بهناز خسروی
درباره «خشونت» از دیدگاه انسانشناسی
واژه خشونت، معانی و مفاهیم متعددی را در ابعادی متفاوت در ذهن متبادر میکند. فیلسوفان، جامعهشناسان، حقوقدانان، روانشناسان و دیگر اصحاب علوم انسانی هر یک با رویکرد خود، این مفهوم را مورد بررسی قرار داده و زوایایی از آن را در جامعه آشکار کرده و میکنند ؛ اما عموماً آنچه ما در این باره میدانیم، برگرفته از دانشی است که در دو قرن اخیر رشد کرده و بیشتر در خصوص دنیای معاصر اظهار نظر میکند.
روز سهشنبه هشتم بهمنماه سال جاری، ناصر فکوهی دانشیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به بخش همکاریهای علمی و فرهنگی سفارت فرانسه در ایران دعوت شده بود تا در جمع تعدادی از دانشجویان دورههای کارشناسی ارشد و دکتری آشنا به زبان فرانسه، در اینباره صحبت کند. متن زیر بر اساس ترجمه و خلاصه سخنرانی وی که به زبان فرانسه انجام شد تهیه شده و ایشان خود نیز آن را بازبینی کردهاند:
فکوهی بحث خود را به بررسی خشونت در دیدگاه انسانشناسی معطوف کرد. وی سخنانش را با اشاره به رویکردهای متفاوت انسانشناسی نسبت به پدیده خشونت آغاز کرد و در مقدمه گفت: باید در نظر داشت که انسانشناسی، به تعبیری، یک دانش چند رشتهای است که به واسطه آن میتوانیم مسائل را با دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار دهیم. از این رو، این رشته نگاه ثابتی به پدیدهای مانند خشونت ندارد؛ چنانکه انسانشناسانی هستند که خشونت را بیشتر از بعد فیزیولوژیک یا زیستشناختی آن مورد مطالعه قرار میدهند و دیگرانی که به خشونت بیشتر از زاویه فرهنگی نگاه میکنند؛ هر چند هر دو گروه به جنبه دیگر نیز در کار خود نظر دارند. در واقع، پیشفرض مشخصی در این دانش وجود دارد مبنی بر اینکه انسان یک جانور فرهنگی است؛ به همین دلیل، همواره میتوان او را از جنبه زیستشناختی و یا فرهنگ مورد بررسی و مطالعه قرار داد.
فکوهی سپس با اشاره به مطالعاتاش طی چند سال اخیر درباره طبیعت خشونت، بحث خود را در چند بخش پی گرفت. او ابتدا به تعریف کلی خشونت و ریشهشناسی زبانشناختی آن پرداخت و خشونت را در عام ترین معنای آن «قدرت و نیرویی که یک فرد یا یک گروه اجتماعی بر فرد یا گروه اجتماعی دیگری اعمال می کند تا او را به تسلیم از خود وادار یا از واو چیزی را بر خلاف اراده اش بگیرد» تعریف کرد و سپس به دو مفهوم «نسلکشی»(genocide) و «زبانکشی» (glottocide) به عنوان دو بعد مختلف که می توان آنها را در یک رویکرد ساختارگرایانه انسان شناختی در این رابطه قرارشان داد اشاره کرد و در نهایت عنوان کرد که در بحثی که وی قصد انجاماش را دارد جنبهای نیز، باز هم بر اساس رویکرد ساختارگرایانه، به دوگانه مونث/مذکر اختصاص خواهد داشت.
