دو مفهوم دانش بومی و بومیسازی در چند دهۀ اخیر مقبولیت زیادی به دست آوردهاند. این اقبال را شاید بتوان به مثابۀ واکنشی درک کرد در برابر دورهای خاص، در نیمۀ اول قرن بیستم تا سالهای دهۀ ۱۹۶۰، که در طول آن درک اساسی از توسعه، بر محوریت نظریههای موسوم به نوسازی استوار بود. در این نظریهها، محور اصلی استدلال آن بود که مؤلفههای توسعه و شکوفایی اقتصادی (که خود اصل و پایه بنیادین برای تمام اشکال دیگر توسعه شمرده میشد) مؤلفههایی جهانشمول و قابل تعریف دقیق و اندازهگیری هستند. بنابراین استدلال، این مؤلفهها قابل انتقال از یک فرهنگ و یک پهنه جغرافیایی – اجتماعی به هر پهنه دیگری بوده و صرفاً نیاز به انجام انطباقهای کوچکی در این زمینه وجود دارد. در عین حال این استدلال بزرگترین مشکلی را که ممکن بود بر سر راه توسعه از طریق نوسازی ظاهر شود، سنتها و ساختارهای قدیمی جامعه میدانست. از این رو هدف رسمی خود را از میان برداشتن این ساختارها و جایگزینی آنها با ساختارهای جدید فناورانه اعلام میکرد.
با این وصف، شکستهای پی در پی این نظریه در پیاده کردن مدرنیته در تمام ابعاد آن چه در حوزۀ فناوری و چه به خصوص در حوزههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سبب شد که بار دیگر توجه به منابع درونی برای دامن زدن و تأمین مواد خام و انگیزههای لازم برای توسعه معطوف شود. در این زمان دو مفهوم ظاهر شدند. ابتدا مفهوم بومیسازی که بیشتر بر اصل انطباق مؤلفههای بیرونی با موقعیتهای درونی متمرکز میشد و در واقع همان بازی نوسازی در شکل جدیدی مطرح میکرد؛ و دوم نظریههای مربوط به دانش بومی که برعکس، فراتر از مفهوم نخست، بر آن تأکید میکردند که نه فقط میتوان برای توسعه و رشد در ابعاد مختلف آن مؤلفههای متفاوت در هر فرهنگ داشت، بلکه این مؤلفهها را باید بنا بر منابع درونی تعریف و تبیین کرد. به این ترتیب در همه زمینهها تلاش برای یافتن و بهرهبرداری از منابع درونی آغاز شد: بسیار به سرعت مشخص شد که دانش بومی، در زمینههایی چون بهداشت و درمان بیماریها، اشکال تعاون و همکاری در فعالیتهای اقتصادی کشاورزی، نظامهای سیاسی حل اختلاف و کاهش تنشهای اجتماعی و… دانشهایی گسترده و عمیق هستند که نه تنها میتوان از آنها به صورت مستقیم برای پاسخ دادن به نیازهای یک جامعۀ خاص استفاده کرد، بلکه همچنین میتوان از آنها بهطور غیرمستقیم و از طریق تعریف و ایجاد سازوکارها و محصولات ترکیبی نیز بهره برد. شیوۀ اخیر به خصوص بسیار مثمر ثمر بوده و راههای جدید و بیپایانی را در برابر توسعۀ جوامع غیر اروپایی گشوده است. امروز روشن است که اصرار ورزیدن بر محورهای جهانشمول و قطعی و تغییرناپذیر در امر توسعه کاری نادرست است و بهتر آن است که موقعیتهای محلی را در تعیین محورهای و مؤلفههای به کار گرفت و دانش نهفته به ویژه در تمدنهای کهن را در همۀ زمینهها کشف کرد و به بهرهبرداری رساند.