یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۷:۱۵ به وقت تهران، با نرم افزار اسکایپ: دکتر فکوهی از پاریس، زهره دودانگه از تهران، محمد زینالی اناری از اردبیل
ایدۀ اصلی تدوین ویژهنامۀ انسانشناسی و فرهنگ، در مجلۀ رسانۀ فرهنگ، بررسی تأثیرگذاری این وبگاه و مؤسسه بر علوم انسانی و اجتماعی و فعالیتهای فرهنگی و دانشگاهی بود، اما ما قصد نداشتیم که در این گفتوگو با ناصر فکوهی (بنیانگذار و مدیر انسانشناسی و فرهنگ) در این باره به صحبت بنشینیم. به نظرمان رسید که دربارۀ این جنبه، بهتر است دیگرانی که مخاطب یا همراه و همکار انسانشناسی و فرهنگ بودند، بنویسند و سخن بگویند. بنابراین محورهای گفتوگو با ناصر فکوهی حول این موضوع طراحی شد که ایدۀ تشکیل این مؤسسه اساساً چگونه در ذهن او شکل گرفت و او چگونه این ایده را محقق کرد و این نهاد را به شکلی که امروز فعالیت میکند، رساند.
در طراحی ساختار این گفتوگو به نظرمان رسید که مؤسسۀ انسانشناسی و فرهنگ را از سه جنبه میتوان مورد توجه قرار داد: ۱- زیرساختهای فنی آن به ویژه وقتی وبگاه را در مرکز توجه خویش قرار میدهیم ۲- روابط انسانی و سرمایۀ اجتماعی گستردهای که دارد ۳- فعالیتهای علمی و فرهنگی متنوع و میانرشتهای که دستاورد زیادی از محتوای مکتوب و صوتی و تصویری به همراه آورده است. تلاشمان این بود که ناصر فکوهی، علاوه بر سخن گفتن از ایدههای نخستینی که او را به آفرینش چنین نهادی سوق داد، دربارۀ شیوۀ نگرشش به هریک از این جنبهها برایمان بیشتر بگوید و در نهایت چشماندازی که اکنون برای این نهاد در نظر دارد را با ما در میان بگذارد.
آقای دکتر فکوهی عزیز، طبق تاریخچه ای که در اسناد آرشیوشدۀ انسانشناسی و فرهنگ ثبت شده، این نهاد از سال ۱۳۸۴ در قالب یک وبگاه آغاز به فعالیت کرد. آن زمان وبگاهها به تازگی رونق گرفته بودند و در عرصۀ علم مورد توجه قرار گرفته بودند. چگونه آن زمان به ذهن شما رسید که میتوان در یک وبگاه فعالیت علمی کرد، رشتهای دانشگاهی را گسترش داد؟ آن زمان انجام این کار چه موانع و چالشهایی را پیش روی خود داشت؟
پیش از هرچیز، از شما برای انجام این گفتوگو و تدوین این ویژهنامه تشکر میکنم. برای سخن گفتن از ایدۀ اولیه بنیان گذاری انسانشناسی و فرهنگ در نیمۀ دهه ۱۳۸۰، بهتر است ابتدا به زمینۀ تاریخی ظهور انقلاب اطلاعاتی و فناوریهای ارتباطی طی چهار دهۀ گذشته بپردازم. انقلاب اطلاعاتی از اواخر دهۀ ۱۹۷۰ و اوایل ۱۹۸۰ رخ داد، یعنی حدوداً اوایل دهۀ ۱۳۶۰ که ما در جنگ به سر میبردیم. حدوداً ده سال بعد از انقلاب اطلاعاتی، یعنی اوایل دهۀ ۱۹۹۰، وبگاهها در آمریکا و سایر کشورهای توسعۀ یافتۀ غربی آغاز به فعالیت کردند. یعنی زمانی که من به تازگی به ایران آمده بودم.
