بعد از ظهر روز سه شنبه ۳ نوامبر ۲۰۰۹ ( ۱۲ آبان ۱۳۸۸)، مرگ کلود لوی استروس، انسان شناس برجسته فرانسوی در سن ۱۰۱ سالگی در پاریس اعلام شد. لوی استروس که روز ۲۸ نوامبر ۱۹۰۸ در بلژیک زاده شده بود تاثیری بی نظیر بر کل اندیشه علوم انسانی و اجتماعی قرن بیستم بر جای گذاشت و آثار وی از «ساخار های بنیادین خویشاوندی» تا مجموعه «اسطوره شناسی ها» با گذار از شاهکار علمی – ادبی وی «گرمسیریان اندوهبار» و «اندیشه وحشی» تقریبا هیچ حوزه ای از اندیشه انسانی در طول پنجاه سال اخیر را بی تفاوت نگذاشته بود. به همین مناسبت، ناصر فکوهی به پرسش های ما پاسخ داده است.
آیا لوی استراوس دارای منظومه فکری مشخصی بود یا آن که دارای تحقیقات پراکنده؟ اگر او دارای یک منظومه فکری بود، عناصر این منظومه چه بودند؟
اندیشه لوی استروس، دارای انسجامی تقریباً بی مانند در علوم اجتماعی و به ویژه در انسان شناسی بوده است و این انسجام دقیقاً به دلیل تبعیت وی از محوریت ساختارگرایی در آن ها نشات می گیرد. عنصر اصلی این منظومه اگر بتوان از این واژه استفاده کرد، در تحلیل وی بر اساس فرضیه اندیشه دوگرای انسانی است، یعنی این که انسان ها برای فهم جهان چاره ای جز آن نداشته اند که همه عناصر این جهان را به تقابل های دو تایی (Binary) تقسیم کنند مثلاً «بالا/پایین»، «چپ/راست»، «زشت/زیبا» و غیره. به نظر لوی استروس که اساس این نظریه را از زبان شناسی صوری روس و سپس زبان شناسی ساختارگرای یاکوبسن و دو سوسور اخذ کرده و آن را در زمینه مطالعات انسان شناسی به کار گرفته و نظریه ساختارگرایی خود را به وجود آورده است، تقابل های اولیه به ایجاد مثلث های معنایی می انجامند مثل «سیاه/سفید/خاکستر» که در تداخل و ترکیب خود با سایر تقابل ها و مثلث ها به ساختارهایی هر چه پیچیده تر، در سطح زبان و شناخت و از آن جا در سطح رفتارها منجر می شوند. لوی استروس در جهان بیرونی نظریه خود را عمدتاً در دو حوزه نظام های خویشاوندی، یعنی چگونگی همسرگزینی و روابط خویشاوندی میان انسان ها و نام گذاری کودکان و واژگان خطاب، از یک سو، و نظام های اسطوره ای، یعنی روایت های افسانه ای که در خود حامل معانی فرهنگی گسترده و پیچیده هستند، از سوی دیگر، به کار برده است تا بتواند فرهنگ های انسانی را به قول خودش نه در شباهت های شان بلکه بیشتر در تفاوت های شان، در حوزه های متشابه، درک کند.
زمینه فکری ای که استراوس در آن به فعالیت پرداخت چه بود و چه پرسش هایی او را به تحقیقاتی که منتشر نمود، رهنمون کرد؟
لوی استروس ابتدا تحصیلات فلسفه کرد و به عنوان مدرس فلسفه در سال ها دهه ۱۹۳۰ به آمریکا رفت. اما از دست اتفاق به سوی علوم اجتماعی کشیده شد و از این هنگام بود که مطالعات وسیعی را در این زمینه آغاز کرد و سپس با تجربه-های میدانی که در میان بومیان آمازون داشت، درک و شناخت خود را از انسان شناسی عمیق تر کرد. آشنایی او با یاکوبسن که او نیز به دلیل گسترش فاشیسم در اروپا به آمریکا آمده بود تاثیر زیادی در شکل گیری نظریه های او داشت و این تا به آخر در کار لوی استروس دیده می شود. استروس نگاهی بسیار تحسین آمیز و گاه حتی مبالغه آمیز نسبت به توانایی های زبان شناسی داشت و در این حوزه نیز طبعاً زبان شناسی ساختاری او را مجذوب خود می کرد که در کار خود از آن استفاده بسیار زیادی کرد. با این وصف اگر پژوهش های وی را از اولین کتابش «ساختارهای بنیادین نظام خویشاوندی» تا به آخر دنبال کنیم می بینیم که دیدگاه های وی هر چه بیشتر از رویکردی صوری به سوی رویکردی تفسیری هدایت می شوند. به عبارت دیگر به گمان من، تاثیرپذیری او از زبان شناسی صوری گرا و ساختارگرای روسی و فرانسوی در ابتدا بسیار بیشتر از اواسط و اواخر کارش بود.
