سینمای کیارستمی یکی از بهترین نمونههای پیوند امر محلی و امر جهانی است، کاری که در شرایط جهانیشدن مبتنی بر سینمای تجاری هالیوودی از یک سو و کلیشههای اگزوتیستی غرب از کشوری بسته چون ایران، کاری بسیار سخت بوده است. کیارستمی عمر سینمایی خود را تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ نیز تجربه کره بود، اما معنای خاصی که فیلمهای او پس از انقلاب به خود گرفتند و پایبندی به ذات واقعگرایانه سینما، حتی در خیالینترین اشکالش، از او یک فیلمساز منحصر به فرد در قرن بیستم میسازد.
انسانبودگی مضمون اساسی و اصلی و شاید بتوان گفت انحصاری کیارستمی است که به روایت او در «زنانگی» و شکل فرازشیافته آن، «کودکی» تبلور مییابد: زندگی زیباست، زیرا «زن» وجود دارد. و از آن بیشتر، چون «کودک» وجود دارد. و در هر دو حالت به این دلیل اساسی که چه زنها و چه کودکان، پیشبینی ناپذیرند. پیشبینی، خصوصیتی حسابگرانه در خود دارد که معصومیت ولو نسبی زنانگی و کودکی، آن را پس میزند. طعم گیلاس گویایی و برجستگی خاصی در این سینما است, زیرا زندگی یا زن را در برابر مرگ قرار میدهد: نبردی درگیر میشود که میوه شیرین ِ سرخ ِ دایرهواری که از درختی فرومیافتد، آن را به پیروزی زن، یا زندگانی میرساند. آیا میتوان ادعا کرد این چیز، جز کودکی است که در خون ِ زندگی، زاده میشود و شیرینی ِ حیات را در فریاد ِ نخست خود (فریاد ایزدان در لحظه آفرینش) به بیان در میآورد. دردی که خود را نمیشناسد، زیرا لذتی است که باید کشفاش کرد. طعم گیلاس بیشک، همچون همه فیلمهای کیارستمی، سرشار از امید است. گرایش او به شعر ِ طبیعت، در شکلهایش، در سبزی و در بیتکلفی و شاید بیش از هرچیز در آزاد بودن و پیشبینی ناپذیر بودن آن که در زن / کودک تبلور مییابد، راز این درد/لذت است: مردی که قصد خودکشی دارد، با گیلاسی که بر او فرود میآید، طعم شیرین زندگی را باز مییابد و زندگی/ زن/ گیلاس را به کودکانی که صاحبان واقعی آن هستند، باز پس میدهد. کسی نمرده است و گور خالی است و شب با آوازی زیبا بیگانه و غریب در دشتی سبز و شادمان و آکنده از شور جوانی، زیر نور خورشید پایان مییابد: شور ِ زنانگی، شور ِ کودکی، شور ِ طعم گیلاس، واقعیت دارند و گویای این حس زیباییشناختی و این ذات تمایل به ستایش از زندگی هستند. از این رو تناقضی که به ظاهر میان موضوع فیلم، شخصیت اصلی و در جستجوی وسواسآمیز او نه برای مُردن بلکه برای دفن شدن، با این شور زندگی وجود دارد، دقیقا در همان جستجوی بسیار سختتر و سرانجام نیافتن واقعی کسی است که کندن گوری را برای او بر عهده بگیرد. زیرا گوری وجود ندارد. زهدان، ولو درون خاک سرد، پناهگاهی برای زادن است نه جایی برای پایان زندگی. کاری ناممکن. مبارزه او در حقیقت، دروغین است، زیرا فرار از زندگی دروغین است: هیچ کودکی نتوانسته است از زادن خویش، خودخواسته، جلوگیری کند: این معجزه حیات است که مرگ / مرد را به زندگی / زن بدل میکند. آنچه سبب میشود شخصیت فیلم ناکام شود نیز دقیقا در این واقعیت ساده برتری زندگی بر مرگ، برتری کودکی بر بلوغ، برتری جنون بر عقل، برتری تصادف بر سرنوشت، نهفته است. سرانجام پایان زیبای فیلم را از یاد نبریم. از آن یاد کردم: از میان رفتن سیاهی دروغین شب، زادن واقعیت زیبای خورشید: پایانی همراه با همان پرسش اساسی ِ کامو درباره خودکشی در «افسانه سیزیف»: آیا زندگی ارزش زنده بودن را دارد؟ و پاسخ فیلمساز: اینکه جوشش حیات درون خود اوست و به وی اجازه این کار را نمیدهد. کیارستمی البته هرگز در مقام، نصیحتکنندهای برای زندگی قرار نمیگیرد و حتی در پی نفی راه حل خودکشی برای پایان دادن به درد و رنج حقیقی انسانها نیست، بلکه تنها فلسفه هستیشناختی خود را در ستایش زندگی /زنانگی/ کودکی به نمایش میگذارد.
مشخصات فیلم:
طعم گیلاس (۱۹۷۷) / ساخته عباس کیارستمی / مدت زمان ۹۵ دقیقه