همانطور که همواره شاهد بودهایم، کسانی که در رشتههای فنی و علوم دقیقه تحصیل کردهاند، همچون معماران و مهندسان، تحولات اطلاعاتی و فناورانه را زودتر از فعالان حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی میپذیرند. بنابراین آنها زودتر به بهرهبرداری از انقلاب اطلاعاتی روی آوردند. از همان سالهای دهۀ ۱۹۹۰، استفاده از موتورهای جستوجو و اپلیکیشنها آغاز به گسترش کرد؛ فعالیت در وبلاگها شروع شد؛ و علاوه بر آن، بانکها و سایر بخشهای اقتصادی نیز به فناوریهای اطلاعاتی روی آوردهاند. اما دانشگاههای علوم انسانی و اجتماعی همواره نسبت به انقلابهای فناورانه عقبتر بودند و به آن با دیدۀ تردید نگاه میکردند. این تردید حتی امروز هم دربارۀ پدیدههای الکترونیک و مجازی وجود دارد؛ به عبارتی این باور وجود دارد که چیزی جای روابط دنیای واقعی را نمیگیرد. این باور تاحدی درست است، اما نوعی نادیده انگاشتن امکانات این فناوریها در آن وجود دارد. باید توجه داشت که اگر این فناوریها نبودند این برنامۀ گفتوگو نیز قابل اجرا نبود. درست مثل بسیاری از برنامههایی که هماکنون در انسانشناسی و فرهنگ مشغول انجامشان هستیم.
شروع فعالیت وبگاهها در علوم انسانی و اجتماعی با چندسال تأخیر رخ داد. چنانکه در کشورهای توسعه یافته در نیمۀ دوم دهۀ ۱۹۹۰ و در ایران ده سال بعد از آن اتفاق افتاد. به خاطر میآورم که وقتی در سال ۱۳۷۵ وارد دانشگاه شدم، ده سال طول کشید که اساتید دانشگاه به ساختن وبلاگ و وبگاه روی آورند. پیش از اساتید دانشگاه، برخی نویسندگان و شاعران و روزنامهنگاران این کار را انجام دادند؛ به ویژه کسانی که خارج از کشور بودند و به مطبوعات دسترسی نداشتند؛ یا کسانی که میخواستند آزادانه بنویسند. اما دانشگاهیان با تردید به این پدیده نگاه میکردند. این موقعیت امروز دربارۀ هوش مصنوعی نیز چنین است. این انقلاب فناورانۀ جدید، از علوم انسانی و اجتماعی بسیار پیشروتر است. اهالی علوم انسانی و اجتماعی، در عین اینکه از بسیاری فناوریها مثل موتورهای جستوجو و کتابهای الکترونیک استفاده میکنند، سعی دارند از نوعی اصالت دفاع کنند که به نظر خیالی است. وقتی با هوش مصنوعی مخالفت میکنیم، باید دقت داشته باشیم که گوگل خود نوعی هوش مصنوعی است. البته در آن سالها مقاومت کمتر شده بود، اما حتی به نهادی مانند ویکیپدیا نگاهی بسیار منفی حاکم بود. ویکی پدیا به شدت مورد اعتراض بود و پدیدهای ضد علم تلقی میشد. ارجاع به ویکیپدیا در مقالۀ علمی از اساس رد میشد. حتی نگاه به مطبوعات هم منفی بود و کسانی که در دانشگاه فعالیت میکردند، روزنامهنگاری را کاری منفی و ضدعلم تلقی میکردند. در چنین فضایی اساتید دانشگاه ابتدا وبلاگهایی شخصی راهاندازی کردند. من نیز چنین کردم، اما خیلی سریع نوشتههایم را به وبگاه منتقل کردم.
چرا به وبگاه روی آوردید؟
چون وبلاگ امکانات محدودیتی دارد؛ اما وبگاه ظرفیت بسیار بیشتری دارد. برای مثال وبلاگ شیوۀ ذخیرۀ روزبهروز داشت و آرشیو آن به تاریخ روزانه ذخیره میشد. مثلا روی یک تاریخ کلیک میکردید و چند نوشته که در آن روز ذخیره شده بود، باز میشد. امکانات انتشار در وبلاگ نیز بسیار محدود بود. وبلاگ بیشتر متن محور بود؛ اما یکی از محاسن آن که موجب شده برخی اساتید هنوز هم از آن استفاده کنند، آسانی کار کردن با وبلاگ بود. از طرفی انتشار در آن رایگان بوده و هست.