استراوس چه تأثیری بر علم مردم شناسی و جامعه شناسی داشت؟ اکنون کدام یک از کتاب ها یا نظریات او مورد توجه است؟
تاثیر لوی استروس از زمانی آغاز شد که پس از جنگ به فرانسه بازگشت و ابتدا کتاب خود درباره ساختارهای خویشاوندی را منتشر کرد. انتشار این کتاب با دقت علمی و پیچیدگی ای که عرضه می کرد ایجاد یک شوک اولیه کرد. اما تاثیر واقعی و قدرتمند او در همین دهه با انتشار جلد اول کتاب «انسان شناسی ساختاری» از یک طرف و با تاسیس آزمایشگاه انسان شناسی اجتماعی کلژ دو فرانس از سوی دیگر اتفاق افتاد. استفاده ای که از عنوان «انسان شناسی» (Anthropologie) به جای واژه مردم شناسی (Ethnologie) در هر دو مورد شده بود در سنت فرانسوی این علم اثر بسیار سختی داشت و در ابتدا به موضع گیری های زیادی علیه او منجر شد. اما سرانجام او بود که در مبارزه ای تقریباً در طول نیم قرن به پیروزی رسید و امروز «انسان شناسی» در فرانسه نامی کاملاً جا افتاده است. تفاوتی که به نظر لوی استروس میان این دو عنوان وجود داشت آن بود که در مردم شناسی، یک بار استعماری وجود دارد که از واژه «مردم» (ethnos) که معنای واقعی آن «قوم» است، به معنای مردمی در رده پایین تر از مردم اروپایی استفاده می کند. کما این که علم اجتماعی خاص مردمان اروپایی را «جامعه شناسی» می نامد. در حالی که به نظر لوی استروس «انسان» در عمق وجود خود و به رغم فرهنگ های مختلف یک موجود واحد است که بی نهایت شکل و محتوای بروز فرهنگی دارد. از این رو وی با عنوان انسان شناسی این پروژه را دنبال می کرد که به یک انسان گرایی جدید در حوزه علمی دست بیابد و این علم را از گذشته استعماری اش جدا کند و از این لحاظ در اروپا بسیار موفق بود. این که می گویم در اروپا به این دلیل است که انسان شناسی در آمریکا از ابتدا با همین عنوان مطرح بود زیرا آمریکا اصولاً مستعمره ای نداشت و به همین دلیل نیز امروز این علم مرکز اصلی خود و بزرگترین حوزه فعالیت خود را در آمریکا می یابد و مردم شناسی های اروپایی هر جا هنوز اصرار دارند که از سنت کلاسیک خود دفاع و آن را ادامه دهند با بحران جامعه مورد مطالعه روبه رو شده اند. این نکته ای است که فیلیپ دسکولا جانشین کنونی لوی استروس در راس آزمایشگاه انسان شناسی اجتماعی کلژ دو فرانس نیز پس از درگذشت لوی استروس بر آن تاکید داشت.
