از برجستهترین چهرههای قرن بیستم به شمار می آید که تاثیر فکری عظیم او بر حوزههای متفاوت اندیشه از فلسفه و ادبیات گرفته تا علوم اجتماعی، از زمان حیات وی آغاز شد و بی شک لااقل تا دهها سال ادامه خواهد داشت. این تاثیر در حوزه انسانشناسی به دلیل مجموعه آثار و شخصیت سعید و به ویژه کتاب معروف او “شرقشناسی” دو چندان بود و بنابراین هر انسانشناسی به حق می تواند از دست رفتن او را یک فقدان بزرگ برای علم خود بشمارد.
شرح کوتاهی از زندگی
ادوارد وادی سعید در سال ۱۹۳۵ در بیت المقدس فلسطین زمانی که هنوز این منطقه تحت الحمایه بریتانیا بود، در یک خانواده عرب مسیحی، بورژوا و بسیار ثروتمند به دنیا آمد. در سال ۱۹۴۷ پدرو مادر سعید به مصر کوچ کردند اما بخش بزرگی از وابستگان آنها نیز در کشورهای مختلف از فلسطین تا لبنان و سوریه … پراکنده شدند. سعید در ۱۷ سالگی به توصیه خانواده عازم امریکا شد و تحصیلات خود را در دانشگاههای پرینستون و هاروارد در رشته ادبیات تطبیقی به پایان رساند. او در سال ۱۹۶۳ وارد دانشگاه کلمبیا در نیویورک شد و تا پایان عمر در همین دانشگاه به تدریس و پژوهش مشغول ماند. در سال ۱۹۹۱ پس از یک معاینه پزشکی سعید به بیماری لاعلاج خود ، سرطان خون، پی برد و از آن زمان تا هنگام مرگش یعنی در طول ۱۲ سال در عین مبارزهای خستگی ناپذیر با این بیماری یکی از غنی ترین دورانهای آفرینندگی علمیاش را آغاز کرد. رشید خلیدی، استاد فلسطینی مطالعات خاورمیانه در دانشگاههای کلمبیا و شیکاگو درباره این دوران به صراحت می گوید:“ او در دوازده سال، از زمان تشخیص بیماریاش، بیش از آنچه ما در یک یا دو زندگی کامل آرزوی انجامش را داشته باشیم، فعالیت علمی انجام داد.”. سعید پس از آگاهی از بیماریاش در همان حال که تولید فکری خود را در زمینه ادبیات تطبیقی از جمله با کتابهایی چون “فرهنگ و امپریالیسم (Culture and Imperialism ) (1993)، ؛ بازنمودهای روشنفکر”()Representations of Intellectual1996)، به روز کردن “شرقشناسی” و…ادامه داد در حوزه سیاسی نیز علاوه بر همکاری دائمش با مجله روشنفکران چپ نیویورک “ملت”(The Nation) در نزدیکی با اندیشههای نوام چامسکی، کتابهای مهمی از مجموعه مقالات و مصاحبههای سیاسیاش درباره فلسطین همچون “ سیاست مالکیتزدایی: مبارزه حق تعیین سرنوشت برای فلسطین”(The Politics of Dispossession: The Struggle for Palestinian Self-Determination)(1995) و “قلم و شمشیر”(The Pen and the Sword: Conversations with David Barsanian)(1994) و “صلح و ناخشنودان ازآن: مقالاتی درباره فلسطین در فرایند صلح خاور میانه”(Peace and its Discontents:Essays on Palestine in the Middle East Peace Process)(1996) و … را نیز به انتشار رساند و همچنان دانش خود را به عنوان یک موسیقیشناس، منتقد موسیقی و پیانیست برجسته(جنبهای که کمتر در سطح بین المللی شناخته بود) ادامه داد و حتی این زمینه را به مثابه عاملی در فعالیتهای صلحجویانه خود به کار برد و آخرین پروژه ناتمامش تشکیل یک ارکستر چند ملیتی(مسلمان و یهودی) به همراه دوست قدیمیاش دانیل بارنبوم(Daniel Barenboïm) رهبر ارکستر مشهور یهودی ، در مناطق اشغالی بود.
