ملیکا زندیچی
در ادامه برنامه های نمایش فیلم و سخنرانی گروه فرهنگ و جامعه انجمن جامعه شناسی ایران با همکاری انسان شناسی و فرهنگ، فیلم ” گنبد مینا ” (۱۳۹۱) محصول گروه مستند شبکه اول صدا و سیما و برنده ۲ جایزه ( بهترین فیلم بخش اجتماعی و بهترین فیلم نیمه بلند) از جشنواره سینمای مستند ایران سینما – حقیقت (آبان ۱۳۹۱) ، در تاریخ ۲۵ مهر ماه جاری برای اولین بار در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به نمایش گذاشته شد.
این جلسه شامل سه بخش نمایش فیلم، سخنرانی و پرسش و پاسخ بود که گزارش مختصری از آن را در زیر میخوانیم:
در ابتدای جلسه دکتر فکوهی، مدیر گروه فرهنگ و جامعه انجمن و مدیر انسان شناسی و فرهنگ پس از توضیح این مطلب که هدف از سخنرانی در برنامه های پخش فیلم صرفاً توضیح و صحبت دربارهی فیلم پخش شده نیست، بلکه هر بار سخنرانیای نیز در یک حوزه نسبتا هماهنگ با فیلم انجام میشود تا فضایی برای تفکر و تامل در مورد موضوع مورد پرداخت در فیلم ایجاد شود، بر این نکته تاکید کرد که به همین جهت این برنامه ها را در واقع باید دو برنامه در یک جلسه دید و انتظار نداشت که لزوما سخنرانی با موضوع فیلم کاملا منطبق باشد و در پرسش و پاسخ جای بحث و تبادل نظر هم برای سخنرانی و هم برای فیلم باز است.
سپس فیلم «گنبد مینا» به نمایش در آمد که با استقبال حاضران روبرو شد.
مشخصات فیلم:
نویسنده و کارگردان: محمد احسانی
تصویر بردار: رضا تیموری
صدابردار: فرشید فرجی
تدوین و صداگذاری: حمید نجفی راد
مدیر تولید: مجید فردی انور
تهیه کننده: محمد احسانی
تهیه شده در گروه مستند شبکه اول
مدت زمان: ۴۲ دقیقه / اچ دی / ۱۳۹۱
خلاصه اثر:
” در حالی که در عموم کشورهای توریستپذیر دنیا رقم قابل توجهی از درآمد دولت از طریق گردشگری داخلی و خارجی و بازدیدشان از بناها و آثار تاریخی تامین میشود، در ایران نه تنها شاهد این رقم نیستیم بلکه به دلیل عدم ارزشگذاری و اهمیت ندادن به میراث فرهنگی با تخریبهایی نیز مواجهیم”
این فیلم با نگاهی به آثار تاریخی ایران همچون: حافظیه، باغ ارم، تخت جمشید، پاسارگارد، میدان نقش جهان، عالی قاپو، سی و سه پل، گنبد سلطانیه، کوه بیستون و طاق بستان به توضیح مسئله وندالیسم و تخریب آثار تاریخی در ایران میپردازد.
همان طور که در فیلم به این نکته اشاره میشود وندال ها از اقوام ژرمن- اسلاو بودند که در قرن ۵ میلادی میزیستند و به خاطر حملههایی که به اطراف میکردند ، مصداق .واقعی خرابکارانی هستند که به جامعه خسارت میرسانند و واژه ” وندال ” از آنجا آمده است .
امروزه یکی از شاخصههای وندالیسم در آثار تاریخی بحث یادگارنویسی است که نه تنها از طریق مردم عادی و گردشگران صورت میگیرد بلکه نمونههایی از دیوارنگاریهایی از سوی باستانشناسانی که برای مطالعه بر روی آثار به این مکانها اعزام شده بودند نیز دیده میشود.
این فیلم کوتاه با نگاهی روانشناختی به یادگار نویسی بر روی آثار تاریخی ایران و اثر تخریبی آن در دوره های مختلف تاریخی میپردازد.
