کوته نوشت‌های اجتماعی (۵۳): خانوادۀ ابدی

 

پیش از آنکه مطالعات رفتارشناسی حیوانی در طول سه دهۀ اخیر نشان دهند که  بسیاری از جانوران (و نه لزوماً پستانداران پیشرفته) دارای اشکالی مشابه آنچه انسان‌ها خانواده می‌نامند هستند، تصور آن بود که خانواده یک ساخت کاملاً فرهنگی است که انسان‌ها آن را به وجود آورده‌اند. انسان‌شناسان قرن نوزدهم اغلب بر اساس گروهی از تصورات و تعمیم دادن برخی از داده‌هایی که جسته‌گریخته از جوامع موسوم به «ابتدایی» به دست می‌آوردند به یک نتیجه‌گیری رسیده بودند که برای آن‌ها کاملاً منطقی می‌نمود زیرا کاملاً در چارچوب اندیشۀ عمومی تطورگرایانه (تکامل‌گرایانه) این قرن می‌گنجید. این تصور آن بود که انسان‌ها در ابتدای فرایند تطوری خود یعنی در زمانی که بسیار به حیوانات نزدیک بوده‌اند، فاقد هرگونه نظم و قانونی در روابط جنسی با یکدیگر بوده و سپس به تدریج این نظم را از خلال اشکال ازدواج گروهی به دست آورده‌اند. بنابراین رویکرد انسان‌ها به دلیل نامشخص بودن پدر، تبار مادری را برای هر فردی ملاک تشخیص او قرار داده‌اند و همین امر، قدر و ارزش زنان را در جامعه بسیار بالا برده است، اما پس از این مرحله انسان‌ها به سوی ازدواج‌های چند‌همسری (یک مرد و چندین زن) و همچنین تک‌همسری (یک مرد و یک زن) سوق یافته‌اند که در آن‌ها تبار پدری کاملاً مشخص بوده و این سرآغاز جامعۀ پدرسالار بوده است. در همین منطق تصور آن بوده است که جوامع انسانی لزوماً از اشکال ازدواج درون‌گروهی (میان اعضای یک گروه) به سوی اشکال برون‌گروهی و از شکل خانوادۀ گسترده (ترکیب چندین خانوادۀ هسته‌ای در یک یا چندین نسل) به سوی خانوادۀ تک‌همسری (یک مرد و زن و فرزندانشان) سوق یافته‌اند. همین رویکرد تطوری در نیمۀ دوم قرن بیستم با تکیه زدن بر این فرض که کارکردهای اجتماعی خانواده به‌طور کامل به جامعه و ابزار اصلی آن یعنی دولت منتقل شده است، پیش‌بینی می‌کرد که نهاد خانواده به زودی از میان رفته و جای خود را به روابط آزاد میان انسان‌ها و تربیت عمومی همۀ افراد زیر ارادۀ جمعی جامعه بدهد.

واقعیت آن است که مطالعات موردی که در سراسر جهان در طول چند دهه اخیر انجام شدند، بسیاری (اگر نگوییم تمام) این باورها را به زیر سؤال برده‌اند و چندین امر را بر ما روشن کرده‌اند: نخست آنکه بی‌نظمی مطلق در روابط جنسی میان انسان‌ها هرگز وجود نداشته است (زیرا این بی‌نظمی حتی در جانوران نیز دیده نمی‌شود)، دوم آنکه چیزی با مفهوم و شکل ازدواج جمعی نیز حاصل تخیل انسان‌شناسان قرن نوزدهمی بوده است و هرچند مادرتباری وجود داشته است اما دلیل آن به هیچ رو مشخص نبودن تبار پدری افراد نبوده است.گذار از چند‌همسری به تک‌همسری نیز یک امر نسبی است و خط سیرهای معکوس نیز بنا بر فرهنگ و جامعه مورد مطالعه دیده شده است، کما اینکه گذار از ازدواج‌های درون‌گروهی به ازدواج‌های برون‌گروه نیز با سرعت و با پهنه‌ای بسیار محدودتر از آنچه تصور می‌شده انجام گرفته و هنوز اکثر جوامع انسانی را باید دارای ازدواج درون‌گروه دانست. و سرانجام اینکه از میان رفتن خانواده به دلیل از میان رفتن کارکردهای تربیتی آن یک تصور بسیار خام بوده است. برعکس خانواده نه تنها حتی در اشکال گستردۀ خود از ادامه یافته است (البته نه لزوماً با هم مکانی و نزدیکی فیزیکی خانوارهای تشکیل‌دهندۀ خانوادۀ گسترده) بلکه حتی اشکال جدید روابط جنسی غیرمتعارف (نظیر هم‌جنس‌گرایی) را نیز وادار به تبعیت از خود کرده است. به‌گونه‌ای که هر‌چه بیشتر می‌بینیم که چنین گروه‌هایی مایل به تشکیل خانواده و قرار گرفتن در نظمی هستند که قاعدتاً خود آن را تخریب کرده‌اند. از این رو خانواده به‌رغم دیدگاهی افلاطونی که تصور می‌کرد می‌تواند با جایگزین کردن ارادۀ عمومی به جای آن به جامعه‌ای آرمانی دست یابد، ظاهراً بر ازلی و ابدی بودن خود پای می‌فشارد.