پوست (۱۹۸۱) لیلیانا کاویانی (۱۹۳۳)
لیلیانا کاویانی جزو معدود کارگردانان سینمای ایتالیای معاصر است که همچون پیر پائولو پازولینی، مارکو فرری و تا حدی کمتر برناردو برتولوچی، سینمای خود را تا مرزهای نهایی تحمل رنج بینندگان برای واداشتن آنها به دیدن واقعیتهای ِ «غیرقابل دیدن» پیش میبرد: همان کاری که پازولینی با «سالو» (۱۹۷۵) فرری با «شکمچرانی بزرگ»(۱۹۷۳) و برتولوچی گاه در «آخرین رقص در پاریس» (۱۹۷۲) و «۱۹۰۰» (۱۹۷۶) انجام دادهاند. کاویانی نیز در «دربان شب» (۱۹۷۴) و «فراتر از خیر وشر» (۱۹۷۷) و با «پوست»تجربه کرده است.
در «پوست» ما با ژانری روبروییم که «شرارت» و «زشتی» جنگ و سودجویی هولناک انسانها را در عریانترین شکل ممکن نشان میدهد . فیلم بر اساس رمانی از نویسنده مشهور ضدفاشیست ایتالیایی مالاپارته (۱۸۹۸-۱۹۵۷) با همین عنوان ساخته شده (۱۹۴۹). داستان در اواخر جنگ جهانی دوم (۱۹۴۴) در ناپل میگذرد و در سکانس کوتاهی که میبینیم، پدری شادمان از ورود نیروهای آمریکای برای آزادی ایتالیا از فاشیسم، جلوی یک تانک آمریکایی میپرد، اما تانک گویی بیاعتنا و به اشتباه از رویش می گذرد و لهاش میکند. کودک نجات مییابد و افسر آمریکایی مراتب تاسف خود را از حادثه به فرمانده ایتالیایی (ماسترویانی) اعلام میکند که تنها میگوید: «این هم میگذرد، خیلی زود» . دوربین با نوعی وقاحت و بدون هیچ سانسوری با یک واقعگرایی خارقالعاده جسد له شده که از آن جز دستی که با شادی تکان میخورد، باقی نمانده را نشان میدهد. در سراسر فیلم، کاویانی همچون فیلمهای دیگرش همه چیزیهایی را که پیروزمندان دوست ندارند هرگز دانسته شود تا «مزه پیروزی» از میان نرود، را یکبهیک روایت میکند.
این شیوه رودررویی مستقیم و برهنه با واقعیت، جای بحث و تحلیل زیادی دارد، اما بیشک نمیتواند خود واقعیت را زیر سئوال ببرد. اینکه نتیجه ورود نیروهای آمریکایی آزادی ایتالیا از فاشیسم است را باید با اینکه مادران ایتالیایی کودکانشان را برای چند بسته سیگار و به دست آوردن پولی برای نمردن از گرسنگی میفروختند، باید با یکدیگر درک کرد و از ثنویتگرایی در درک واقعیت پرهیز کرد. اما آیا نشان دادن واقعیت به گونهای که کاویانی در این فیلم و در فیلمهای دیگرش انجام میدهد، یا پازولینی در «سالو»، به خودی خود، نوعی ستایش خشونت نیست؟ این پرسشی است که بحث زیادی میطلبد.