پس از اتمام فیلم آقای دکتر فکوهی ، سخنرانی خود را با عنوان: “وندالیسم، هویت ملی، میراث فرهنگی” آغاز کرد که شرحی از آن در زیر می آید:
عموما ما میراث فرهنگی را به مجموعه ای از پدیده ها( چه ساخته شده – چه طبیعی ) اطلاق می کنیم که هویت یک گروه فرهنگی بزرگ یا کوچک و به نوعی حافظه تاریخی آن گروه را در شکل تجسم یافته اش می سازد. در جهان کنونی، مفهوم میراث فرهنگی عموما درباره ملت ها ، اقوام و گروه های بزرگ به کار می رود. مشکل اساسی که امروز ما همچون بسیاری دیگر از فرهنگ ها با آن روبرو هستیم آن است که میراث فرهنگی کشورمان، با ورود مدرنیته و رشد شتاب زده پدیده های ناشی از آن از یک سو و سوء مدیریت هایی که به چشم می خورند در شرف تخریب قرار دارد و باید در این زمینه کاری کرد. این آثار یا به دست انسان ها در حال تخریب هستند و یا به دلیل عدم بهره برداری لازم از آنها و رها شدن به حال خود در شرایطی نامناسب ، در معرض خطر قرار دارند و ممکن است ما نتوانیم آنها را به درستی به آیندگان منتقل کنیم.
این امر را می توان درباره میراث صرفا طبیعی نیز گفت مثلا نگاه کنیم به موقعیت جزیره قشم که از زیباترین سواحل دنیا برخوردار است اما به حال خود رها شده و به قولی در طول مسیر بلندی که دو سوی جزیره را به یکدیگر وصل می کند ” پر از خالی ” است. که این خود نمونه و مصداقی از تخریب است که البته به همراه خود ناتوانی از درآمد زایی و اشتغال زایی های مهمی را که بهره برداری صحیح از آن داشت نیز دارد.
در علت یابی ایجاد و تداوم و وخامت یافتن این موقعیت که در آثار ساخته شده و تاریخی باز هم وخیم تر است، به نظر من، ما با موضوع مهم و پیچیده ای سروکار داریم که ابعاد گسترده انسان شناختی، روان شناختی، مدیریتی، اقتصادی، سیاسی دارد و موضوع به آن سادگی نیست که اغلب از زبان کارشناسان میراث فرهنگی میشنویم و همواره تکرار می شود که : “مردم ما قدر آثار تاریخی خود را نمیدانند و روی آنها یادگاری مینویسند و یا تخریبشان میکنند”، این که کار مردم با وندال ها مشابهت دارد و با آموزش حل خواهد شد. در تاریخ اروپا، وندال ها به اقوام کوچ نشین و جنگنده ای اطلاق می شد که از طریق یورش و غارت جوامع جنوب این قاره معاش خود را می گذراندند و به همین دلیل نیز رفتارهای مشابه با آنان در دوره مدرن را نیز با نام وندالیسم یا اوباشی گری، می نامیم. اما توجه داشته باشیم اگر وندال ها به جنوب حمله میکردند و دست به تخریب میزدند صرفا به دلیل «وحشیگری» آن ها نبود، بلکه این شیوه معیشتی زندگیشان بود. این نکته ای اساسی است که در بسیار از موارد با وندالیسم جدید جور در نمی آید.
کوچ نشینان جنگنده، بر خلاف سیستم عشایر شبانی (همچون در کشور ما) که در گذشته از طریق جا به جایی و رمهگردانی و کشاورزی نقطهای و محدود زندگی میکردند، هر چند آنها نیز گاه به گاه دست به غارت یا “چپو”، می زدند( و این را چندان هم غیر اخلاقی نمی دانستند) اما عشایر شبان بر خلاف عشایر جنگجو زندگی خود را از این راه تامین نمی کردند، اما عشایر جنگجویی که اغلب در نقاط شمالی زندگی میکنند که معروفترین آنها مغول ها و در اروپا ژرمنها هستند، اصولا معیشتشان از طریق جنگ بوده چون در مناطقی زندگی میکردند که قابل کشت نبود . بنابراین تنها از طریق جنگ زندگیشان تامین میشد همانند عشایر، با این تفاوت که روش معیشت آنان دائمی و در عشایر مقطعی بود. در این میان آن چه را که می شد به همراه خود ببرند مانند مواد غذایی و غیره با خود می بردند و آن چه که باقی می ماند را تخریب کرده و به هیچ وجه هم این عمل را بر خلاف اخلاقیات نمیدانستند.