احساس چندگانگی
سعید پس از آنکه از بیماری کشنده خود در سال ۱۹۹۱ مطلع شد همچنین تصمیم گرفت شرح حال زندگی خویش را از کودکی به نگارش درآورد حاصل این تصمیم یکی از زیباترین کتابهای سعید با نامی عجیب بود که حکایت از ویژگی این زندگی می کرد: (۲۰۰۰)Out of Place که می توان آن را به “ بیجایی” یا “ناکجایی” ترجمه کرد. معنای این عنوان در حقیقت در دردی نهفته است که سعید از هویتهای چندگانه خود(عرب بودن، مسیحی بودن، فلسطینی بودن، امریکایی بودن…) می کشید و در عین حال غنایی که این هویتها به او می بخشید. او خود را همواره کمی در جایی احساس می کرد که نباید در آنجا باشدو همواره حسرت جایی را می خورد که باید در آنجا می بود اما نمی توانست باشد. در کودکی بارها و بارها این احساس را در سفرهای بیپایانش میان تکههای گوناگون خانواده در کشورهای مختلف در خود می یافت. او در بخشی از کتاب این احساس را اینگونه بیان می کند:
“ هیچچیز در زندگی برای من دردناکتر و به گونهای متناقض پرشورتر از جابهجاییهای بیشمار در کشورها، خانهها، زبانها و محیطهای مختلف نبود. همه این جابهجاییها بودند که در طول سالیان سال مرا در حرکت نگاه میداشتند. با تحلیل این وضعیت به این نتیجه رسیدم که در من ترسی پنهان اما ناگزیر از آن وجود داشت که دیگر هرگز به آن مکان یا موقعیت بازنگردم. اما بعدها کشف کردم که برغم آن ترس، من همواره خود شرایط عزیمت را برای خویش فراهم کرده و در نتیجه به گونهای ارادی به این هجرتها تن دردادهام. این دو احساس متناقض ظاهرا به صورتی قاطعانه برای ضربآهنگ زندگی من ضروری بودهاند و به شکل هرسناکی از هنگام بیمار شدنم، شدت یافتهاند… چیزی در ناپیدایی کسی که میرود، در این واقعیت که جای دیگران برای او و جای او برای دیگران خالی خواهد بود و همچنین از این حس عمیق و نظاممند که او باید به تبعید و جدایی از همه چیزهایی که برایش آرامشبخش بودهاند تن در دهد، در شما نیاز به رفتن را می پروراند و شما را به نوعی خلسه فرو میبرد. و بهر سو، ترس بزرگ در هنگام رفتن باقی میماند و شما خود را رهاشده می بینید، هر چند خودتان باشید که می روید… با این وصف گاه این احساس را دارم که جریانی از حرکتهای چندگانه هستم. اما این احساس را نسبت به این فکر دیگر که گویی یک من استوار، یعنی هویتی که بسیاری از ما آنقدر به آن اهمیت می دهیم، ترجیح می دهم… جریانهای مخالفی که در زندگی داشتهام در نهایت به من آموختهاند که موجودی حاشیهای کمی کنارکشیده باشم.”(ترجمه از متن فرانسه به وسیله نگارنده).