در واقع، وبلاگ فضایی غیررسمی برای تمرین کردن بود و حتی برای به اشتراک گذاشتن جزوات… به عبارتی یک فضای بیشناسنامه بود.
بله…البته برخی استادان دانشگاه پس از مدتی یک وبگاه شخصی باز کردند. در واقع وبگاه داشتن نوعی تشخص محسوب میشد. من نیز نوشتههایم را به وبگاه منتقل کردم؛ اما اندکی بعد متوجه شدم که وبگاه را نمیتوان به سادگی پر کرد؛ حتی اگر کسی با ریتم بالا یا درحوزههای موضوعی متنوعی بنویسد. به نظرم این را خیلی زود دریافتم؛ چون هم علاقه داشته و دارم که در حوزههای میانرشتهای متنوعی بنویسم (حتی در حوزههای ظاهراً غیرجامعهشناختی یا فنی مثل حملونقل)، هم سابقۀ مطبوعاتی داشتم و میزان نوشتههایم بسیار زیاد بود.
در مقابل، بسیاری فکر میکردند که وبگاه را به تنهایی پر میکنند. مثلا تصور میکردند با استفاده از آن به جای یک دفتر، یا محلی برای انتشار اطلاعیهها، یادداشتها و … آن را پر میکنند؛ اما پس از مدتی دریافتند که چنین چیزی امکانپذیر نیست و وبگاهشان چندان بازدیدی ندارد.
آن زمان در وبلاگها تعداد بازدیدها در صفحۀ اول آن درج میشد؛ این امکان به وبگاهها هم افزوده شد و مخاطب میتوانست بفهمد که برای مثال یک وبگاه خاص بازدیدکنندۀ زیادی ندارد…
بله؛ اما بعداً آن را حذف میکردند تا تعداد بازدیدکننده مشخص نباشد. اما باز هم این وبگاهها با مانع مواجه شد. چون دیگر نه استاد میتوانست وقت زیادی به آن اختصاص دهد و نه دانشجو چندان استفادهای از آن میکرد. حتی پروژههای پژوهشی دانشجویان در این وبگاهها منتشر نمیشد؛ چون انتشار آنها به معنای پذیرفتن مسئولیتشان بود.
همانطور که گفتم، من خیلی زود فهمیدم که هرقدر بنویسم برای یک وبگاه کافی نیست؛ حتی اگر کارهای دانشجویانم را منتشر میکردم باز برای وبگاه کفایت نمیکرد. در نتیجه در برابر یک انتخاب قرار گرفتم: اینکه به همان شیوه ادامه بدهم که البته کار بیاثر و غیرسودمندی بود؛ یا اینکه آن را به یک کار جمعی تبدیل کنم. شروع انسانشناسی و فرهنگ از همین نقطه بود.
این ایده را میتوان فراتر از انسانشناسی و فرهنگ مورد توجه قرار داد. در واقع، دموکراسی و آزادی در یک جامعه، زمانی ممکن است که ما بتوانیم جمعی فکر کنیم و دست به کنش بزنیم. مشکل اساسی جامعۀ ایرانی نیز همین است؛ عدم توانایی ما برای پیشرفت و تغییر به دلیل وجود موانعی است که برای رسیدن از فرد به جمع داریم. شما به صورت فردی میتوانید تصمیمات زیادی برای خود بگیرید و میزان آزادی بالایی دارید. اما به محض اینکه تعداد افراد بیشتر میشود از این آزادیها به نسبت کاسته میشود. وقتی این تعداد به مقیاس شهرهای میلیونی میرسد، این مسئله اهمیت مضاعفی مییابد. از آنجا که ما نتوانستهایم جمعی عمل کنیم و به دموکراسی واقعی نرسیدهایم، شهرهایمان هم بر اساس سیستم روستا اداره میشود. بر این اساس بود که من چنین نتیجه گرفتم که حتماً به سوی جمع بروم و کار جمعی کنم. ایدۀ کار از اینجا بود که شروع شد. البته باید به این سؤالات نیز پاسخ میدادم که: با چه کسانی باید کار کرد؟ چگونه باید کار کرد؟ محتوای کار چه باشد؟ اهداف آن چه باشد و راه رسیدن به این اهداف چیست؟