اما بازگردیم به بحث میراث فرهنگی و رابطه آن با شکل گرفتن مفهوم ملت: بعد از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ وقتی دولتهای ملی ظاهر میشوند مفاهیم ملیگرایی و ملت هم ظاهر میشوند . ملت مفهومی جدید است . به قول هابزباوم، تاریخ دان معروف قرن بیستم که همین اواخر درگذشت: «ملت ها حاصل دولت ها هستند و نه دولت ها حاصل ملت ها». این دولت ها هستند که ملت ها را میسازند. در سیستم رژیم پیش از انقلاب فرانسه، قدرت محض ( کلیسا و اشرافیت ) بود و کسی که میتوانست به حاکمیت برسد خود به خود مشروعیتش را هم پیدا کرده و کلیسا هم به نمایندگی از خدا مشروعیت را به آن فرد عطا میکرد. مفهوم دولت ملی یا دولت- ملت که با انقلاب فرانسه و در چارچوب اروپای غربی ظاهر میشود کلا این معادله را به هم میریزد و ادعا میکند که دولت نمایندهی ملت است و مشروعیت خودش را از بالا ( قدرت استعلایی ) نگرفته بلکه از پایین و از ملت میگیرد. اشکال وارده به این قانون این است که در زمان انقلاب فرانسه ۱۷۸۹ واقعا مفهومی به نام ملت وجود نداشت. ملت ابداع و خیالی است ومفهومی است که ساخته میشود نه آن چه که وجود دارد. نه تنها در فرانسه بلکه در هیچ جای دنیا در اواخر قرن ۱۹ چیزی به نام دولت – کشور و بنابراین ملیگرایی وجود ندارد.
برای شکل گیری ملت ها نیاز به فعالیتی ذهنی و بهتر است بگوئیم خلاقیتی ذهنی بود که مسئله میراث فرهنگی در اینجا مطرح می شود. اینکه ما باورهای خود را به گذشته منتقل کنیم و آن ها را بر اساس ذهنیت امروز تفسیر کنیم تا بتوانیم «بازمانده های فرهنگی» را بدل به «میراث فرهنگی» کنیم. این فرایند که در اروپا بیش از یک قرن به طول کشید اصولا و لزوما یک فرایند خودکار نیست و همین جا است که به مشکل برمی خوریم و بنابراین نمی توانیم رویکردی را که بسیاری از مردم نسبت به بنا ها، آثار و آنچه «میراث فرهنگی» نامیده می شود و در فیلم گنبد مینا به خوبی نشان داده شد را بفهمیم. مسئله این است که برای آنکه مردمی به «میراث فرهنگی» خود باور داشته باشند و از آن مراقبت کنند باید فرایند تبدیل «بازمانده فرهنگی» به «میراث فرهنگی» را که یک فرایند کاملا ذهنی است را درونی کرده باشند، اگر این اتفاق نیافتاده باشد و یا به نحو درستی نیافتاده باشد، مسئله «حفظ» میراث در کار نخواهد بود و برخورد با شیئی که ما نام «میراث» به آن دادهایم، «وندالیسم» نامیده میشود در حالی که در ذهن آن فرد و گروه لزوما چنین نیست. به گمان من فیلم از این لحاظ بسیار زیر تاثیر گفتمان رسمی «میراث فرهنگی» قرار داشت و جنبه کنش های اجتماعی و سیاسی در آن دیده نمی شد.
هر شیئی باستانی لزوما دارای معنایی نیست که میراث فرهنگی یا دولت ملی به آن می دهد: به عنوان مثال یک کتیبهی هخامنشی را نمی توان با زبان امروزی خواند. هنگامی که پادشاهان هخامنشی از سرزمین یا مردم خود نام می برند و یا از خود با عنوان «شاه شاهان» منظورشان آن نبوده که ما امروز می فهمیم. این مصداق دقیق زمانپریشی(با آناکرونیسم) است.
“تخت جمشید” که در فیلم نیز به شدت بر آن تاکید شده لزوما نمونه یک معماری ایرانی نیست بلکه بیشتر نمونهای از یک معماری جهانی است که معماران گوناگونی از سراسر پهنه باستانی ایران آن را ساخته اند و در نظر شاهان نیز لزوما این بنا یا هر بنایی نبوده که به پادشاهی آنها مشروعیت می داده است بلکه تعلق آنها به تبار خدایان چنین می کرده است. بنابراین این سیستم سیستمی است که باید درون خودش درک شود.