او در توضیح عبارت «زبانکشی» که به تازگی با واژه glottocide در زبانهای اروپایی شناخته میشود اما در گذشته با عنوان کلی «مرگ زبان» به آن اشاره میشد، گفت: این واژه به معنی کشتن یک زبان است که میتواند به صورتهای مختلفی انجام بگیرد؛ یا با کشتن افرادی که به آن زبان سخن میگویند و یا با استحاله و تضعیف تدریجی زبان این گروه، تا حدی که آن زبان را از دست داده و به جامعهای که هدفش یکسانسازی آنها با خود است، شبیه شوند و فرهنگ خویش و در واقع هویت خویش را از دست بدهند. در این زمینه، میتوان «زبان کشی» را نوعی از «نسل کشی» نیز تلقی کرد: ما میتوانیم یک نسل را با از بین بردن زبان، به عنوان عصاره کاملی از فرهنگ آن، نابود کنیم. به این ترتیب، میتوان گفت که زبانکشی و نسل کشی با یکدیگر تداخل معنایی و همپوشانی دارند و میتوانند فرایندهایی موازی و تا حد زیادی همپوشان نیز باشند، هر چند میزان خشونت آشکاری که در نسلکشی دیده میشود، لزوماً در زبانکشی قابل مشاهده نیست. البته باید این نکته را نیز در نظر داشت که همانگونه که گفتیم، برای از بین بردن یک زبان و در نتیجه یک فرهنگ، روشهای بسیار زیادی وجود دارند که لزوماً فرآیند را به گونهای که در حقیقت در جریان است، نشان نمیدهد اما نتیجه همان خواهد بود.
موضوع زبانکشی به نظر فکوهی رابطهای بسیار تنگاتنگ با ساختارهای خشونت در جهان کنونی دارد: جهانی شدن در فرایند کنونی، خود گرایشی شدید به زبانکشی دارد که عموماً با بحث زبان میانجی و درست با منطقی معکوس با آنچه در حال رخ دادن است، به بیان در میآید: زبان میانجی به مثابه ابزاری برای ایجاد ارتباط میان فرهنگها مطرح میشود، در حالی که در واقع شکلی از تبلور «جنگ زبانها» است که به تعبیر زبانشناسان بزرگ جهان امروز، به ویژه زبانها و فرهنگهای کوچک (یعنی با تعداد کم سخنگویان) را تهدید میکند؛ اما حتی زبانهای بزرگ نیز از آن راه گریزی ندارند. تقلیل زبانشناختی در نهایت نوعی تقلیل اندیشه است، حتی در خود زبان میانجی، زیرا ما باید لزوماً به مخرج مشترکهایی هر چه بزرگتر برسیم تا بتوانیم بر سر «مهم»ترین چیزها توافق کنیم و این مهمترین چیزها، اغلب سبب میشوند که ما از موقعیت انسان اندیشمند خارج شده و در موقعیت انسانی ابزاری شده قرار بگیریم، زبانی که اندیشه را نیز به کالا تبدیل کرده و نمادها در آن بیمعنا میشوند؛ زیرا تنها در ارزش کالاییشان تعریف و فهمیده میشوند. این شکل از خشونت، بهرغم ظاهر بسیار آرامی که دارد، شاید یکی از پر خطرترین اشکال خشونت باشد؛ زیرا به صورت ریشهای فرهنگها را نابود کرده و یا افراد این فرهنگها را چنان ضعیف میکند که به هر شکلی میتوان آنها را «دستکاری» کرد و شستشوی مغزی داد.
امروز زبانکشی در بسیاری موارد، در قالب خط دادن و هدایت کردن به پدیدههای مهاجرتی و دایاسپورایی انجام میگیرند که زبان میانجی را به تنها شکل باقی ماندن در موضع قدرت تبدیل کرده و زبان حاشیهای شده را به باری تبدیل میکنند که باید هر چه زودتر ولو به وسیله خود فرد، کنار گذاشته شود و این، معنایی جز از دست دادن هویت ندارد. بنابراین باز هم برای آنکه به شیوهای ساختاری موضوع را در اینجا ببینیم و آن را در رابطه با بحث کلی خود قرار دهیم، باید از یک دو گانه دیگر سخن بگوییم؛ بودن/ نبودن که در اینجا معنای خود را بودن و یا نبودن در زبان و کالبد قدرت (فرهنگ قدرتمند و دارای سلطه) تعریف میکند، حال چه این رابطه را درون زبانی ببینیم، یعنی آن را در درون یک زبان واحد و در سطوح متفاوت آن تعریف کنیم (سلسله مراتب درونی هر زبانی که به سلسه مراتب واقعی در توزیع امتیازات مادی و غیر مادی هر جامعهای دامن میزند) و چه در رابطهای بین زبانی، یعنی میان زبان قدرتهای دارای هژمونی جهانی و زبان مردمان فاقد قدرت؛ که آن هم نتیجه منطقیاش توزیع نابرابر امتیازات در سطح جهان و تهدید حاشیهنشینان به از میان رفتن یا استثمار شدن به وسیله صدر نشینان است.