اتفاقاً سؤال بعدی ما دربارۀ جمعی بودن انسانشناسی و فرهنگ است. این ایده که یک استاد دانشگاه، با دانشجویان خود و اساتید دیگر، در یک وبگاه کار علمی میکند، دلیل جذب بسیاری از ما به این مؤسسه بوده است. شما بدون آنکه بسیاری از ما را از نزدیک دیده باشید و بشناسید، مطالبمان را در وبگاه انسانشناسی و فرهنگ منتشر کردید. این جدی گرفتن دانشجویان و پژوهشگران جوان برای کار جمعی، در تجربۀ ما بسیار پررنگ بود. همچنین، یکی از نکات قابل توجه که در تاریخچۀ مؤسسه نیز آمده، آن است که برخی اساتید مانند آقای اسکویی، خانم دکتر احمدنیا، آقای دکتر منادی و … در تأسیس این مؤسسه با شما همراه بودند. آیا آنها نیز در آن مقطع با شما دربارۀ کار جمعی همنظر بودند؟ چه چیزی آنها را جذب ایدههای شما کرد؟ شما چگونه اعتماد آنها را جلب کردید؟ نوع روابط شما با ایشان چگونه بود و در چه سازوکاری با آنها کار میکردید؟ و این شیوه چگونه متحول شد؟
من از ۱۸ سالگی تا ۳۸ سالگی ایران نبودم. ساختار ذهنی من در خارج از ایران شکل گرفته است. البته بسیاری از اساتید ایران تحصیلات خود را در خارج به پایان رساندهاند. این همواره یکی از شاخصهای دانشگاههای برجستۀ ایران بوده است. هنوز هم در سرگذشت بسیاری از اساتید، تحصیل در دانشگاههای کشورهای توسعهیافته را میبینید و میخوانید. اما به نکتۀ مهمی در این میان توجه نمیشود و آن مدت زمانی است که آن فرد در خارج از کشور بوده است. معمولا در ۸۰ تا ۹۰ درصد موارد، به ویژه از دهۀ چهل تا دهۀ هفتاد، اساتید دانشآموختۀ خارج از کشور، به طور میانگین، بیش از چهار یا پنج سال در خارج از ایران به سر نبردهاند. در حالیکه وقتی فرد به یک کشور جدید وارد میشود، تا دو سه سال اصلاً نمیتواند با جامعه ارتباط عمیقی برقرار کند. این عکس موقعیتی است که من تجربه کردم؛ چون ۲۰ سال در فرانسه زندگی کرده بودم، در آنجا ازدواج کرده و بچه دار شده بودم. این موجب شد که سیستم کار و فکر من با ذهنیت غالب در ایران متفاوت باشد.
این تفاوت البته برای من چالشهایی را هم به وجود آورد؛ حتی در برخی موارد من یک بیگانه تلقی میشدم. ضمن آنکه من، پیش از ورود به علوم اجتماعی، در زمینۀ سینما و ادبیات مینوشتم و ترجمه میکردم؛ و نخستین کتاب من که در ایران چاپ شد (سال ۱۳۶۴)، زندگینامۀ تولستوی بود؛ و بعدها، یعنی در سال ۱۳۷۳، بود که در علوم اجتماعی در مقطع دکتری دانشآموخته شدم. یکی از جدیترینِ این چالشها عدم توافق بر سر واژۀ انسانشناسی بود. پیش از آنکه وارد دانشکدۀ علوم اجتماعی شوم، اسم گروه ما در دانشکده انسانشناسی بود و بعد از ورود من بود که نام گروه و رشته به مردمشناسی تغییر یافت!
دلیلش چه بود؟ این بود که شما بر واژۀ انسانشناسی تأکید کردید؟
به گمانم بله؛ چون تعداد آثاری که من با اسم انسانشناسی منتشر کردم زیاد بود و همین انسانشناسی را با نام من گره زد. به همین دلیل، برای جلوگیری از این مسئله، نام منسوخ مردمشناسی را احیا کردند. اکنون نیز به دستور وزارت علوم اسامی همۀ دروس به مردمشناسی تغییر یافته است. در حالیکه در سنت ایران، اسم مردمشناسی متعلق به وزارت فرهنگ بود و در دانشگاه اسم انسانشناسی رایج بود. حتی اکنون نیز، در دانشکدۀ علوم اجتماعی، بر تابلوی اتاق گروه اسم انسانشناسی درج شده است.