اما هنگامی که دولت ملی به وجود میآید نیاز به این دارد که تمام گذشتهی تاریخیای را که گذشتهای است که میتواند لزوماً به آن تعلق نداشته، و تمام آیندهی مفروضی را که ممکن است هرگز وجود نداشته باشد، جمع کرده و یک هویت ملی بسازد تا بتواند گونه ای از سازماندهی اجتماعی را ایجاد کند. این اتفاقی است که در اروپا در قرن ۱۹ و عمدتاً از طریق حرکتی در ادبیات که به آن رمانتیسم می گویند افتاد. ” رمانتیسم ” ا گونه ای از هویت ملی را ایجاد می کند که قبلا وجود نداشته است. البته دولت های ملی هر جا که با مقاومتی رو به رو میشدند، مقاومتی که کاملاً جنبهی بازدارنده داشت، خشونت وحشتناکی از خود نشان می دادند. از جمله فرانسه بعد از انقلاب در “وانده” در شرق فرانسه کشتارهای گسترده ای اتفاق افتاد. به این دلیل که مردم “وانده” حاضر نبودند انقلاب فرانسه و جمهوری و زبان فرانسه را بپذیرند و کشتارهای زیادی اتفاق افتاد تا به این پذیرش برسند. این فرآیندی که در قرن ۱۹ در اروپا اتفاق می افتد فرآیندی است که در طی آن درونی کردن چیزی آغاز میشود که برایش حدود یک قرن و حتی بیشتر زمان لازم است. فرآیندی که در طی آن یک فرانسوی میتواند «میراث فرهنگی» خود را ساخته و آن را درک کرده و احساس کند که فرانسوی است و اعتقادی نسبت به شعار ” زنده باد ملت ” برایش شکل بگیرد.
جالب آن است که چنین اعتقادی امروز به شدت رو به ضعف گذاشته ، بنابراین رابطه با میراث فرهنگی نیز تغییر کرده است و اگر امروز بخواهیم مردم از میراث فرهنگی خود در کشوری همچون فرانسه دفاع کنند و حفاظت کنند و از وندالیسم نسبت به آن جلوگیری کننند، ضرورت دارد که آن را در قالبی جدا از دولت ملی ببینند که اعتقاد نسبت به آن هر روز ضعیف تر می شود. باید این میراث را در قالب هنر و زیبایی به رسمیت بشمارند نه در قالب مکانی برای تعلق ملی ای که دیگر اعتقادی نسبت به آن نیست. امروز مشکل بتوان فرانسوی یا اسپانیایی و … را پیدا کرد که حاضر باشد برای حفظ «دولت» خود فرانسوی یا اسپانیایی دیگری را بکشد، یا خودش را به کشتن دهد. اتفاقا دلیل آنکه بحران کنونی جهان نیز همچون دوره های بحران اقتصاد عمیق دیگر در قرن بیستم به جنگ نکشیده است، در همین است. دیگر کسی حاضر به جنگ نیست و دیگر با جنگ نمیتوان بحران ها را از میان برد، دیگر از ملیگرایی اسطورهزدایی شده و سیاست در معنای بازی سیاسی آبرو و اعتبار خود را از دست داده و مفهوم دموکراسی سیاسی مبتن بر این دولت ها نیز چون تکرار بی پایان دو حزب سیاسی است که دائما نقش عوض می کنند، تاثیر چندانی بر احساسات واقعی مردم ندارد. در چنین حالتی میراث فرهنگی بیشتر از آنکه بر مفهوم ملت استوار باشد، بر مفهوم خود فرهنگ استوار است و به اعتباری هم می توان گفت هر چه بیشتر شاهد جای گرفتن مفهوم میراث جهانی یا میراث انسانی به جای میراث فرهنگی ملی هستیم.
هویت ملی در اروپا بیش تر از یک قرن طول میکشد تا درونی شود و اگر این اتفاق نیافتاده بود بی شک کنشگر اجتماعی به صورت خودکار از آثار و مکان های حافظه آن، مثلا بنا ها و خاطرات ملی، حمایت نمیکردند.