این نکته را نیز اضافه کنم که نفوذ بعدی لوی استروس از دهه ۱۹۶۰ تا امروز با انتشار کتاب «گرمسیریان اندوهبار» که کتابی ادبی، فلسفی و در عین حال رساله ای انسان شناختی است و با مجموعه آثار او با عنوان عمومی «اسطوره شناخت ها» بسیار فراتر از حوزه انسان شناسی و حتی از حوزه علوم اجتماعی رفت. درواقع اگر می خواستیم کار لوی استروس را در حوزه انسان شناسی و به خصوص نظریه ساختارگرایی خلاصه کنیم، باید می گفتیم که این نفوذ محدود بوده است. موریس گودولیه، دیگر انسان شناس برجسته فرانسوی، به ویژه در آخرین اثر خود «جماعت ها، جوامع و فرهنگ ها» که در سال ۲۰۰۹ منتشر کرده است بخش بزرگی از نظریات لوی استروس را در حوزه انسان شناسی ساختاری با تاکید بر نظریه خویشاوندی او به زیر سئوال برده است. کاری که پیش از این نیز انجام داده بود. و در حوزه انسان شناسی هر چند اکثر قریب به اتفاق انسان شناسان فرانسوی و بسیاری از انسان شناسان جهان خود را «شاگردان» لوی استروس می دانند، خود وی هرگز ادعای «شاگرد» داشتن نکرد و شاید تنها فرانسواز هریتیه، رئیس پیشین آزمایشگاه انسان شناسی اجتماعی پیش از دسکولا از لحاظ فکری بسیار به نظریه ساختارگرای او نزدیک بود. اما نفوذ استروس به مثابه یک متفکر که به انسان در همه ابعاد و پیچیدگی وی و در همه حوزه هایی که مطالعه بر وی را ایجاب کرده اند نگاه می کرد جهان شمول بود و امروز تنها نگاهی به واکنش هایی که پس از مرگ وی اعلام شده اند این مسئله را به خوبی نشان می دهند.
یکی دیگر از دلایل نفوذ استروس نیز عمر طولانی و مفید او بود، لوی استروس در ۱۰۱ سالگی درگذشت اما تا سن ۹۹ سالگی هنوز در دفتر خود در ملژ دو فرانس حاضر می شد و به درخواست بسیاری از دانشجویان و علاقمندانش از سراسر جهان برای ملاقات پاسخ مثبت می داد. وی تا حدود ۹۰ سالگی اثار خود را به چاپ می رساند و تا ۹۵ سالگی در مجامع عمومی نیز حاضر می شد.
آشنایی شما با استراوس از طریق کدام اثر او بود؟ کدام یک از آثار او بر شما اثر ماندگار داشت؟
آشنایی من با لوی استروس از دوره تحصیلات اولیه ام در دوره کارشناسی در فرانسه به مثابه یکی از متفکران کلاسیک آغاز شد و طبعاً پیش از هر کتابی، کتاب «انسان شناسی ساختاری» او را مطالعه کردم (و امروز نیز شاید به مثابه یک دین، در حال ترجمه این اثر عظیم هستم که ترجمه جلد اول آن تقریباً به پایان رسیده است). اما در سال های بعدی به ویژه در دوره دکترا مجموعه اسطوره شناخت های لوی استروس بیش از سایر کارهایش در تبیین و نگارش رساله دکترا مورد استفاده من قرار گرفت. و این نیز اضافه کنم که به هرحال کتاب «گرمسیریان اندهبار» که یک شاهکار به تمام معنی است، جایگاه ویژه ای دارد که نگاه من به انسان شناسی را هم چون بسیاری دیگر از خوانندگانش برای همیشه تغییر داد. از لحاظ تاریحی به گمان من این اثر و مجموعه اسطوره شناخت های او آثاری برجای ماندنی هستند که احتمالاً تا قرن ها درباره آن ها بحث و جدل بر جای خواهد ماند. بدون هیچ تردیدی لوی استروس را باید یکی از نوادر فکری قرن بیستم اگر نگوئیم بزرگترین متفکر علوم اجتماعی در این قرن نامید. هرچند در این گفتار، دورکیم و وبر را هر چند در ابتدای این قرن درگذشته اند باید بیشتر به قرن نوزده متعلق دانست.
روزنامه فرهیختگان،۱۷ آبان ۱۳۸۸.