بر اساس همین اتفاقات، من به این نتیجه رسیدم که دیگران دو دیدگاه یا رویکرد متضاد دربارۀ من دارند؛ اولین دیدگاه و رویکردی که احساس میکردم، شکلی از بیاعتمادی به من بود. مثلاً بسیاری از من سؤال میکردند که چرا من بینرشتهای کار میکنم یا چرا در مطبوعات مینویسم… شاید امروز، برای شما که هم مفهوم بینرشتهای را میشناسید و به آن اعتقاد دارید، و هم به حضور رسانهای باور دارید، تصور فضای آن دوران چندان آسان نباشد.
شاید تصورشان از کار جامعهشناسی و انسانشناسی این بوده که صرفاً دربارۀ مسائلی مثل اعتیاد و حاشیهنشینی کار کنند و نتایج کار نیز جایی منتشر نشود… یا نهایتاً به روستایی بروند و یک مونوگرافی از آن تهیه کنند.
بله؛ حتی هنوز هم طبق آییننامۀ ارتقای دانشگاههای کشور، اساتید ملزم هستند که در مجلات علمی بینالمللی یا مجلات علمی پژوهشی مقاله چاپ کنند. در حالی که این مجلات نه در ایران و نه در خارج مخاطبی ندارد و فقط متخصصان معدودی این مقالات را مطالعه میکنند. بسیاری از اساتید نیز صرفاً در چارچوب همین آییننامه عمل میکنند. بنابراین این گروه مایل به همکاری با من نبودند.
اما گروه دیگری وجود داشتند که رویکردی متفاوت داشتند و اکثرشان غیردانشگاهی بودند و از این رو خود را در رقابت با من نمیدیدند. البته دانشگاهیانی هم بودند که با شخص من مسئلهای نداشتند، اما به رویکرد من نقد داشتند. مثلا من میخواستم وبگاه انسانشناسی و فرهنگ همۀ رشتهها را دربربگیرد. اما آنها معتقد بودند که این رویکرد وبگاه را غیرعلمی میکند و باید به رشتۀ انسانشناسی، در معنای اخص کلمه، بپردازد. برای مثال وقتی من انسانشناسی شهری را مطرح کردم، بسیاری از جامعهشناسان معتقد بودند که انسانشناسی باید فقط روی روستا و کوچنشینی متمرکز باشد. در حالیکه اولین پایاننامۀ تحت راهنمایی من دربارۀ کافینتها بود که البته در دانشکده بسیار با آن مخالفت شد و به زحمت مجوز دفاع گرفت. این تصور وجود داشت که شاید من از سوی جامعه نیز پذیرفته نشوم و در سیستم دانشگاهی نیز جای رشدی ندارم.
به همین ترتیب من میخواستم وبگاه انسانشناسی و فرهنگ شامل رشتههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی و همچنین فرهنگهای مختلف ایران و جهان باشد. این از نظر بسیاری پذیرفتنی نبود. مشکل دیگر این بود که من سلسله مراتب را در این وبگاه به رسمیت نمیشناختم. یعنی قرار نبود در وبگاه تنها اساتید و پژوهشگران برجسته بنویسند. برای بسیاری قابل پذیرش نبود که دانشجویان و پژوهشگران جوان هم در همان وبگاه بنویسند و در نتیجه از همکاری امتناع کردند.
نکتۀ جالب دیگری که بسیار مشاهده کردم، اصرار بسیاری افراد بر این نکته بود که این مؤسسه و وبگاه را به شخص من منسوب کنند: «سایت دکتر فکوهی» یا «مؤسسۀ دکتر فکوهی». چنین رویکردی در واقع در نفی کاری است که من کردهام.