در فیلم صحبت از تخریب سنگ نوشته ها و آثار باستانی شد و انتقاد به این که نباید این اتفاق بیافتد که کاملا درست است اما نباید فراموش کرد که امروز ما شاهد تخریب به صورت های بسیار گوناگون و بسیار شدیدتری از نوشتن چند یادگاری بر روی سنگ ها هم هستیم که اتفاقا آن نوع نخست از تخریب را تشدید می کند زیرا مانع از شکل گیری و درونی شدن هویت ملی می شود. ساده ترین تخریب ها چیست: تخریب آب، هوا، خاک ها، دریاچه ها، جنگل ها و طبعا از آن بدتر تخریب ذهن هایی که نمی توان به آنها امکان لازم را برای رشد داده، ذهن هایی که گاه می گریزند و گاه می پوسند و یا به سوی پوسیدن و بی اخلاقی می روند. این ها فرایندهای خطرناک تری هستند که باید به فکرشان بود. وندالیسم علیه آثار باستانی تنها نمونه ای از آثار این تخریب های عمیق تر هستند.
این یک پرسش فلسفی و در عین حال عملی است که زمانی که ما در حال نابود کردن کل جهان و کل انسان ها هستیم، آیا می توان چندان نسبت به تخریب آثار باستانی و میراث فرهنگی حساسیت داشت؟ بی شک بله، و بی شک باید چنین باشد اما کنش اجتماعی و فرایندهای آن لزوما از اراده و خواست ما تبعیت نمی کنند. این نکتهای است که باید بر آن تامل کرد. مسئله حتی آموزش و تربیت و درک «ارزش» یک اثر نیست، مسئله کنشی اجتماعی است که از یک سو بتواند «میراث فرهنگی» یعنی هویت ملی را بسازد و سوی دیگر و به هنگام لازم بتواند این میراث را به یک میراث زیباشناسانه بشری تبدیل کند تا آن را از خطر تعرض انسان ها محفوظ بدارد. پس باید تاکید کرد که وندالیسم علیه آثار باستانی صرفا از روی ناآگاهی نیست که اتفاق می افتد. این اتفاق میتواند بر اثر عدم درونی شدن یک ایده باشد. اکثر کشورهای جهان سوم ملیگرایی را از بیرون گرفتهاند و در خودشان به وجود نیاورده و انقلاب ملیای در کشورشان اتفاق نیافتاده است. انقلاب بزرگی که ما به آن اشاره می کنیم انقلاب مشروطه است. با این که انقلاب بزرگی است ولی به نسبت انقلاب فرانسه یک انقلاب نیست. انقلاب اسلامی اما انقلاب بزرگی بود و فرایندی از ملی شدن و دولت سازی را شروع کرد که هنوز درونش هستیم اما هنوز فاصله زیادی با شکل گیری کامل این ایده و درونی شدنش داریم و تازه پس از آن فرایند بعدی یعنی جهانی شدن ایده فرهنگ است که انتظارمان را می کشد. می بینیم که مسئله بسیار پیچیده است.
اما به نکته دیگری نیز اشاره کنم که شاید تا حدی حاشیه ای اما کاملا انسان شناسانه و هویتی است: رابطهای نمادین میان علاقه افراد به نوشتن بروی تخته سنگ ها وجود دارد: ثبت درون سنگ و حکاکی به گونه ای نمادی است از سنگی شدن انسان و تثبیت و ابدیت یافتنش. شاید یکی از مهم ترین دلایل باستانی برای حکاکیهای باستانی همین تمایل به جاودانگی بود که در نزد پادشاهان دیده می شد و نه تمایل مفروض به خوانده شدن و فهمیده شدن( فراموش نکنیم که تا روزگاری بسیار متاخر، خواندن و نوشتن مهارت هایی بسیار تخصصی و سخت و به دور از دسترس عموم بود و تنها افرادی خاص و اغلب در حوزه روحانیت، قادر به خواندن نوشته ها بودند و این امر به ویژه درباره ایران باستان صادق است) بلکه برای آن بود که «نوشته» تجسمی از ورود ابدی به «تاریخ» و گریز از موقعیت فانی بودن انسانی به حساب می آمده است: هویتی «سنگین» که مرگ را نفی می کرده است و بنابراین لزوما نباید در هر گونه نوشتاری بر هر اثر هنری نوعی تمایل به نابودی دید بلکه می توان آن را نوعی حتی همذات پنداری به حساب آورد، که از مفهوم وندالیسم کاملا فاصله داشته و به مفهوم هویت یابی و مکان یابی حافظه ای نزدیک است.
