امروز وجود یک جریان قدرتمند فرهنگی در جهان به همان اندازه محسوس است که فرایندهای عمومی جهانی شدن. این جریان را برخلاف دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و حتی ۱۹۸۰ دیگر نمیتوان جریانی صرفاً فمینیستی نامید، هرچند که بدون شک ریشههای این جریان را باید در فمینیسم همین سالها و در اندیشمندانی چون سیمون دو بووار (با کتاب جنس دوم) و فعالین سیاسی همچون بتی فریدمن جُست. اما یک جهش و دگرگونی عظیم در جریان فمینیستی از سالهای ۱۹۸۰ اتفاق افتاد که عموماً حاصل برخورد و تعامل فمینیسم غربی متمرکز بر مطالبات عمومی زنان و به ویژه برای حقوق مساوی با مردان و خروج از موقعیت انفعال و زیر سلطهبودگی از یک سو و فمینیسم و مطالبات زنان غیرغربی و به ویژه زنان آفریقایی، آسیایی و جهان اسلام بود که علاوه بر آن مطالبات خواستار هماهنگ کردن و همسو نمودن خواستههایشان با مطالبات عمومی جهان سوم در برابر نولیبرالیسم جهانی شدن بودند. حاصل این امر رشدی عظیم در جنبش زنان بود که امروز ابعادی بهطور غیرقابل مقایسهای با فمینیسم پیداکرده است، هرچند هنوز هم گروهی برای حفظ ارتباط با این میراث و گروهی برای نگه داشتن جنبش در مطالبات کلاسیک آن، اصرار بر به کاربردن واژۀ فمینیسم داشته و حتی چندان تمایلی به اضافه کردن صفات ویژگیدهندهای چون اسلامی، آسیایی، سیاه و غیره نیز به آن نیستند.
این حرکت عمومی را باید بتوان با جملۀ زیبا و معروفی خلاصه کرد که میگوید: «آیندۀ انسان، زنان هستند» که در این جمله واژه انسان دارای معنای دوگانۀ «انسان» و «مرد» نیز هست. در این مفهوم «زنانه شدن» (feminization) که شاید از برخی از ابعاد حتی در جهتی خلاف خواستههای کلاسیک فمینیستی قرار بگیرد را میتوان نوعی دگرگونی ارزشی و زیرورویی در رویکردهای انسانی به جهان به حساب آورد که با سرعت و شتابی باورنکردنی در حال تغییر جهان است: رشد جریانهای دفاع از محیطزیست (سبزها)، جریانهای صلحطلب و جنگستیز، رشد جنبشهای اجتماعی ضدخشونت و مبارزه با پورنوگرافی و فحشا و دفاع از حقوق کودکان و محرومان و تمایل به فرایندهای توسعۀ پایدار در برابر رویکردهای مصرفگرای اقتصادی (به مثابۀ موتور شکوفایی اقتصادی) تغییر ساختاری جنسیتی دانشکدههای علوم انسانی و اجتماعی و ورود گستردۀ زنان در عرصههای رسانهای و مشاغل مدیریتی و سیاسی بدون افزایش چندانی از آنها در عرصههای نظامی و امنیتی (که به خودی خود نیز امری قابل تأمل است) همه ابعاد و اشکالی از این فرایند زنانهشدن جهانی هستند که شاید بتوان به تعبیری دیگر آن را با نوعی «انسانی شدن» و بازگشت به جوهرۀ اصلی انسانگرایی قرن نوزدهمی به تعبیر روسویی کلمه و یا در تعبیری از مالرو، به حتی نوعی «معنوی شدن» جهان نیز نزدیک دانست. زنبودگی در این شرایط در حال مبارزهای سرسختانه با مردبودگی به مثابۀ ابزار اساسی جهانیشدن نولیبرالی است که ذائقۀ زندگی و زایش و عدم خشونت را در برابر ذائقۀ مرگ، تخریب و خشونت قرار میدهد. نولیبرالیسم بر آن است که به تعبیر پیر بوردیو «دست چپ دولت» یعنی دست زنانۀ آن یعنی دستی که منشأ خدمات (بهداشت، آموزش، تأمین اجتماعی…) است را هرچه بیشتر به زیر سلطۀ «دست راست دولت» یعنی دست زورگو و سرکوبگر، اقتصادی، نظامی و امنیتی آن ببرد و این آیندهای است که باید به هر قیمتی که لازم باشد از آن پرهیز کرد.