در مجموع، باید بگویم که انسانشناسی و فرهنگ بر دو اصل استوار بوده و هست: ۱- بینرشتهای و جامع بودن ۲- عدم سلسله مراتب. این دو اصل را بسیاری نپذیرفتند؛ زیرا پیامدهای دیگری هم داشت که از مهمترینشان پذیرش وجود اشتباه و دوری از کمالگرایی بوده است. هنوز هم بسیاری این سؤال را میکنند که چرا مثلا در برخی مقالات اشتباهات تایپی وجود دارد. خب، پاسخ من به آنها این است که ما بودجه و امکانات لازم را برای رفع این اشتباهات نداریم؛ اما این نوشتهها را برای چاپکردن واجد ارزش میدانیم، اما پذیرفته نمیشد…
در اصل، من دوست دارم نشان دهم که کمالگرایی مقدمۀ هیچکاری نکردن است. جالب است بدانید که غلط تایپی و غلط چاپی خود قابلیت پژوهش دارد؛ یعنی میتوان این را نشان داد که غلط چاپی به خودی خود چقدر در رشد مطبوعات و کتاب نقش داشته است. اجازه دادن به وجود غلط چاپی، اشتباه علمی، و اندیشیدن به اینکه وجود این اشتباهات نباید مانعی برای اندیشیدن باشد، اهمیت زیادی دارد.
در واقع شما، در این وبگاه، عرصهای را برای تمرین و تجربهورزی گشوده بودید…
من این سخن شما را تئوریزه میکنم و به آن حق اشتباه میگویم. به نظر من، حق اشتباه از حقوق بزرگی است که میتواند تاریخ ملتها را تعیین کند. یکی از بنبستهای جدی ما این است که خود را شایستۀ حق اشتباه نمیدانیم؛ و البته در مقابل هر بلاهتی را هم به حق اشتباه منسوب میکنیم.
به هر ترتیب، میتوان در پایان این بحث بگویم که مانع اساسی در اندیشۀ بسیاری از اساتید این بود که چارچوب انسانشناسی و فرهنگ، هم از نظر سلسله مراتب و هم از نظر بینرشتهای بودن، سیال و مبهم است و بیم آن را داشتند که در «جنگل» انسانشناسی و فرهنگ که من به وجود آورده بودم، گم شوند. در واقع، شما وقتی احساس امنیت میکنید که در رشتهای مشخص که بر آن مسلط هستید، فعالیت کنید. اما این یکی از ویژگیهای شخصی من است که حاضر به فعالیت در رشتههای مختلفی بودهام و این ویژگی را در انسانشناسی و فرهنگ نیز منعکس کردهام.
اگر از کسانی که با شما همراه نبودند بگذریم، چه کسانی در سطوح مختلف، از شورای عالی تا نویسندگان تا طراحان وبگاه، با شما همکاری کردند؟ رویکرد شما در جذب این افراد چه بود؟
قبل از هرچیز، من مدیون دانشجویانی هستم که به من اعتماد داشتند، و به قدری از من شناخت داشتند که بدانند هدف من از این کار شهرتطلبی یا چیزی از این دست نبود. آن زمان بسیاری از دانشجویان هم وبلاگ داشتند؛ من کارهای ارزشمند آنها را هم در وبلاگها و هم در انجمنهای دانشجویی میدیدم. اما بحث من با دانشجویان در این باره بود که قالب انتشار کارهایشان مخاطب زیادی را جذب نمیکند. بنابراین از آنها دعوت میکردم که مطالبشان را در وبگاه انسانشناسی و فرهنگ منتشر کنند.
رویکرد من در همکاری همواره بسیار گشوده، همراه با اعتماد و توأم با ریسک بوده است. به همین دلیل حتی با بسیاری از دانشجویان و علاقهمندانی که با آنها ملاقات نداشتهام نیز همکاری کردهام. این ریسکپذیری را در زمینههای موضوعی که در انسانشناسی و فرهنگ گنجاندهام نیز میتوان دید. برای مثال، فرهنگ یهود را به عنوان یکی از شاخههای موضوعی وبگاه انسانشناسی و فرهنگ گشودم و از کسانی چون هارون یشایایی و دخترش دعوت کردم که در این زمینه نوشتههای خود را منتشر کنند. از قضا این در دورانی اتفاق افتاد که حساسیت در این زمینه بالا هم بود. مثال دیگر این بود که از پژوهشگران اقوام دعوت کردم که به زبان قومی خودشان مثل ترکی و گیلکی و کردی و عربی در وبگاه بنویسند؛ در آن زمان چنین کاری رایج نبود.