در نهایت و به عنوان نتیجه گیری از این صحبت باید بگویم در سیستم اجتماعی ما تا حد زیادی درونی نشدن هویت ملی مانع اصلی عدم ایجاد مفهوم «میراث فرهنگی» و سپس تخریب فیزیکی آن به دلیل عدم توجه و نگهداری از آن بوده است. امروز روشن است که بخش بزرگی از جوانان ما تمایل به مهاجرت یا رفتن دارند، این امر به خودی خود منفی نیست چون گویای تمایلی همیشگی در موجودیت زنده برای کشف افق ها و چشم اندازها تازه و شکوفایی در موقعیت های متفاوت است اما در عین حال گویای عدم شکل گیری کامل و قدرتمند هویت ملی و یا ضعف آن و یا ضعف سازوکارهایی که باید این هویت را تقویت و حفظ کنند نیز هست. از این دریچه تخریب آثار باستانی را می توان نوعی تخریب ریشه ها و بندهایی به حساب آورد که ما را به گذشته هایمان وصل می کند. و این امر بدون شک یک موقعیت آسیب زا است.
این نکته را هم فراموش نکنیم که ایران بیش از یک میلیون اثر باستانی و مکان میراث فرهنگی دارد. پرسش این است که آیا هیچ کشوری دارای توانایی محافظت از چنین حجم بزرگی از میراث فرهنگی هست؟ سیاست گردشگری ما اگر به فکر یک سیستم محافظت با جهانی کردن این میراث و در عین حال افزایش تعلق های هویت ملی و کاهش تمایل به تخریب هویتی با مهاجرت قطعی نباشد، هرگز قادر نخواهد بود از این میراث محافظت کند. در یک معنا می خواهم بگویم در نهایت یک خط نوشته بر روی یک سنگ تاریخی نیست که آن را ویران می کند، بیشتر از این، ندیدن زیبایی و بازشناسی و عدم تمایل و حس تعلق به آن سنگ است که آن را از یک مکان «فرهنگی» به یک شیئی طبیعی باز می گرداند و ویرانش می کند. برای درک آثار تاریخی ابتدا باید درک کرد که تاریخ چیست.
فرانسه اولین مقصد جهانی توریسم است. فرانسه چطور میتواند آثارش را حفظ کند؟ آنان این کار را از طریق خود آثار انجام میدهند. هم هویت ملی در آنها درونی شده است و هم از خطر تخریب آثار آگاه هستند که ممکن است چه هزینه ای برایشان داشته باید در صورتی که در ایران هیچ کدام از این سیاست ها و حفاظتها وجود ندارد. در عین حال که همان فرانسه چنانکه گفتم، زمینه های گذار و فراتر رفتن از دولت ملی نیز فراهم آمده و به این مکان های خاطره به مثابه اثری از قدرت زیباشناسانه انسان نگریسته می شود که اگر فردا ، فرانسهای هم دیگر وجود نداشته باشد باز هم از آن آثار به مثابه میراث فرهنگی جهان، محافظت خواهند کرد.
این در شرایطی است که ما کمتر برای آثارمان متولی داریم. در واتیکان، نه تنها محافظ سختی از آثار می شود بلکه پول بسیار زیادی نیز از مردم برای دیدن آنها گرفته می شود که صرف خود آن اثار می شود. پول محافظتهای سخت و نگهبانان بسیار برای محافظت از مکان و آثار تاریخی از خود آن اثر و سیاستهای توریستی که اتخاذ شده است تامین میشود.