فکوهی سپس با اشاره دوباره به اینکه در این بحث، باید به رویکردی ساختارگرایانه و استروسی توجه داشت، وجه دیگر رویکرد خود را نظریه قدرت دانست که قرنها است درباره آن بحث میشود. در واقع در تعریف مقدماتی که از خشونت عنوان شد، میتوان بر قدرت، به عنوان اصلیترین معنای این پدیده انگشت گذاشت.
فکوهی در سخنرانی خود، با تأکید بر رابطه خشونت و قدرت، به ریشهیابی کلمه خشونت در زبان لاتین پرداخت و گفت: کلمات متعددی در زبان فرانسه وجود دارند که میتوانند ما را به سوی معنای عمیق خشونت هدایت کنند البته ابتدا خود کلمه violence (به معنای خشونت) را داریم اما میتوان به کلمات دیگری همچون viril (به معنای مردانه)، viol (به معنای تجاوز)، violenter (با خشونت با کسی رفتار کردن)، violent (به معنای خشن یا خشونتبار) و حتی کلماتی که به نظر چندان با کلمات فوق خویشاوند نمیآیند اما چنین هستند مثل virtuel (به معنای بالقوه و احتمالی و در معنایی عمیقتر، قدرتی بالقوه) و vertu (که در فارسی فضیلت ترجمه شده است اما باز هم به قدرتی مردانه میرسد)، اشاره کرد.
او همچنین با این توضیح که تمام این واژگان از ریشه لاتین vir (به معنی مرد) و یاvis (به معنای قدرت) گرفته شدهاند؛ رابطه میان violence و vertu را که به نظر پیچیدهتر میآید، مورد بررسی قرار داد. او گفت: واژه vertu که ما آن را در زبان فارسی تنها در یکی از معنانیاش و بنابراین به صورتی نه چندان گویا، با عنوان «فضیلت» ترجمه میکنیم، نزد رومیها و یونانیهای باستان، رابطه بسیار نزدیکی با جسم انسان و بدن انسان دارد. لازم به یادآوری است که در نظر این مردمان، بدن زیبا که البته بدن مردانه تلقی میشد، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود؛ چرا که داشتن چنین بدنی به معنای داشتن تفکری زیبا و مناسب نیز بود. به همین دلیل، آنها عموماً اهل ورزش بودند. در واقع، این افراد بدن زیبا را به خدایان تشبیه کرده و تلاش میکردند که به واسطه این شباهت که به معنای داشتن جسم و تفکری شبیه به خدایان بود، خود را بیشتر به آنها نزدیک کنند.
وی در عین حال خاطرنشان کرد: زبان یونانی برای مردم آن سرزمین، فقط به معنای یک زبان نبود، بلکه آنها آن را نشانهای از تفکر میدانستند و معتقد بودند که هر کسی که این زبان را نمیداند، بربر است. در واقع، آنها زبان دیگران را نمیشناختند و فکر میکردند انسان نمیتواند جز به واسطه زبان یونانی فکر کند و انسانهای غیر یونانی وقتی «حرف میزنند»، و در واقع نوعی «بربر» یا به اصطلاح امروزی ما در زبان فارسی «وِر وِر» میکنند اما این حرفها فاقد «منطق» (logos) و اندیشهای است که تنها زبان یونانی تواناییاش را دارد. از نظر یونانیان، بالطبع غیر یونانیها نمیتوانستند فکر کنند و منطقی داشته باشند. این بدان معناست که نزد یونانیان باستان، برای داشتن منطق یا به تعبیری لوگوس، میبایستی یونانی بود و در جمع بندی از آنچه آنها vertu مینامیدند، میتوان آن را قدرت مرد جوانی با کالبد زیبا و ورزیده و جنگجویی توانا دانست که به صورت بالقوه آماده است از آن قدرت استفاده کند.