در نتیجۀ چنین رویکردی، بسیاری از اساتید غیردانشگاهی و همچنین دانشجویان پذیرفتند که در وبگاه بنویسند. برای مثال آقای محمد تهامی نژاد و دکتر محسن حجاریان از نخستین اساتید برجستۀ غیردانشگاهی بودند که همکاری با ما را پذیرفتند. تقریباً در تمام مواردی که توانستم این همکاری را جذب کنم، وارد یک رابطۀ پایدار شدم.
دربارۀ فعالیتهای انسانشناسی و فرهنگ، شما طی چه روندی فعالیتها را از وبگاه فراتر بردید و پروژههای دیگری تعریف کردید؟ آیا از ابتدا به گستردهتر کردن فعالیتها فکر میکردید و برای آن ساختاری در ذهن داشتید یا اینکه صرفاً به وبگاه فکر میکردید؟
من از همان ابتدا ساختاری در ذهن داشتم. البته در این روند علیرغم تلاشهایی که کردهام، شکستهایی نیز خوردهام. برای مثال هرقدر تلاش کردم نتوانستم کاری کنم که اعضای انسانشناسی و فرهنگ نیز به اندازۀ کافی ایدهپردازی کنند. من ابتدا انتظارم این بود که اعضای جوانتر مؤسسه با انرژی و سوادی که دارند بتوانند ایدههای زیادی بدهند و کارهای جدیدی تعریف کنند؛ اما به نظر میرسد در جامعۀ ما خلاقیت و خودانگیختگی و اعتمادبهنفس به میزانی نیست که انتظار میرود. بیشتر بخشهای وبگاه و فعالیتهای دیگر مؤسسه حاصل ایدههای فردی من بوده است؛ در حالیکه امیدوار بودم ایدهپردازی بیشتر از سوی اعضا باشد. این برای من پرسشبرانگیز است که افرادی که دارای دانش و قدرت تحلیل و انرژی زیاد هستند، چرا به اندازۀ کافی ایدهپرداز نیستند. البته برای این سؤال یک پاسخ اولیه دارم و آن این است که سیستم آموزش و تربیت ایران خلاقیت را به قدر کافی پرورش نمیدهد. درست خلاف جامعهای مثل فرانسه که خلاقیت اساس آموزش دانسته میشود. دامنۀ چنین فقدان خلاقیتی را در بخشهای دیگر جامعه نیز میتوان دید. برای مثال میتوان پرسید که چرا در ایران سهم آثار ترجمه شده تا این اندازه بیش از آثار تألیفی است.
جز مسئلۀ خلاقیت، ساختار ذهنی شما دربارۀ انسانشناسی و فرهنگ چه بوده و آنچه امروز به دست آمده چقدر با آن ساختار اولیه متفاوت است؟
همانطور که اشاره کردم، ساختار اولیه در ذهن من، به وجود آوردن پلتفرمی بوده که آن دو اصل اساسی جریان داشته باشد: ۱- بین رشتهای بودن و جامع اندیشیدن؛ به ویژه برایم مهم بود که صرفاً فرهنگ خود را مرکز توجه قرار ندهیم و با فرهنگهای دیگر جهان نیز آشنا شویم. ۲- ایجاد امکان همکاری میان افراد در ردههای مختلف؛ یعنی ایجاد فرصت برای کسانی که برای نوشتن به پلتفرمی دسترسی ندارند، در کنار کسانی که این پلتفرم به سادگی در دسترسشان است؛ همچنین دعوت از اساتید دانشگاه برای نوشتن در فضایی جز مجلات علمی پژوهشی از اهدافم بود.
اگر موفقیت را امری نسبی در نظر بگیریم، به نظر من انسانشناسی و فرهنگ در این زمینهها موفق بوده است. چنانکه میبینید تقریباً در تمام رشتههای هنر، علوم انسانی و علوم اجتماعی اساتید و پژوهشگران برجستهای با ما همکاری کردهاند. بسیاری از آنها تنها در وبگاه ما مینویسند و نوشتن در انسانشناسی و فرهنگ را اولویت خود میدانند.