تاثیر در انسانشناسی
نفوذ قدرتمند سعید در انسانشناسی بیش از هر چیز به کتاب کمنظیر او “شرقشناسی” بر می گردد. انسانشناسی همواره از نوعی گذشته استعماری در رنج بودهاست زیرا هرگز نتوانسته است از یاد ببرد که در نیمه قرن نوزده دولتهای اروپایی عمدتا برای اهداف سودجویانه خود در مستعمرات بود که این رشته علمی را تقویت کرده و میدانهای تحقیق گستردهای را در اختیار پژوهشگران آن قرار دادند. با این وصف خوشبختانه اکثریت قریب به اتفاث انسانشناسان توانستند بسیار زود با قدرتهای استعماری فاصله بگیرند و در همهجا در حد توان خود تلاش کنند بیش از هر چیز به حفظ میزاثهای فرهنگی بومیان و کمک به آنها برای زندگی در شرایط مورد خواست خود آنها دست یازند. این امر بدون شک یکی از مهمترین نقاط تمایز انسانشناسان از شرقشناسان است که عموما نگاهی “شیئیگرا” به پدیدهای خود آن را شرق نامیدهآند می انداختند( وهنوز نیز متاسفانه در بسیاری موارد می اندازند). سعید در کتاب خود بیش از هر چیز بر آن است که نشان دهد شرقشناسی شیوهای از اندیشه است که در آن اصل بر یک “تفاوتگذاری و تمایز هستی شناختی و شناختشناختی میان شرق و غرب بنا شده است و به گروه بزگی از نویسندگان، از جمله شاعران، رماننویسان، فیلسوفان و نظریهپردازان سیاسی و دیوانسالاران امپراتوری”سرایت کرده است(Orientalisme 1980:15) .
شکی نیست که شرقشناسی پیشینهای باستانی دارد که به یونان باستان می رسد، اما باید میان آنچه در تمدن یونانی درباره تمدن“دیگری” یا بربرها پنداشته می شد و گویای نوعی بیگانهگرایی(Exotism) بود که کمابیش تا امروز نیز باقی مانده است، و شرقشناسی جدیدی که از قرن هجدهم و همراه با رشد و توسعه اروپا و فرایند به استعمار کشیدن جهان به وسیله اروپا آغاز شد فاصله گذاشت. اروپایی که با جهان بیرون از خود روبرو می شد، اروپایی بود که عمدتا از چند قدرت بزرگ نظامی(فرانسه، انگلستان، هلند، پرتغال…) تشکیل می شد و از همین زمان برخورد اروپا با جهان بیرونی برخوردی بود سراسر پرتضاد و ضربهای که نه فقط بر روند رشد و حیات جوامع غیراروپایی وارد شد بلکه ضربهای به حیات خود اروپا. اروپا دیگر نمی توانست به خود و به “دیگری” چون گذشته بیاندیشد. از این رو برخورد با شرق از همان آغاز تضادی دوگانه را در اروپا به وجود آورد از یک سو تحقیر یعنی پست شمردن غیر اروپایی ها و قرار دادن آنها در موصعیت “بدوی” و در نقطه صفر تاریخ و پنداشتن آیندهای خیالین برای آنها که همان “حال” اروپا باشد و از این رو پنداشتن حرکت توسعهطلبانه اروپاییها به مثابه یک حرکت “عمرانی” و از سوی دیگر تحسین غیر اروپاییها به داشتن حیانی هماهنگ با طبیعت به برخورداری از خوشبختی بیشتر به دلیل دوری آنها از طبیعت و پیشرفت کاذب اروپایی که در شهرنشینی و تمدن تبلور می یافت که البته هر دو رویکرد به رغم ظاهر متناقضشان به نتیجه یکسانی می رسیدند که پست تصور کردن شرقی بود که به قول ادوارد سعید(Ibid:13) خود آن را ابداع کرده بود، هر چند برخلاف ابداعی بودن این پدیده، رابطه با سرزمینهایی که آن را تشکیل می دادند رابطهای ابداعی نبوده و در یک سلطه و استیلای سودجویانه متبلور می شد(Ibid:18) .
