گفت‏گوى تمدن‏‌ها، یک پروژه انسان‏‌شناختى (بخش دوم) شهریور ۱۳۷۸

ناصر فکوهی

فرهنگ‏
شاید هیچ مفهومى در علوم اجتماعى نباشد که به اندازه فرهنگ، موضوع بحث و جدل و انگیزه‏اى براى ارائه اندیشه‏‌ها و تبادلات فکرى بوده باشد. از این‏‌رو، فرهنگ یکى از مفاهیمى است که امروزه بیش‏ترین شمار تعاریف از آن و بزرگ‏ترین حجم از مباحث نظرى درباره آن وجود دارد و بر پایه همین مباحث و نظریات بیش‏ترین میزان از پیشنهادات کاربردى و برنامه‏‌ریزى‏‌هاى مربوط به آن نیز در قالب انواع ایدئولوژى‏‌هاى حاکم و یا مدعى حاکمیت، عرضه شده‏‌اند. در تعریف و تدقیق فرهنگ، هیچ علمى همچون انسان‏‌شناسى، که آن را در محور تمامى دل‏نگرانى‏‌هاى خود قرار مى‏‌دهد، پیش‏‌قدم نبوده است. از این‏‌رو، شروع اندیشه و بحث درباره مفهوم Culture را باید به دورانى متأخر یعنى قرن نوزدهم بازگرداند. پیش از این واژه Culture از ریشه لاتین Colere به معانى متعددى از پرورش Culture گرفته تا کیش Cult و مهاجر Colonusدامن زده بود، اما هرگز معنى فرهنگ در مفهوم جدید آن؛ یعنى آن‏چه امروز با شنیدن این واژه در ذهن ما تداعى مى‏‌شود، همچون در اندیشه مردم‏‌شناختى و انسان‏‌شناختى قرون نوزدهم و بیستم شکل نگرفته بود.
آن‏چه مردم‏‌شناسى بر آن تأکید مى‏‌کرد، رابطه‏‌اى بود که میان انسان به‏‌عنوان یک موجود زیستى (بیولوژیک) ضعیف و طبیعت به‏‌مثابه یک محیط قدرتمند زیستى در طول زمان طولانى پیدایش و تداوم انسان‏‌ها به‏ وجود آمده است. رابطه‏‌اى که با سلطه طبیعت بر انسان آغاز مى‏‌شود و انسان مى‏‌تواند با تکیه بر دو قدرت خویش؛ یکى قدرت ابزارسازى و دیگرى قدرت سخن‏ورى یا نمادسازى خود سلطه طبیعت را از میان ببرد و خود بر آن سلطه یابد و به‏ این‏ ترتیب تغییر طبیعت را به‏ صورت یک فرایند پیوسته درآورد و محیط طبیعى خام را به محیط طبیعى انسان‌ساخت، بدل سازد. این رابطه و فرایند است که در واقع ریشه معناى فرهنگ را مى‏‌سازد.
در تاریخ علوم اجتماعى، تعریف کلاسیک برنت تایلور از فرهنگ در کتاب فرهنگ ابتدایى (۱۸۷۱)، که فرهنگ را به‏ سادگى «مجموعه‏‌اى از قابلیت‏‌ها، رفتارها، عادت‏‌ها، و محصولات انسانى، اعم از اشیاءِ مادى، فنون، سنت‏‌ها، ارزش‏‌ها، باورها، و غیره» تعریف مى‏‌کند، بیش از اندازه کلى است و هرچند واقعیت دارد اما نیازمند تدقیقى بیش‏تر است. این تدقیق به‏ وسیله برونیسلاو مالینوفسکى انسان‏‌شناس لهستانى در کتاب «یک نظریه علمى فرهنگ» انجام گرفت. مالینوفسکى در این کتاب، فرهنگ را «مجموعه» پاسخ‏‌هاى سازمان‏‌یافته انسان به نیازهاى زیست‏‌شناختى (بیولوژیک) او تعریف کرد. در این معنى، او نشان مى‏‌داد که هر یک از نیازهاى انسان، که بیش از هر چیز یک موجود زیستى است، باقى خواهد ماند. نظیر تغذیه، سوخت و ساز، تولید مثل، امنیت و سرپناه، حرکت، سلامتى، به گروهى از پاسخ‏‌هاى نخستین و بلافصل فرهنگى، اغلب در شکل ابزارى و گروهى از پاسخ‏‌هاى ثانویه و پیچیده‏‌تر فرهنگى به‏ صورت سازوکارها و تقسیم کارهاى اجتماعى انجامیده‏‎‌اند که جوامع انسانى را در شکل شناخته شده آن‏‌ها به‏ وجود مى‏‌آورند. این تعریف کارکردگرایانه را مى‏‌توان با تعریف جامع‏‌ترى که تلاش مى‏‌کند عناصر مختلف متداخل در مفهوم فرهنگ را بیان کند به‏ صورت زیر تکمیل کرد: «فرهنگ مجموعه‏‌اى از پدیده‏‌ها و قابلیت‏‌هاى مادى و معنوى اکتسابى است که انسان‏‌ها در جامعه‏‌اى خاص براى پاسخ‏‌دهى سازمان‏‌یافته به نیازهاى ناشى از رابطه خویش با محیط طبیعى و با محیط انسان‌ساخت، به‏ وجود مى‏‌آورند و از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏‌کنند». در این تعریف چندین عنصر مهم وجود دارد. نخست تأکید بر «مجموعه» بودن فرهنگ که به آن یک دینامیسم درونى مى‏‌دهد و آن را در رابطه‏‌اى پویا از لحاظ درونى و از لحاظ بیرونى (در رابطه با سایر فرهنگ‏‌ها) قرار مى‏‌دهد، سپس تأکید بر دو بعد مادى (اشیا و ابزارها) و معنوى (باورها و عقاید) در فرهنگ که همان شناخت علمى و شناخت نظرى یا به عبارت دیگر فناورى و ایدئولوژى انسان‏‌ها هستند، سوم تأکید بر رابطه میان فرهنگ با یک «جامعه خاص» یا همان مفهومى که ما در معنى «هویت فرهنگى» مى‏‌شناسیم، چهارم تأکید بر پاسخ‏‌دهى سازمان‏‌یافته به نیازها، که در این‏جا به مفهوم کارکردگرایانه فرهنگ بازگشته‏‌ایم و سرانجام پنجم تأکید بر اکتسابى بودن و انتقال فرهنگ از نسلى به نسل دیگر که اهمیت آموزش را در آن نشان مى‏‌دهد.
با توجه به آن‏چه گفته شد، مشخص مى‏‌شود که مفهوم فرهنگ، مفهومى عام‏‌تر از تمدن است، اما باید دقت داشت که برقرار کردن رابطه‏‌اى علت و معلولى میان این دو و یا حتى تفکیک کامل آن دو از یکدیگر ممکن نیست. نزدیکى و تداخل معنایى و صورى این دو با یکدیگر به حدى است که در بعضى زبان‏‌ها، با یک واژه از آن‏‌ها یاد شده است. مثلاً در قرن نوزدهم، در آلمانى Kultur در واقع هم معناى تمدن مى‏داد و هم معناى فرهنگ، و همان‏گونه که گفتیم نظریهKulturkreise را مى‏‌توان هم «دایره فرهنگى» و هم «دایره تمدنى» ترجمه کرد.