یکی از تغییرات اساسی مؤسسه بعد از پاندمی کرونا این است که ادارۀ آن به صورت شبکهای درآمده و همۀ روابط آن از طریق فضای مجازی برقرار میشود. در حالیکه جلسات عمومی این مؤسسه سالها امکان دیدار حضوری را فراهم کرده بود و حتی پیش از آن، جلسات شورای مرکزی نیز به صورت حضوری برگزار میشد. از نظر شما، این شبکهای شدن برای مؤسسه آسیبزا نیست؟ یا برعکس، امکانهایی برای رشد پیش روی آن میگذارد؟
من معتقدم که انقلاب اطلاعاتی و هوش مصنوعی امکانهای زیادی پیش روی ما میگذارد؛ اما هزینههایی هم دارد. با وجود آنکه ما اکنون دو سال است جلسۀ حضوری نداشتیم، میزان دیدار ما در مقایسه با پیش از پاندمی کرونا بیشتر بوده است. ما پیش از پاندمی، هر هفته همدیگر را از نزدیک میدیدیم، اما مدت آن کوتاه بود. در مقابل، در دوران پاندمی که قرنطینه بود، ارتباط ما از طریق اینترنت بسیار بیشتر شد. به نظر من، اگر ما خود را با پیشرفت فناوریهای ارتباطی منطبق کنیم، میتوانیم به پیشرفتی برسیم که پیش از این میسر نبود.
چشمانداز شما دربارۀ تأثیر فناوریهای ارتباطی در رشد فعالیتهای انسانشناسی و فرهنگ چیست؟
فکر میکنم ما میتوانیم ارتباطات خود را بسیار بیشتر کنیم و همین زمینۀ ایدهپردازی و فعالیتهای جدید را فراهم میکند. رابطه با زمان و مکان تغییر کرده و اشکال آن متنوعتر شده است. لازم است که خود را با آن منطبق کنیم. این را دربارۀ ظهور تلفن همراه در گذشته هم میتوان تحلیل کرد. گسترده شدن استفاده از تلفن همراه نیز زمانی موجب تغییرات زیادی در روابط انسانی شد و اکثر مردم خود را با آن سازگار کردند.
امروز به کمک فناوریهای ارتباطی، ما اشکال متنوعی از ارتباط را داریم. برای مثال در نظر بگیرید که من اکنون در پاریس میتوانم به موزه بروم و از نزدیک تابلوهای گوگن و سزان را ببینم. اما این بدان معنا نیست که من در تهران نمیتوانم هیچ ارتباطی با این آثار داشته باشم؛ یا برای مثال من یک بار به اردبیل رفتهام. اما تجربه و ذهنیت من دربارۀ اردبیل به آن یک بار حضور فیزیکی محدود نمیشود.
هوش مصنوعی و فناوریهای ارتباطی لایههای جدیدی به ارتباط ما با پدیدهها و اشخاص افزوده است. بنابراین من در این زمینه خوشبین هستم. البته هوش مصنوعی نمیتواند بخشی از ویژگیهای ارتباطی را بازآفرینی کند؛ مثل طنزپردازی، ترجمۀ یک اثر ادبی و … همچنین نفس ارتباط فیزیکی، مثلا ورق زدن یک کتاب، یا از نزدیک تماشا کردن یک اثر هنری یا تاریخی، تجربهای است که در هوش مصنوعی قابل انتقال نیست؛ اما به هر ترتیب این فناوری در بسیاری از زمینهها موفق عمل کرده است.
برنامهها و چشمانداز شما دربارۀ مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ چیست؟
من به چشمانداز را در معنای یک آیندۀ دور معتقد نیستم؛ بلکه به تداوم زمان حال و لحظه توجه میکنم. آینده یک مفهوم مفروض است و ممکن است ما حتی یک دقیقه دیگر زنده نباشیم. بنابراین دلیلی ندارد برای آن برنامهریزی کنیم، مگر آنکه آن را به صورت تداوم لحظه ادراک کنیم. این بهترین روش است و با سیستم کنش قابل حصول است. وقتی چیزی انجام میشود، مثل همۀ برنامههایی که اکنون ما مشغول انجام آن هستیم، چیزی در دنیا تغییر میکند. اینها تأثیرات کوچکی است که جهان را میسازد.