کوته‌نوشت‌های فرهنگی (۶۰): ضدفرهنگ

 

ضد فرهنگ (Counter Culture)  مفهومی بود که در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم و نخستین بار در ایالات متحده آمریکا و در محافل جوان و روشنفکر و اغلب معترض این کشور ظاهر شد و سپس در دوران جنگ کره و جنگ ویتنام به اوج خود رسید و نقطۀ تراکم آن را باید در  دهۀ ۱۹۷۰ دانست.

برای درک این مفهوم باید ابتدا به موقعیت آمریکا پس از جنگ جهانی دوم اشاره کنیم. آمریکا در این زمان از محبوب‌ترین چهره و سیمای بیرونی در جهان برخوردار بود. در حالی که «جهان‌کهن» (اروپا در اصطلاح آمریکایی‌ها) به ظاهر قربانی بوالهوسی‌های ایدئولوژیک خود (فاشیسم، کمونیسم، مارکسیسم…) شده و پایان کار خویش را در خرابه‌های گسترده و اردوگاه‌های مرگ و فروپاشی اخلاقی  می‌یافت. آمریکا کشوری  جوان، گشوده و شکوفا به نظر می‌آمد که نه فقط جوانان خود  را برای آزادی اروپا از چنگال دیکتاتوری روانه آنجا کرده بود و سرانجام توانسته بود اروپا را از دوران سیاهش بیرون کشد، بلکه ظاهراً توانسته بود با نیروی اقتصادی خود، آیندۀ صنعتی و شکوفایی این قاره را نیز تأمین کند. آمریکایی‌ها خود نیز از این تصویر «تفنگداران آزادی‌بخش» بسیار خرسند بوده و بر این باور بودند که از طریق صنعت سینما و تلویزیون خود به فتح جهان رفته و این بار «شیوۀ زندگی آمریکایی» را به عنوان شیوه‌ای که در آن کار و تلاش  فرد تنها معیار موفقیت است و هر کس در آن گام گذارد بدون توجه به رنگ و فرهنگ و عقیده و دین و نژاد و موقعیت طبقاتی‌اش می‌تواند به بالاترین رده‌های جامعه برسد معرفی می‌کردند. اما دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و دو جنگ کره و ویتنام و هم زمان با آن‌ها با اوج‌گیری تنش‌های نژادی و مبارزات سیاهان برای احقاق حقوق خود و حتی تداوم یهودستیزی در آمریکا و کمی پس از  آن از نیمه دهۀ ۱۹۷۰، رفتارهای خشونت‌آمیز آمریکا در سرکار آمدن حکومت‌های نظامی و دیکتاتوری (که پیش از آن در کشورهای شرقی از جمله در ایران در دهۀ ۱۹۵۰ آزموده بود) نشان دادند که فرهنگ «شیوۀ زندگی آمریکایی» سرابی بیش نیست. «ضد فرهنگ» در چنین چارچوبی ظاهر شد و پایه‌گذاران آن‌که کمابیش از اندیشه‌های فلسفی اندیشمندان مهاجر مکتب فرانکفورت به آمریکا و به ویژه هربرت مارکوزه تغذیه می‌شدند، تلاش کردند با ضدیت گسترده خود با تمامی ارزش‌ها و ابعاد زندگی آمریکایی حتی به صورتی مبالغه‌آمیز (هیپی‌گری، کمون‌های جوانان، جشنواره‌های بزرگ هنجارشکنانه موسیقی و…) تصویر آمریکای «پاک و خالص» را بشکنند و با موج بازگشت سربازان پیشین ویتنام به آمریکا و افشای جنایات این کشور، حرکت ضد‌فرهنگ تقویت شد و به مجموعۀ انقلاب‌های فرهنگی اواخر دهۀ ۱۹۶۰ پیوست. با این وجود ضد فرهنگ در این معنا نتوانست از درون خود فرهنگی قابل تأمل بیرون بیاورد و در نهایت در نوعی اسنوبیسم هنری و اغلب در چارچوب روشنفکران نیهیلیست و یا صرفاً معترض نیویورک و کرانۀ شرقی محدود و در همان محدوده نیز به تدریج از میان رفت و یا جای خود را به پاپ آرت داد. با این وصف نمی‌توان انکار کرد که تداوم این حرکت در سال‌های بعد قالب‌های کاملاً تازه‌ای یافت که دانشگاه و جامعه مدنی را در این کشور دگرگون ساختند.