عضو هیأت علمی گروه انسانشناسی دانشگاه تهران در بخش دیگری از سخنانش، بر معنای سه واژه «قدرت»، «مردانگی» و «بدن» تأکید کرد و گفت که به عنوان مثال اگر این کلمات را کنار یکدیگر بنشانیم، میتوانیم بگوییم «بدن مردانه قوی است» و به تعبیری، «بدنی خشن است» و این ما را به معادله «خشونت = قدرت مرد جوان جنگجو» میرساند که طبیعتاً با ارزشهای ما در دوران کنونی مطابقت ندارد زیرا اینها ارزشهای دموکراتیک هستند که در یونان و رم باستان، جز در قالب الیگارشیهای خاص وجود نداشت. با این وجود، همین معادله را حتی امروز نیز میتوان در عالم سیاست، به گونهای باز یافت؛ معادلهای بیشتر فیزیولوژیک که حتی حاکمیت قانون نیز نتوانسته آن را از ذهنها حذف کند.
فکوهی ادامه داد: بسیاری از جامعهشناسان و فیلسوفانی که درباره پرسش قدرت فکر میکنند، این فرمول را در ذهن خود دارند که مفهوم «جامعه» با مفهوم «قدرت» همتراز است و بدین ترتیب، مهمترین معیار شناخت یک جامعه، نحوه سازماندهی قدرت در آن است. از سوی دیگر، در مورد قدرت نیز مهمترین مسأله، میزان پایداری، دوام و چگونگی بازتولید آن است. در این زمینه، باید اشاره کرد که بنابر عقیده بسیاری از انسانشناسان، تا پیش از قرن نوزدهم، «جامعه» به معنی امروزی آن وجود نداشته و همانطور که در جامعهشناسی گفته میشود، آنچه داشتهایم بیشتر «گماینشافت» یا «اجتماع» بوده است. در واقع، مفهوم «جامعه» به معنای دقیق آن، بعد از قرن نوزدهم و در پی دو انقلاب صنعتی و انقلاب سیاسی متولد شده است. علم جامعهشناسی نیز در کنار فلسفه اجتماعی، تفکر اجتماعی و موارد مشابهی که تا پیش از آن وجود داشت، برای فهم و درک این پدیده جدید، در همین زمان به وجود آمده است.
وی یادآور شد: نخستین فردی که تئوری پایداری در این زمینه ارائه کرده، ماکس وبر جامعهشناس آلمانی است. او معتقد است که دولت خشونت را به شکل مشروعی در انحصار خود در آورده و برای هدف سازماندهی اجتماعی به کار میبرد. وبر بر این باور است که برای خروج از حالت طبیعی و ابتدایی حاکم بر اجتماع انسانها، ابتدا باید بخشی از جامعه از قدرت خشونتآمیز خود، با اعطای آن به قشر دیگری از جامعه، صرفنظر کند. که البته نحوه این اعطای قدرت میتواند به شکلهای مختلفی صورت گیرد. بدین ترتیب، میتوان اینگونه خلاصه کرد که ما اساساً بدون قدرت، جامعهای نداریم و یا به بیان دیگر، جامعه نمیتواند بدون قدرت زندگی کند.
فکوهی در ادامه این بحث، چگونگی تولید و بازتولید قدرت را مورد تأکید قرار داد و در این زمینه، دیدگاههای میشل فوکو و پیر بوردیو را به عنوان دو چهره سرشناس فرانسوی در جامعهشناسی قدرت بررسی کرد. او گفت: فوکو و بوردیو، هر دو معتقد بودند که روابط اجتماعی در جامعه، چیزی جز روابط قدرت نیست اما در میان دیدگاههای آنها تفاوتهای مهمی وجود دارد. در واقع، قدرت نزد فوکو، به واسطه یک خشونت واقعی و آشکار و از طریق مجازات خود را در جامعه نشان میدهد. به این معنا که جامعه کسانی را که قدرت و خشونت آن را نمیپذیرند، مجازات میکند و بدین ترتیب، خشونت و قدرت دائماً بازتولید شده و به حیات خود ادامه میدهند. در چنین شرایطی، مفهوم «حاشیهای کردن» نزد فوکو از اهمیت بسزایی برخوردار میشود؛ چرا که او به حاشیه کشاندن را به معنای نوعی مجازات تعبیر میکند. فوکو همچنین بر اهمیت مفهوم عرف و هنجار تأکید دارد. به صورتی که هنجار و آن کسی که هنجارمند است، «مناسب» ارزیابی شده و پذیرفته میشود، اما آنچه که با عرف و هنجار جامعه هماهنگ نیست، باید در جایی خارج از آن «محصور» شود. به عنوان مثال، کسی که بیمار یا دیوانه است، باید در مکان خاص خود و نه در جامعه، نگهداری شود. به همینترتیب، کسی که از قانون حاکم پیروی نمیکند، باید به زندان رفته و به نوعی از فضای اجتماعی خارج شود. بنابراین، جامعه به طور دائم هر عضوی را که مطابق عرف آن عمل نمیکند، تنبیه کرده و به حاشیه میراند و می تواند از طریق یک دست سازی و گسترش اطاعت و حذف سرکشی، قدرت درونی خود را بازتولید کند.
