کوته‌نوشت‌های سینمایی (۳۵): گران تورینو اثر کلینت ایستوود

کوته‌نوشت‌های سینمایی (۳۵) / گران تورینو (۲۰۰۸) (Gran Torino) اثر کلینت ایستوود / محصول ایالات متحده/ ۱۱۲ دقیقه

زندگی میان دو جهان

بیشتر فیلم‌های داستانی هالیوود که موضوعی جنگی دوردست (به ویژه آسیای جنوب شرقی)، را در آسیب‌های پسا‌جنگی‌اش باز می‌نمایانند، از گونه‌ای سندروم (نشانگان) ناخودآگاه جا‌به‌جایی تجاوز‌گر و قربانی رنج می‌برند. و البته در این میان می‌توان همواره در پیوستاری از بدترین نمونه‌ها (همچون کلاه سبزها، جان وین ۱۹۶۸ .و رمبو، ۱۹۸۲ سیلوستر استالون….) تا بهترین‌شان (زاده چهارم ژوئیه، ۱۹۸۹، جوخه، ۱۹۸۶،میان زمین و بهشت، ۱۹۹۳ همگی اثر اولیور استون، شکارچی گوزن، ۱۹۷۶ مایکل چیمینو، اینک آخرالزمان ۱۹۷۹، فرانسیس فورد کاپولا، غلاف تمام فلزی، ۱۹۸۷ استنلی کوبریک..) حرکت کرد اما در نهایت این سندروم کمتر قابل حذف شدن از فیلم بوده است و اغلب نیز دستکم از لحاظ اخلاقی به آن ضربه می‌زند. کلینت ایستوود با گران تورینو از این امراستثنا نیست. با این تفاوت که فیلم او، بیش از فیلم‌های جنگی دیگر وارد موضوع نژادپرستی و خشونت و تنش شدید قومیتی درونی آمریکا بیست سال اخیر می‌شود و از خطری رنج می‌برد که بسیاری از فیلم‌های گانگستری – قومی در این کشور (همچون سال اژدها، ۱۹۸۵، مایکل چیمینو…) نیز دچارش بوده‌اند: اینکه دست به ساختن کلیشه‌ای سطحی از یک قومیت بزند و در نهایت بی‌عدالتی پیشین (جنگ و میلیون‌ها کشته‌اش) را با بی‌رحمی پسین (تبعیض نژادی و رفتارهای پوپولیستی سفیدپوستان) تقویت کند.

البته، رویای آمریکایی می‌تواند شکل و شمایل یک فورد بزرگ و زیبای سبز رنگ را داشته باشد که جوانی مهاجر در سرآغاز زندگی‌اش با پشت سرگذاشتن همه رنج‌های پیشین مهاجرت نسل پیشین، بدان دست می‌یابد و بر جاده خلوت و گشوده‌ای به فیلم یک آخر و عاقبت خوش (Happy End) بدهد و در این صورت فیلم را باز هم بیشتر به زیر سئوال ببرد. با این وصف مشکل است که گران تورینو را بیشتر به فیلم‌های گروه نخست نزدیک دانست تا به فیلم‌های رده دوم یعنی ضد خشونت جنگی، ضد نژادپرستی  و خواستار وجود درک و تفاهم میان فرهنگ‌ها. با این همه پرسش بر سر جایش باقی می‌ماند چگونه برغم همه حسن نیات‌های ممکن باز هم این جامعه، که مدعی «خانه کوچک روشنی بر فراز تپه» (The Shining House on the Hill) بودن است و اینکه «دیگ ذوب»ی (Melting Pot) که قرار بر آن بوده که همه فرهنگ‌ها در آن آب شده و یک فرهنگی استثنایی « آمریکایی» را بیرون دهند، برعکس پیوسته به هیولاهایی چون جرج والاس، جوزف مک‌کارتی و دانالد ترامپ‌، و نهادهای مخوفی چون سیا، اف. بی.آی.  و… رسیده و سیاست‌هایشان نه فقط در سطح خارجی بلکه در کالبد بزرگی از پوپولیسم راست سفید و مسیحی ملی‌گرا باز گشته است؟