با این همه، اگر خواسته باشیم به بحث خود بازگردیم، مى‏‌توانیم معناى فرهنگ را با معناى انسان‏‌شناسانه از تمدن نزدیک کنیم و در تمدن‏‌ها، در واقع فرهنگ‏‌ها را ببینیم. این امر که فرهنگ‏‌هاى کنونى جهان چه در ریشه‏‌هاى تاریخى خود و چه به‏ ویژه در موقعیت کنونى خویش فرهنگ‏‌هاى «شهرى» یا «مدنى» هستند، نکته‏‌اى مهم است. در این‏جا «شهر» به‏ عنوان یک «محیط انسان‌ساخت» یا یک «طبیعت تغییر شکل‌یافته و بلافصل» مطرح است که وارد رابطه‏‌اى متقابل با انسان و سبب زایش فرهنگ و تداوم آن مى‏‌شود. از این‏ رو سخن گفتن از «گفت‏گوى تمدن‏‌ها» در واقع به معناى همان گفت‏گوى فرهنگ‏‌هاست. در این‏جا باید به نکته مهم دیگرى نیز توجه داشت و آن ماهیت تکثرگرایانه و گوناگون فرهنگ‏‌هاى موجود در جهان کنونى است. در اکثر مجموعه‏‌هاى فرهنگى امروز، یا تمدن‏‌ها، که با قالب‏‌هاى دولت ملى پیوند خورده‏‌اند، ما نه با یک فرهنگ، بلکه با فرهنگ‏‌هایى متعدد روبه‏‌رو هستیم که از آن‏‌ها با عنوان خرده‏‌فرهنگ یاد مى‏‌شود و در قالب یک فرهنگ غالب، تبلور عمومى مى‏‌یابند. بحث درباره رابطه دینامیک فرهنگ غالب و خرده‏‌فرهنگ‏‌هاى تشکیل‏‌دهنده آن و حتى رابطه آن با ضدفرهنگ‏‌هاى درونى‏‌اش که در شرایط دموکراتیک به انواعى از خرده‏‌فرهنگ‏‌ها گرایش به تبدیل دارند، تا به اندازه‏‌اى پیش رفته است که اصولاً مفهوم «فرهنگ غالب» به گونه‏‌اى که تا چند دهه قبل درک مى‏‌شد را به زیر سؤال برده‏‌اند و گوناگونى و آمیزش فرهنگى یا Cultural Crossing که با واژه فرانسوى Mettisage Culturel بهتر بیان شده است را به‏ عنوان یک اصل جدید که خود را به انسان امروزى تحمیل مى‏‌کند، مطرح کرده‏‌اند.
با این همه آن‏چه به بحث «گفت‏گوى تمدن‏‌ها» در ارتباط با فرهنگ، اهمیت مى‏‌دهد، لزوم حفظ فرهنگ‏‌ها به‏ عنوان هویت‏‌هاى اجتماعى و موانع اصلى بازدارنده جامعه از حرکت به‏ سوى ساختارزدایى فرهنگى اجتماعى، است که امروز به‏ وسیله فرایند جهانى‏‌شدن که در واقع اشاعه شتاب‏زده و قدرتمند یک فرهنگ یا مجموعه فرهنگى با تکیه بر ابزارهاى فناورانه عمدتاً ارتباطى و به‏ صورت یک سویه است، مورد تهدید قرار گرفته‏‌اند. از میان رفتن این هویت‏‌ها نه‏ تنها هیچ سودى براى انسانیت ندارد، بلکه ضربه‏‌اى مهلک به میراث فرهنگى آن وارد مى‏‌کند که آن را به‏ شدت فقر زده خواهد کرد. از این دریچه دید، گفت‏گوى تمدن‏‌ها، مى‏‌تواند خدمتى بزرگ به انسانیت بکند و در واقع بازگشتى باشد به فرایندى طبیعى در رابطه میان تمدن‏‌ها و فرهنگ‏‌ها که اصل در آن بر تبادل و نه تحمیل یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر با قصدِ از میان بردن آن بوده است.

گفت‏گو
سومین مفهوم کلیدى در گفت‏گوى تمدن‏‌ها، بحث گفت‏وگوست. زمانى که از گفت‏گو سخن به میان مى‏‌آید، دو محور اساسى مطرح مى‏‌شود. نخست تفکیک یک رفتار از رفتارهاى دیگر: گفت‏گو نوعى تبادل اندیشه است که اصل در آن بر گذار اندیشه‏‌ها از یک دستگاه نمادین یا زبان است. این دستگاه نمادین عمدتاً بر واژگان و درک متقابل آن‏‌ها به‏ صورت شنیدارى یا نوشتارى، و همچنین بر گروهى از رفتارها و حرکات نمادین و معنادار استوار است، اما در معناى متعارف این دستگاه، خشونت به مفهوم اعمال زور فیزیکى براى تحمیل اراده یک فرد یا گروه به فرد یا گروه دیگر را برنمى‏‌تابد. از این‏ رو، گفت‏گو ذاتاً در مقابل و در تضاد با خشونت قرار دارد. جایى که گفت‏گو آغاز مى‏‌شود، قاعدتاً باید خشونت متوقف شود. بیهوده نیست که در جنگ‏‌ها و تعارض‏‌هاى خشونت‏‌آمیز، آتش‏‌بس‏‌ها با آغاز «مذاکرات» همراه هستند و