کوته‌نوشت‌های سینمایی(۳۳): هیروشیما، عشق من

هیروشیما، عشق من (Hiroshima, mon amour)/ آلن رنه / محصول فرانسه و ژاپن / ۱۹۵۹/ ۹۱ دقیقه

 

در بستر عشق و نفرت

دو شهر دوردست، نوور و هیروشیما، دو شهر ناشناس در دو سوی جهان، و دو ناشناس که در آغوش هم فرو می‌روند: با پوست‌های شاداب و جوان و زیبا، گره‌ها و حرکاتی که به رقصی مستانه می‌مانند؛ آواهایی عاشقانه از خاطراتی که در میانه عشقی ناب ژرف به زیبایی و لذت عشق‌ورزیدن از یک سو و نفرت بی‌پایان و تلخ از فاجعه باورناپذیری که بر سر آن‌ها آمده، از سویی دیگردر نوسان است. پوست‌ها برهنه و زیبا، روشن و زنده و  که به ناگهان زیر خاکستری هراسناک از گردو غبارهای آتش بمب هیروشیما  و بی‌رحمی‌های جنگ، در فضای خاطره‌ها جاری است آنجا که زنان و کودکان، مردان جوان و پیر، پرندگان و سگ‌ها، خانه‌ها و انبارها، همه در دوزخی زمینی سوخته‌اند. یا در میان خرابه‌های کثیف در هم می لولند و دیگر حتی توان ناله کردن هم ندارند. آنجا که همه ماهیان و آب‌های دریا گویی تا ابد آلوده شده‌اند. ماهیانی که خوراک زمین خشک می‌شوند و چون مردگان به خاک سپرده می‌شوند. کودکان و زنانی که دست‌ها و پاهای خود، چهرها و پوست و موهایشان را از دست داده‌اند. بیمارستان‌های آکنده و خونین و کثیف. شهری ویرانه. خرابه‌هایی از باتلاق و گل‌های سیاه نکبتی که هدیه آسمانی قدرتمندان برای زمینیان به ارمغان آورده. اینجا هیروشیما است.زن می‌گوید: من همه چیز را دیده‌ام و مرد پاسخ می‌دهد: تو هیچ چیز ندیده‌ای. حق با کدام یک است، هردو. عشق و نفرت یا برعکس.

سالها از جنگ و دوزخ هیروشیما گذشته است اما هنوز هیچ چیز دگرگون نشده. هنوز همه چیز آنجاست: زن‌ها در انتظار زایش فرزندانی هیولاوار هستند. مردان مبهوت به آسمان نگاه می‌کنند و کودکان از همه این‌ها چیزی جز غم و اندوه به یاد ندارند. زن، به اینجا آمده تا فیلمی درباره صلح بسازد کجا بهتر از دوزخ جنگ تا فیلمی برای صلح ساخته شود. زن خود یک قربانی است از دوزخی کوچکتر که شهرت هیروشیما را نمی‌یابد، آنجا که او را همچون همه زنانی که جسارت عشق ورزیدن به «دشمن»(آلمانی) را داشته‌اند، تحقیر کرده و موهایشان را تراشیده و خانواده‌هایشان را بدنام کرده‌اند. داغ ننگ بر آنان خورده بود. دخترک هجده ساله را پدر و مادرش آنجا در زیرزمین خانه‌شان اسیر می‌کنند تا هم سند ننگ خود را بپوشانند و هم فریادهای دیوانه‌وار او را در پناهگاهش از گوش‌ها پنهان کنند. و سرانجام شبی، همچون دزدان دوچرخه‌ای به او می‌دهند که شهر کوچکش در کنار روخانه‌ زیبایی که حتی توان پذیرفتن قایق‌ها را بر روی پوست لطیفش ندارد، روانه پاریس کنند و از نگاه همه پنهان. دخترک اما نه سرباز آلمانی را که به او دل باخته بود از یاد می‌برد، نه روزی را که به امید فرار با او به سرزمین خوشبختی‌شان بر سر قرارش می‌آید و نه جسد او را با دستی که به پشت خوابیده و خونی را که از بدنش روان بود خودش را بر جسد می‌اندازد . هنوز نمرده است و مرگش را هرگز درک نمی‌کند، کالبدهایشان یکی شده و او خود را نیز مرده حس می‌کند

سال‌ها می‌گذرند و حالا او با مرد ژاپنی(او هم باز در جبهه دشمن) برای یک شبانه‌روز، درون عشقی وارد شده که هیچ پایانی را از آن نمی توان انتظار داشت. او نیز بر تخت به خواب رفته، او نیز از پشت دیده می‌شود و دستش کنارش آویخته. مثل اینکه مرده باشد. همچون همان سرباز آلمانی او نیز «دشمن» است. مگر برای همین سرزمینش را نابود نکردند، شهرهایش را و خانواده‌اش را که همه در هیروشیما سوختند. شاید برای همین باشد که در دیالوگ زیبای مارگارت دوراس هربار زن می‌گوید همه چیز را در هیروشیما دیده است، مرد تکرار می کند : تو هیچ چیز را ندیده‌ای:. چیزی برای دیدن نیست. مرگ‌ها و دردها، همه درون ذهن‌ها فرورفته‌اند وحیات جاویدان پیدا کرده‌اند برای همین برای دیدن هیروشیما نیازی به رفتن بر سر زمین و جایی که بمب بر آن افتاده نیستو هیروشیما همه جا هست. حتی بر بدن دو عاشق بر پوست برهنه و به هم گره خورده آن‌ها آن هنگام که در آغوش یکدیگر فرو رفته‌اند.

آلن رنه چند سال پیش از «هیروشیما عشق من» ، «مه و غبار» را ساخته بود و هیچ نویسنده‌ای به نبوغ مارگارت دوراس، یا دستکم به جسارت دوراس نمی‌توانست بیابد که عشق را درون این لایه ژرف نفرت و مرگ جای دهد و از آ«  فیلمی چنین زیبا در ستایش صلح و دوستی بسازد. رنه در فیلم «مه و غبار» فاجعه‌ای بزرگ در قلب فاجعه بزرگتر تصویر کرده بود: اردوگاه‌های مرگ در دل مرگ ارزان و گسترده جنگی  بی‌رحم و حالا رنه با یاری بی‌مانند دوراس،می‌خواهد بیشتر به تداوم مرگ اما در عشق برسد و شاید هم حتی بیشتر به خود عشق ، عشقی که برغم همه چیز میان فرهنگ‌ها برغم دولت‌ها،ادامه می‌یابد در مثلثی از فرانسه و آلمان و ژاپن. و در دوگانه‌ای دو شهر دوردست: نوور و هیروشیما.