کوته نوشت‌های اجتماعی (۵۶): بیگانه‌هراسی

مفهوم بیگانه در انسان‌شناسی با واژگانی همچون «دیگری» و «غریب» مترادف است. شکل‌گیری هویت‌های فردی یا جمعی همواره از خلال فرایندهایی می‌گذرد که می‌توان به آن‌ها فرایندهای تفاوت‌گذاری یا تمایز و فاصله‌گذاری نام داد، منظور فرایندهایی هستند که افراد یا گروه‌ها خود را بر اساس باورهایی ملموس یا صرفاً پنداشته شده و ذهنی از دیگران متمایز دانسته و بر اساس همین امر به «خود» شخصیتی «مستقلی» نسبت به دیگری می‌دهند. تا به اینجا ما با امری کاملاً طبیعی و حتی می‌توان گفت زیستی سروکار داریم: بدون قائل شدن به چنین تمایزی هیچ موجودی نمی‌تواند حرکات لازم را برای حفظ موجودیت بیولوژیک خود، از جمله تأمین معیشت خود انجام دهد. اما این فرایند در همین مرحله متوقف نمانده و به خصوص در انسان به دلیل رشد ابعاد فرهنگی به چندین فرایند دیگر و همزمان دامن می‌زند: از یک سو فرایند تفاوت‌یابی و متمایز دانستن خود از دیگری سبب می‌شود که فرد یا گروه خواسته یا ناخواسته به سمت سلسله‌مراتبی کردن رابطۀ خود و دیگری پیش روند، که این امر عموماً با نوعی خودمحوربینی  انجام می‌گیرد. به این ترتیب که فرد خود را در مرکز عالم تصور کرده و همۀ چیزهای دیگر را در رابطه با این مرکز تعریف و تبیین می‌کند. بنابراین خود، خویشتن را «انسان» می‌نامد و دیگران را به درجات مختلف از این «انسانیت» دور می‌پندارد، به نحوی که ممکن است حتی انسان بودن آن‌ها را نیز نفی کند. البته سلسله‌مراتبی شدن روابط انسان‌ها که به قشربندی‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و از جمله پدید آمدن مفاهیمی چون کاست، طبقۀ اجتماعی و غیره دامن می‌زند، دلایل اقتصادی و مادی زیادی نیز دارد که باید آن‌ها را نیز از نگاه دور نداشت. اما در حوزۀ فرهنگ این سلسله‌مراتبی شدن به گروه بزرگی از رفتارهای انحصارطلبانه و خشونت‌آمیز دامن می‌زند که می‌تواند بیگانه‌ترسی را تا حد نفرت از بیگانگان و انواع نژاد پرستی‌ها و این احساسات را به سوی رفتارهای خشونت‌آمیز اجتماعی نظیر نسل‌کشی‌ها پیش ببرد.

در عین حال فرایند همزمان دیگری نیز در اینجا اتفاق می‌افتد که گرایش افراد به تبدیل «خود فردی» به «خود اجتماعی» است. در این گرایش است که ما شاهد پدید آمدن هویت‌های کمابیش بزرگ اجتماعی هستیم، انسان‌ها خود را به عنوان یک هویت مستقل از دیگر هویت‌ها جدا می‌کنند. در اینجا باید به این نکته توجه داشت که در گذار از جوامع پیش مدرن به مدرن، آنچه اتفاق می‌افتد این است که در گروه نخست از جوامع ما به دلیل نبود مفهوم «سوژه» و فردیت، تقریبا همیشه با انواع هویت‌های جمعی یا بهتر بگوییم جماعتی اما اغلب با حجم‌های کوچک و پهنه‌های جغرافیایی محدود روبرو هستیم و فرد به عنوان یک واحد بیولوژیک خود را دانسته یا نادانسته درون یکی از همین جماعت‌ها می‌فهمد. در حالی که در گذار به مدرنیته با شکل‌گیری سوژه و فردیت، تناقض و پارادوکس‌ها افزایش یافته و فرد در عین حال هم تمایل به آن دارد که «خود» باشد و بنابراین همواره آمادگی حرکت به سوی بیگانه‌ترسی را دارد و هم تمایل به آن دارد که از تنهایی «خود» بیرون بیاید، بنابراین تلاش می‌کند که دیگران را در هویت خود سهیم کند و به سوی شکل دادن به هویت‌های جماعتی دیگر از کوچکترین ابعاد (دوستداران این یا آن روش و شکل و رفتار) تا بزرگ‌ترین آن‌ها (جوامع ملی، ادیان بزرگ، …) پیش می‌رود. در این میان، بیگانه‌ترسی، یعنی ترس از تفاوت که تقریبا همیشه مقدمه‌ای برای نفرت از تفاوت و حاملین این تفاوت یعنی «بیگانگان» است، همواره انسان‌ها را تهدید می‌کند زیرا به سرعت برای هر کس قابل درک و به سرعت نیز قابل تبدیل به گروهی از رفتارهای خشونت‌آمیز است.

متاسفانه شرایط مدرن در فرایندهای کنونی که در جهان حاکم هستند هنوز هم پتانسیل‌های بسیار بالایی از  بیگانه‌ترسی‌های ایدئولوژیک، سیاسی، نژادی، قومی، دینی و… را نشان می‌دهد که تجربۀ حتی همین چند دهۀ اخیر (شرق اروپا، آفریقای سیاه، خاور میانه و …)  نشان داده است  که تا چه اندازه می‌توانند به مثابۀ فرایندهای مخرب اجتماعی خطرناک باشند و شاید شناخت و درک عمیق میان فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها تنها راه رهایی و خروج از منطق این گونه فرایندها باشد.