اوانجلیسم و ملی‌گرایی مسیحی که ریشه‌هایش به جنگ داخلی آمریکا در قرن نوزدهم می‌رسد، بیشتر از آنکه گونه‌ای تعصب‌ دینی از جنس صهیونیسم مسیحی(Christian Sionism) و یا نمونه جدیدش اسرائلیسم (نگاه کنید به مستند  فوق‌العاده  ارزشمند  «اسرائیلیسم»  ۲۰۲۳ اثر ارین آکسلمن و سام آیرلتسن) عدم تحمل شکست مرد سفیدپوست بلند‌قد اروپایی‌تبار مسیحی از دشمنانی است که آن‌ها را از هر لحاظ از خود پست‌تر می داند، آسیایی‌ها و سیاهان قرن نوزده تا امروز برای بسیاری از آمریکایی‌ها و حتی اکثریت رای‌دهندگان انتخابات ۲۰۲۴ ریاست جمهوری این کشور که  یک شیاد و تبه‌کار چون ترامپ را در ۲۰۲۴ برغم همه محکومیت‌ها و شخصیت کثیفش برای بار دوم  بر مسند ریاست جمهوری نشاندند، نمادی از همان آدم‌های غریبی هستند که ترامپ در مناظره انتخاباتی‌اش با کامالا هریس از آن‌ها نام برد: هائیتی‌هایی که به ادعای دروغ او در شهر کوچک «لوینگستون» سگ‌ها و گربه‌های سفیدپوستان خوش‌قلب را می‌خورند. اشاره پیوسته‌ای که در فیلم گران تورینو نیز به سگ و گربه خوردن آسیایی‌ها می‌شود گویای قدیمی بودن این باور نادرست است.

با این همه، کلینت ایستوود در فیلم خود، تصویری نسبتا دقیق و می‌توان گفت عادلانه از موقعیت یک فرهنگ بحران‌زده و بر لبه پرتگاه سقوط یک امپراتوری، ارائه می‌دهد. مرد سفید پوست پیر، مغرور با احساس گناه بزرگی که از جنایاتش با شعار آزادی جهان دارد حال ناچار است کنار همان آسیایی‌هایی که بسیاری‌شان را کشته زندگی کند، بی‌جهت از آنها متنفر باشد  پیرمرد روی مهتابی جلوی خانه‌اش بر صندلی‌اش لم می‌دهد، آبجویش را می‌خورد، روزنامه محلی‌اش را می‌خواند و دائم نگاه نفرت‌انگیز و دشنام‌هایش را نثار پیرزنی می‌کند که او هم میخکوب بر صندلی‌اش در مهتابی همسایه به او خیره شده و دشنام‌هایش را به زبان خودش با نفرت‌آمیزترین نگاه‌ها  برایش می فرستد.اما در همان حال نزدیکی مرگ و فرتوت شدنش از یک سو، و مهربانی و انسانیت همسایه‌ها از سوی دیگر او را به عقلانیتی از دست رفته دستکم تا حدی باز می گرداند (حتی با همان دشمن دوردست، یعنی پیرزن می‌کشاند که سگش را به او می‌سپارد). رویکرد فیلم با این وجود مبهم است و برغم همه عناصر بی‌نظیری که از کارگردانی و به ویژه بازی خارق‌العاده کلینت ایستوود در آن می‌بینیم این ابهام را تا به آخر حفظ می‌کند و همانگونه که گفتیم پایان فیلم با منظره‌ای که در تایید امکان به تحقق رسیدن رویای آمریکایی برای «همه» وجود دارد تا اندازه‌ای از ارزش اثر می‌کاهد.

واقعیت آمریکا اما بیشتر همان است که در بخش نخست فیلم می‌بینیم: سفید‌پوستانی مستاصل و شکست‌خورده و در حال اقلیت شدن که برای حفظ جایگاه  از دست رفته خود چاره‌ای جز آن ندارند دائما بر میزان بلاهت ، توطئه‌باوری و خشونت خود بیافزایند و زندگی خود و دیگران را بیش و پیش از هر چیز در نفرت و وحشت و هراس از آینده‌ای که حاضر نیستند ساختگی بودنش را چه در اسطوره «دگ ذوب» چه در اسطوره «کشور همه امکان‌ها» (USA, The Land of Unlimited Possibilities) بپذیرند. زندگی آن‌ها در واقعیت، نوسانی است میان ماشین قراضه‌ای که کلینت ایستوود با آن در محله‌های پرت و بی‌روح و زشت شهری کوچک و ملال‌آور به این سو و آن سو می‌رود و اتوموبیل زیبا و میراثی بی‌نظیر از گذشته‌ای طلایی و بازگشت‌ناپذیر همچون گران تورینوی زیبایی که به دور از چشم بدخواهان زیر سایه و در پناه گاراژی دربسته محفوظ مانده و سرانجام مرگ سفید پوست چیزی نیست جز آن‌گکه ناچار باشد آن رویای از دست رفته و در مخفیگاه مانده را به دست قربانیان پیشین، یعنی همان آدم‌های کوچک و عجیب و زشت آسیایی با پوست‌های سوخته‌شان، بسپارد.