برعکس، شکستِ «مذاکرات» باب برخورد و نبرد را باز مى‏‌گشاید. این امر؛ یعنى پرهیز از خشونت که در بطن گفت‏گو قرار مى‏‌گیرد، نخستین نکته و پراهمیت‏‌ترین نکته نهفته در مفهوم گفت‏گوى تمدن‏‌هاست. پرهیز از خشونت در جهان کنونى و براى کشورهاى در حال توسعه که فشارهایى گوناگون را از لحاظ اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى تحمل مى‏‌کنند، صرفاً مسئله‏‌اى اخلاقى – که البته در باورهاى دینى و اخلاقى آن‏‌ها داراى ریشه‏‌هاى عمیق است – نیست، بلکه سواى این بعد که اهمیت خودش را دارد، براى این کشورها مفرى حیاتى است که هزینه‏‌هایى سنگین را از دوششان برمى‏‌دارد. خشونت که همه اشکالش از تعارض‏‌ها و تنش‏‌هاى درونى جامعه گرفته تا اشکال سازمان یافته‏‌تر و بیرونى آن نظیر جنگ‏‌هاى خارجى، امروزه با توجه به پیچیدگى هرچه بیش‏تر و پیوستگى ناگزیر افراد و اجزاء جوامع انسانى به یکدیگر، چنان پرهزینه است که هر شکلى از آن ضربه‏‌اى سخت بر کالبد ناتوان جوامع در حال توسعه وارد مى‏‌کند و ضعف آن‏‌ها را دوچندان مى‏‌سازد. کوچک‏‌ترین تنش منطقه‏‌اى، بودجه نظامى این کشورها را به سود کشورهاى صنعتى و به زیان بودجه رفاهى و مورد نیاز مردم آن‏‌ها به‏ شدت افزایش مى‏‌دهد. کوچک‏‌ترین ناآرامى داخلى، سرمایه‏‌هاى درونى و مغزهاى متفکر آن‏‌ها را از کشور فرارى مى‏‌دهد و همچون مانعى بزرگ براى جذب سرمایه‏‌هاى خارجى عمل مى‏‌کند.
بنابراین، گریز از اجتناب از خشونت با گفت‏گو چه در بعد داخلى و چه در بعد خارجى، کمکى بزرگ و مؤثر و شعارى واقعى براى توسعه اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى براى این کشورها به‏ شمار مى‏‌آید.
دومین نکته مهم در مفهوم گفت‏گوى تمدن‏‌ها، دوگانگى و بلکه چندگانگى طرف‏‌هاى این گفت‏گوست. زمانى که از «گفت‏گو» سخن مى‏‌گوییم خواه ناخواه به‏ نوعى تکثر گرایش یافته‏‌ایم و تکثرگرایى عنصر اصلى اندیشه دموکراسى و آزادى است که امروز بیش از هر زمان دیگر براى کشورهاى در حال توسعه ضرورت دارد. در این‏جا همچون مورد خشونت باید بر نکته‏‌اى تأکید کنیم. اگر بر ضرورت دموکراسى در این کشورها سخن مى‏‌گوییم، این ضرورت را بیش‏تر از آن‏چه در نیازهاى ذاتى انسان‏‌ها بدانیم که این نیز یک واقعیت است که تاریخ معاصر آن را به اثبات رسانده است، بر ضرورت فناورانه براى توسعه این کشورها، تأکید داریم. در واقع پیچیدگى جوامع معاصر و شدت یافتن تقسیم کار اجتماعى در آن‏‌ها، که به‏ صورت یک امر جهانى درآمده است و از مدت‏‌ها پیش خود را به تمامى کشورهاى جهان تحمیل کرده است، امروز روابطى کاملاً جدید در این کشورها به‏ وجود آورده است که اصل و اساس آن‏‌ها محوریت فناورى است که با منطقى مستقل و کمابیش تفکیک‏ شده از اراده انسان‏‌ها حرکت مى‏‌کند. این محوریت سبب شده است که سازوکارهاى توسعه به‏ صورتى اجتناب‏‌ناپذیر ناچار به تبعیت از منطق فناورانه شوند و این منطق در تحول کنونى خود به‏ ویژه از دهه ۱۹۸۰ به این سو، منطقى دینامیک، تکثرگرا و گریزان از ایدئولوژى‏‌هاى غیرفناورانه است و به‏ شدت در برابر این ایدئولوژى‏‌هاى مقاومت مى‏‌کند و آن‏‌ها را تا حد نابودى خود به خود پیش مى‏‌برد. البته اگر این‏جا از منطق فناورانه سخن مى‏‌گوییم، غرض آن نیست که باید این منطق را به همین صورت پذیرفت. برعکس مقاومت در برابر این منطق ممکن و بلکه ضرورى است و این مقاومت در کشورهاى صنعتى نیز آغاز شده است و اندیشه پسامدرن به گونه‏‌اى آن را متبلور مى‏‌سازد، اما مقاومت تنها با وارد شدن در پارادایم همین منطق ممکن است و نه با توسل به پارادایم‏‌هاى پیش صنعتى.