در حالی که در ایران اغلب نه فقط زیر ساختار (باور هویتی) بلکه رو ساختار(سیاست گردشگری و باستان شناختی و فضایی متناسبی)نیز برای محافظت وجود ندارد و تا زمانی که این ها وجود نداشته باشند، تخریبهایی از این دست طبیعی است و نکته و مشکل اساسی در اینجا این است که تنها بر مفهوم آموزش تاکید میکنند و همه مشکلات را در ضعف آموزش و آگاهی می دانند. ما تا زمانی که نتوانستیم توریسم را در ایران که میتواند از درآمد نفتی، درآمد بالاتری برایمان داشته باشد، تقویت کنیم و ساختارها و امنیت و آرامشی را که نیازمند آنها است ایجاد کنیم، مسلما نمی توانیم از بناهای تاریخیمان محافظت کرده و عامل اصلی این مشکل را تنها یک بحث روان شناختی بدانیم.
در بخش آخر آقای احسانی نیز درباره فیلم خود چند توضیح کلی دادند.
همان طور که میدانید این فیلم محصول سال ۹۱ گروه مستند شبکه یک سیما است و تا به حال ، جایی پخش نشده است اما به این خاطر که من احترام زیادی برای دکتر فکوهی قائل هستم و همین طور نمایش فیلم در جمع های دانشگاهی اولویت بیش تری برایم داشته خیلی مشتاق بودم و خوشحال هستم که این فیلم برای اولین بار در این مکان به نمایش درآمده است. امروزه فیلم هایی با این مضامین و این نگاه که مسئلهی هویت ملی در آن مطرح میشود کار بسیار مشکلی است. این فیلم باید سال ۸۹ آماده می شد اما سال ۹۱ آماده شده و ساخت آن ۲ سال زمان برده است. این فیلم آذرماه از خود شبکه یک سیما پخش می شود و اولین نمایش رسمیاش در جشنواره سینما در آبان ماه برگزار میشود. اما این نمایش صمیمانه در این فضا خیلی برای من با اهمیت تر بوده و خوشحال میشوم که نظر دوستان را بدانم. و اگر قبل از ساخت و حتی هنگام تدوین فیلم خدمت آقای دکتر رسیده بودم و از صحبت هایشان پیرامون مسئله هویت ملی و درونی شدن آن استفاده میکردم میشد به لایه های درونیتر پرداخت و یا آن ها را نمایش داد.
در بخش آخر چندین پرسش و پاسخ مطرح شد و بحث زیادی انجام شد که به آن اشاره کوتاهی می شود:
۱- آیا این فیلم اولین فیلمی است که در مورد تخریب آثار تاریخی ساخته شده است؟
بله- تا به حال فیلمی در مورد یادگار آثار تاریخی ساخته نشده است. راجع به آثار تاریخی ایران خیلی فیلم ساخته شده حتی در مورد بحث محافظت و نگهداری آنان هم فیلمهایی وجود دارد اما این که اساسا به این موضوع خاص پرداخته شود، این اولین فیلم است.
۲- در خلال صحبت های دکتر فکوهی به این نکته اشاره شد که مشکل اصلی عدم درونی شدن این هویت ملی است. اگر این اتفاق در میان مسئولان بیافتد آیا مشکل حل خواهد شد؟
مفاهیم دولت و جامعه را نباید با هم اشتباه گرفت. دولت ساخته دست جامعه است. دولت ها بازتاب سیستم های اجتماعی ای هستند که بر آنها حکومت میکنند. جامعه یک سیستم خودسازنده است و یکی از چیزهایی که در خود میسازد سیستم های سلطه است. از این جهت نمی توانیم جامعه را از دولت جدا کنیم. اگر این امر درونی شود درست میشود؟ بله! اما لزوما درونی نخواهد شد چون لزوما این امکان را ندارد. کشورهای جهان سوم امروز در زمانی میخواهند ملیگرایی را درونی کنند که ملیگرایی در حال فروپاشی است. نه این که راه حلی نباشد، اما راه حل از نوع راه حل های قرن ۱۹ و ۲۰ نیست. در قرن ۱۹ کار فرانسه بسیار ساده بود، با بستن مرزهای خود و اجبار بر فرانسوی صحبت کردن مردم به خواستهی خود میرسیدند. آیا کشورهای جهان سوم می توانند امروزه دست به یک همچین کاری بزنند و سیستم های محلی خود را از بین ببرند؟ در آخر ولی بله، من مسئله ی مدیریت را بالاتر از بسیاری از عامل های دیگر در این مشکل میبینم و تا زمانی که آن درست نشود این مشکل باقی خواهد ماند.