ابداع شرق و شکل دادن به آن به گونهای که مورد نظر و به سود غرب(که خود به این ترتیب ابداع می شود) باشد فرایندی دراز مدت است که در طول دو قرن و از خلال تمام رسانهها و به ویژه ادبیات انجام می گیرد. سعید تاکید می کند که نظریه پردازان لیبرالیسم قرن نوزده نظیر جان استیوارت میل(John Stuart Mill)،متیو آرنولد(Mathew Arnold)،کارلایل(Carlyle)، راسکین(Ruskin)، جرج الیوت(George Eliot) و … زمانی که به جوامع شرقی می پرداختند در نظریات خود تجدید نظر می کردند ، مثلا استیوارت میل در کتاب خود “درباره آزادی”(On Liberty) و در کتاب“حکومت نمایندگی”(Representative Government) اعلام می کرد که عقاید او قابل تعمیم به هند نیستند زیرا تمدن و نژاد هندیان پائینتر از اروپائیان است(Ibid:27). بدین ترتیب شاهد آن هستیم که نژادگرایی و تطورگرایی حاکم بر قرن نوزدهم هر دو مورد استفاده قرار می گیرند تا به رشتهای ظاهر علمی بدهند که در نهایت هدفی اعلام شده جز شیئیکردن فرهنگهای غیر اروپایی و ایجاد تضمین برای تداوم سلطه بر آنها ندارد. و متاسفانه باید گفت آنچه انسانشناسی بسیار زود خود را از زیر بارش بیرون کشیده و حتی در مقابلش موضع می گیرد به وسیله شرقشناسان بدون هیچ دغدغهای تداوم می یابد. کما اینکه استدلالهای لازم برای سرکوب گرایش های مخالف خوان در کشورهای در حال توسعه تا امروز به وسیله همین گروه از شرقشناسان(نظیر برنارد لویس) به قدرتهای بزرگ داده می شود.
در نهایت سعید بیش زا هر چیز بر خطر نهفته در گرایش تقلیلگرا(Reductionnist) در شرقگرایی تاکید می کند که در دوران مدرن و پسامدرن تشدید می شود. . یکی از جنبههای بسیار رایج در جهان پسامدرن و الکترونیک به باور سعید در آن است که تلاش گستردهای برای قالبسازی با حرکت از پنداره شرق انجام می گیرد. در این قالبسازی ها می بینیم که پندارههایی چون “عرب”، “مسلمان”، “تروریست” و… ظاهر می شوند که در تمامی آنها پیشداوریهایی تاریخی که در ذهنیت اروپایی نسبت به شرق وجود دارد خود را متبلور ساخته و به سیاه و سفید کردن سادهپندارانه جریانهای فکری و واقعیتهای سیاسی امکان می دهند تا نتایج لازم سیاسی از آنها گرفته شوند. در میان کتابهای معاصر در این حوزه هیچ کتابی تاثیر “شرقشناس” را در روشن کردن و کمک به تبیین دیدگاههای اخلاقی انسانشناسی نداشته است و شاید تنها بتوان در اینجا از کتاب روشنگر طلال اسد: انسانشناسی و رویارویی استعماری(۱۹۷۴)(Anthropology and colonial Encounter) در این حوزه سخن گفت. سرگذشتنامه ادوارد سعید نیز بی شک می تواند منبعی غنی برای درک چگونگی برخورد و تاثیر متقابل فرهنگها و لایههای گوناگون فکری و تمدنی بر یکدیگر از خلال یک زندگی پربار و پرشور باشد.
منابع:
– Cypel, S., 2003, Edward Said, le palestinien de Columbia, Le Monde, 26/09.
– Cypel, S., Vernet, D., 2003, Edward Said ou l’identite multiple, Le Monde, 25/09.
– Said, E.W., 1980(1978) Orientalisme, l’Oreint cree par l’Occident, Paris, Seuil.
– Said, E.W., 2000, Out of Place: A Memoir, Vintage Books.
– Said, E.W., 2002, A Contre-voie, Paris, Serpent a Plumes.
– Trimel, S., 1998, Faculty Profile: Edward Said, Columbia University Record, vol. 23, no.22.
–