وارد شدن به پارادایم فناورانه نیز امروزه تنها با پذیرش منطق عمومى جامعه صنعتى، که همان منطق دموکراتیک است، ممکن است. از این‏ رو، گفت‏گو در این‏جا در معنى اصل تسامح و بردبارى و پذیرش دیگرى است. چندگانگى و تکثر نه‏ فقط در توسعه سیاسى، بلکه در تمامى عرصه‏‌هاى زندگى مدرن اصلى اساسى است که بدون آن دینامیسم و انعطاف‏‌پذیرى جامعه از میان مى‏‌رود و به‏ دلیل رکود حاصل شده، جامعه از حرکت باز مى‏‌ماند و توسعه‏‌نیافتگى در آن تشدید مى‏‌شود و این خود به منبعى براى تنش‏‌زایى بدل مى‏‌شود.

پروژه انسان‏‌شناختى گفت‏گوى تمدن‏‌ها
با توجه به آن‏چه گفته شد، تدوین برنامه گفت‏گوى تمدن‏‌ها قدمى مؤثر در کمک به برنامه‏‌هاى توسعه کشورهاى در حال توسعه به‏ شمار مى‏‌آید. این برنامه‏‌ها مى‏‌توانند و باید به‏ صورت هم‏زمان در دو بعد مورد توجه قرار گیرند؛ نخست بعد داخلى، و دوم بعد خارجى. منظور از بعد داخلى ترویج اندیشه و تفکر گفت‏گو و تشویق و تقویت تبادل فرهنگى درون مرزهاى یک جامعه و منظور از بعد خارجى اقدام در همین جهت میان آن جامعه و سایر جوامع است. باید به این نکته توجه داشت که تبادل فرهنگى مى‏‌تواند سطوحى بسیار متفاوت داشته باشد. به‏ عنوان مثال، در بعد داخلى، این گفت‏گو مى‏‌تواند شکل گفت‏گو میان اقشار اجتماعى، گروه‏‌هاى ایدئولوژیک، رده‏‌هاى سنى، جنسى، حرفه‏‌اى، و غیره را به خود بگیرد و یا حتى به معنى گرد هم آمدن و تبادل اندیشه میان شخصیت‏‌هاى حقوقى و مدیریتى و غیره باشد. همین امر در ارتباط با جامعه یا جوامع بیرونى نیز مطرح است. در این‏جا نیز شکل تبادل مى‏‌تواند از سطوح نهادینه‏‌شده و رسمى تا اشکال غیررسمى و با درجه نهادینگى کم انجام بگیرد. تأثیر و دخالت سازمان‏‌هاى غیردولتى NGO در این سطوح مى‏‌تواند بیش‏ترین نقش را ایفا کند.
اما آن‏چه م‌ى‏توان به‏ عنوان برنامه‏ هاى اجرایى در نظر گرفت در موارد زیر ممکن به نظر مى‏‌رسد: تدوین و تدقیق و ارائه مفاهیم سه‌گانه تمدن، فرهنگ و گفت‏گو از طریق ترویج و انتشار فرهنگى شامل مواردى چون تألیف و ترجمه و انتشار کتاب و نشریه، تهیه و ارائه برنامه‏‌هاى سمعى و بصرى، تهیه و اجراى برنامه‏‌هاى نمایشى و موسیقى، برگزارى گردهم‌آیى‏‌ها و تبادلات فرهنگى در سطوح دانشگاهى و فرهنگى و تدوین و اجراى پژوهش‏‌هایى در جهت تغییر کتب درسى و ارائه راه‏‌حل‏‌هاى اجرایى براى برنامه‏‌ریزى‏‌هاى توسعه اقتصادى اجتماعى و سیاسى.

این مطلب نخستین بار در روزنامه خرداد، ش. ۲۱۵، ۱۵ شهریور ۱۳۷۸ منتشر شده است