در چشماندازی عمومی، این گرایش وجود دارد که رادیکالیسم سیاسی را بیشتر به جنبهای آرمانشهری (اتوپیایی) در کُنش و جنبشهای اجتماعی نزدیک ببینند تا به مفهوم «سیاست واقعی» (realpolitik) که به رفتاری سیاسی از سوی حاکمان و نزدیک به مصلحتطلبی، سودجویی و کنار گذاشتن اخلاق در سیاست، به نفع تحقق اهداف، به ویژه میان قدرتهای دولتی تعبیر شده و از بیسمارک و قرن نوزدهم پروسی بیرون میآید. رادیکالیسم روی به درون دارد و سیاست واقعی روی به برون؛ اولی در پی دگرگونی هرچه ریشهایتر «وضع موجود» است و دومی در پی سازشی هرچه شتابزدهتر در موقعیت استراتژیک پهنه. بنابراین شاید اصولا قرار دادن این دو واژه در کنار یکدیگر به نوعی «تخطی» و «آلودهسازی آرمانگرایی سیاسی» شباهت داشته باشد. اما اگر مقیاس زمانی/فضایی ِ تحلیل نظری خود را تغییر دهیم و از کوتاه مدت به سوی دراز مدت حرکت کنیم، شاید بتوان گفت که رادیکالیسم نه در نتایج بلافصل آن، بلکه در پیآمدهای دراز مدتش، ممکن است به همان سازشی منجر شود که اصل و اساس خود را در «ضدّیت» با آن تعریف کرده است، منتها با بهایی انسانی که بسیار سنگینتر است. رادیکالیسم جنبشهای آزادیخواهانه از این لحاظ گویایی روشنی دارند: در برابر این پرسش که چرا چنین حرکتهایی هم در برابر یک رژیم دیکتاتور درونی (حرکات انقلابی)، هم در برابر یک دشمن بیرونی (حرکات ملیگرایانه ضداستعماری) در طول تاریخ به زایش دیکتاتورهای جدید از یک سو و دستنشاندههای استعمار از سوی دیگر، انجامیده، پاسخ را شاید لازم باشد در ذات رادیکال کُنش سیاسی جُست و نه در سیر «حوادث پیشبینیناپذیر».
ناصر فکوهی / ۱۴۰۱
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.
پست بعدی