وی تأکید کرد که فوکو در این زمینه، به واسطه بحث مجازات، از یک کنش آگاهانه و داوطلبانه صحبت میکند. این در حالی است که نزد بوردیو، قدرت هم میتواند به صورت آگاهانه و هم به شکل ناآگاهانه بازتولید شود. در این خصوص، بوردیو برخلاف مارکس معتقد است که کنشگر و قربانی خشونت، هر دو به صورت های مختلف، چه به صورت آگاهانه و چه به شکل نا خود آگاهانه در بازتولید این پدیده نقش دارند. در واقع، در این زمینه افراد، چه در نقش کنشگر و چه در نقش قربانی، کنشهایی را انجام میدهند که از عادتواره (Habitus) آنها نشأت میگیرد و بدین طریق در بازتولید خشونت و قدرت نقش ایفا میکنند.
فکوهی در عین حال خاطرنشان کرد که در نظر بوردیو، قدرت در جوامع کنونی و به خصوص در جوامع توسعه یافته که خشونت در آنها بسیار کارا ولی اغلب نامرئی است، بیشتر از خشونت نمادین بهره میگیرد تا خشونت فیزیکی خام و آشکار. به تعبیر دیگر، به عقیده او، این عمل مجازات کردن نیست که اهمیت دارد بلکه تهدید و امکان انجام مجازات است که از اهمیت وافری برخوردار میشود. به عنوان مثال، مهم نیست که قدرت حاکم واقعاً قدرت کشتن مردم را داشته باشد، بلکه مهم این است که مردم بدانند این قدرت میتواند آنها را بکشد.
وی افزود: از سوی دیگر، در دیدگاه بوردیو مهم است که مردم چگونه در نظام اجتماعی، میتوانند خود را از دیگران متمایز کنند و برای این منظور از چه ابزارهایی استفاده میکنند؛ چرا که تمایز یا تشخص، که از طریق نظامهای طبقهبندی کننده و ساختار دهنده به سلایق اجتماعی، از جمله سلایق در سبک زندگی انجام میگیرد، در دیدگاه بوردیو، تنها یک تفاوتگذاری ساده نیست؛ بلکه نوعی جداییطلبی در نظام سلسله مراتبی قدرت است. به تعبیر دیگر، انسانها با نشانههایی خود را از دیگران متمایز کرده و بدین ترتیب، رابطهشان را با خشونت و جایگاهشان را در نظام سلسله مراتبی قدرت مشخص میکنند.
فکوهی بعد از این توضیحات، بار دیگر به رابطه سه عنصر خشونت، قدرت و جامعه اشاره کرد و با طرح این پرسش که آیا واقعاً باید برای به دست آوردن قدرت، به خشونت متوسل شد و آیا واقعاً برای رسیدن به جامعه، وجود قدرت الزامی است؛ تفاوتهای میان دیدگاه انسانشناسان فرهنگی و انسانشناسان زیستی را در این زمینه مورد بررسی قرار داد. او پاسخ به این پرسش را معطوف به بررسی مسأله ابتداییتری درباره رابطه طبیعت و فرهنگ دانست و گفت: انسانشناسان زیستی تلاش میکنند با بررسی شباهتهای میان انسان و حیوان، اعلام کنند که خشونت موجود در انسان، از طبیعت او نشأت میگیرد. این در حالی است که بسیاری از جامعهشناسان و انسانشناسان دیگر این مسأله را نمیپذیرند. آنها موافقند که گفته شود میان طبیعت و انسان و همچنین میان حیوان و انسان نوعی تداوم وجود دارد، ولی در هر حال معتقدند آنچه به نام فرهنگ موجود است، مختص انسان بوده و در حالی که میتواند با درجات زیادی در نهایت به حیوان منتهی شود، اما در شکل خاص انسانیاش در نزد هیچ حیوانی دیده نمیشود. برای نمونه در دیدگاه آنها، زبان نیز یک نظام صرف برقراری ارتباط نبوده، بلکه به عنوان نوعی نظام تفکر، تصور و حتی تولید خشونت، فقط به انسان اختصاص دارد.
وی در بخش پایانی سخناناش، پدیده خشونت را با رویکرد جنسیت مورد بررسی قرار داد و در این زمینه، با اشاره به مقاله مشهور شری اورتنر انسانشناس آمریکایی که در آن این پرسش مهم مطرح میشود که «آیا رابطه بین یک زن و یک مرد مانند رابطه میان طبیعت و فرهنگ است؟»؛ گفت: انسانشناسان زیادی هستند که معتقدند زنانگی و مردانگی پیش از آنکه حاصل شرایط فیزیکی و طبیعی باشد، محصول فرهنگ است؛ هر چند که این دو رابطه بسیار نزدیکی با شرایط طبیعی دارند.
وی افزود: ما میتوانیم این مسأله را به صورتهای مختلفی ببینیم. به عنوان مثال، زنانگی به معنای اعطای زندگی است، در حالی که در سوی دیگر، مرد زندگی را میگیرد؛ چرا که او همواره جنگجو بوده و به خشونت و کشتن عادت دارد. در واقع، میلیونها سال در میان انسانها مردان از خانهها خارج میشدند تا به شکار بروند و شکار نخستین شکل جنگ بوده و بزرگترین شکارچیان، بزرگترین جنگجویان نیز بودهاند. بنابراین در شکلی به شدت رایج شده در فرهنگ انسانی مرد میجنگد و زن زندگی میبخشد. حال اگر با همین نگاه، به دنیای امروز و تمدن بشر طی سالیان دراز بیاندیشیم، میتوانیم همچنان خشونت را به عنوان یک پدیده مردانه در نظر بگیریم که حتی آثار آن تا امروز هم ادامه یافته است؛ چنانکه در عالم سیاست و در ابزارهای خشونت نظامی کمتر اثری از زنان میبینیم.
فکوهی در جمعبندی از سخنانش، به مقالهای اشاره کرد که با عنوان «زنانه شدن دنیا» نوشته است. او گفت: من در این مقاله، تأکید داشتهام که در دنیای امروز ما به وضعیتی رسیدهایم که در آن، خشونت تا به حدی به جلو رفته است که جهان را با یک بنبست اساسی روبرو کرده است و تقریباً میتوان گفت راهی جز آن، برای انسانها باقی نگذاشته که اگر نمیخواهند برای همیشه از میان بروند، دست به تاملی درباره تقسیم نخستین فرهنگی میان زنانگی و مردانگی بزنند؛ به صورتی که میان این دو به مثابه دو نماد و دو شکل تبلور غریزه حیات و غریزه مرگ، زنانگی را برگزینند و مردانگی را کنار بگذارند. اما این امر صرفاً در سطح نظریه قابل درک است؛ زیرا بلافاصله بحث دیگری را مطرح میکند که آیا اینگونه از زنانه شدن به معنای بدون جنسیت شدن جهان نخواهد بود و چگونه میتوان این تک جنسیتی یا این بیجنسیتی شدن را در جهانی که میلیونها سال بر اساس تقسیم جنسیتی و روابط میان دو جنس ساخته شده است، مدیریت کرد.
فکوهی بر این نکته تأکید کرد که اشکال بروز این زنانه شدن را میتوان در آنچه از دهه ۱۹۶۰ با عنوان «انقلاب جنسی» نخست در آمریکا، سپس در اروپا و سرانجام در سراسر جهان بروز کرد و از جمله تمام اشکال خانواده و خویشاوندی و روابط درونی و برونی آنها و همچنین روابط زناشویی را متحول کرد، مشاهده کرد. با این وجود، هنوز کسی نتوانسته نشان دهد که چگونه میتوان به جامعهای رسید که با حذف جنسیت مردانه، خشونت را در خود از میان برده و در عین حال بتواند نظم را در خود حفظ کند. این اتوپیایی است که کمتر میتوان تحققاش را در چشم اندازی قابل مشاهده به بیان آورد.
این گزارش نخستین بار در خبر آنلاین روز جمعه ۱۱ بهمن منتشر شده است.